يكشنبه 19 بهمن 1393 15:57 ساعت
شناسه خبر : 198077

بازخوانی کتاب «انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران»
ناکارآمدی پهلوی، ثمره فساد در هم تنیده جنسی، مالی، سیاسی و اخلاقی و شخصیتی/ از قمار و رقص و شراب گرفته تا خودکم بینی و تحقیر مردم
روحالله حسینیان در کتاب « انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران، ١٣٤٣-١٣٥٦» که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آنرا منتشر کرده است، تلاش کرده تا پاسخی قابل قبول به این پرسش ارائه کند. فرضیهی این كتاب بر این است كه فساد و ناكارآمدی نظامهای سیاسی موجب ظهور ایدئولوژیهای رقیب شده و هر ایدئولوژی كه توانمندتر باشد، در این رقابت پیشی میگیرد.
گروه تاریخ انقلاب اسلامی – رجانیوز: نهضتی را كه امامخمینی در سال 1341 آغاز كرد، در سال 1357 به اوج خود رسید و به یك انقلاب تمام عیار تبدیل شد. چه عاملی موجب شد كه درسال 1357 مردم ایران، شهری و روستایی، طبقهی متوسط و مستضعف، دانشگاهی و حوزوی، كارگر و كشاورز، بازاری و كارمند، مرد و زن، پسر و دختر، پیر و جوان و همهی اقشار ایران به ندای امامخمینی پاسخ گفتند و یكپارچه شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را فریاد كردند؟
به گزارش رجانیوز، روحالله حسینیان در کتاب « انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران، ١٣٤٣-١٣٥٦» که مرکز اسناد انقلاب اسلامی آنرا منتشر کرده است، تلاش کرده تا پاسخی قابل قبول به این پرسش ارائه کند.
فرضیهی این كتاب بر این است كه فساد و ناكارآمدی نظامهای سیاسی موجب ظهور ایدئولوژیهای رقیب شده و هر ایدئولوژی كه توانمندتر باشد، در این رقابت پیشی میگیرد.
بعد از سركوب قیام 15 خرداد، ایدئولوژیهای راستگرایانه و چپگرایانه و اسلاممحور، ضمن اینكه رژیم شاه را به چالش میخواندند، با یكدیگر نیز رقابت میكردند؛ در این میان ایدئولوژی اسلام محور، توانست ایدئولوژیهای رقیب را بایكوت و ایدئولوژی شاهنشاهی را از چرخهی رقابت خارج كند. علت این پیروزی را در درایت شخصی و موقعیت امامخمینی بهعنوان ایدئولوگ، رهبر و معمار انقلاب و همچنین امامت شیعی، مرجعیت روحانیت و ایدئولوژی اسلام شیعی و پشتوانههای فرهنگی و تاریخی آن باید جستجو كرد. براین اساس كتاب « انقلاب اسلامى: چهارده سال رقابت ايدئولوژيک شيعه در ايران، ١٣٤٣-١٣٥٦» در دو بخش به تبیین این فرضیه پرداخته است.
بخش اول كتاب به فساد اخلاقی، فساد سیاسی و ناكارآمدی اقتصادی رژیم شاه میپردازد و بخش دوم ایدئولوژیسازی رژیم شاه و ایدئولوژیهای ماركسیسم و ناسیونالیسم و عملكرد ماركسیستها و ناسیونالیستها را مورد ارزیابی قرار میدهد و در فصل آخر ایدئولوژی و مبارزات نیروهای مذهبی را مورد مطالعه قرار میدهد و نشان میدهد كه روحانیت و نیروهای مذهبی به رهبری امامخمینی بعد از 15 خرداد، لحظهای از جهاد فرهنگی ـ سیاسی غفلت نورزیدند و با شبكهای از روحانیون، مساجد، حسینیهها و نفوذ معنوی به تبیین آرمانهای دگرگونساز اسلام و ترویج اندیشههای پرجاذبهی آن پرداختند و جامعه را برای پذیرش شعارهای اسلامی مهیا كردند.
آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست این کتاب است که به بررسی ناکارآمدی ناشی از فساد رژیم پهلوی پرداخته است. این فساد شامل فساد مالی، اخلاقی، فرهنگی دینی و شخصیتی است که ناکارآمدی عمیقی را در سیستم سیاسی پهلوی به وجود آورده و زمینه ظهور ایدئولوژیهای رقیب را فراهم کرده است.
فساد و ناكارآمدي رژيم
يكي از عوامل بروز نارضايتي شديد از رژيم شاه، فساد بيحد و حصر دربار بود. فساد اخلاقي، تكبر و تفرعن، فساد جنسي، فساد مالي و فساد ديني تمام تار و پود دربار را در نورديده بود. فساد با ظهور رژيم پهلوي در دربار همزاد بود، ولي در پايان عمر رژيم، فساد بهصورت فرهنگ حاكم درآمده بود. در ابتدا رژيم سعي ميكرد فساد دربار را به دلايل فرهنگي از مردم مخفي نگه دارد و همين امر موجب شد تا خاندان سلطنت خود را از مردم پنهان نمايند و كمكم رابطهي باريك خود را با مردم قطع كنند و دربار به يك اشرافيت و طبقهاي تبديل شود كه هيچچيز بين آنان و مردم را پيوند نزند. فساد دربار نه تنها در چهار ديواري كاخهاي پهلوي نماند، بلكه در تمام اركان رژيم ريشه زد. نهادهاي رژيم هر چه به دربار نزديكتر بودند، بيشتر به مظهر فساد تبديل ميشدند و كمكم از درون ميپوسيدند و ناگهان فرو ميريختند. ممكن است در هر رژيمي فسادي رخ دهد، اما آنچه منجر به بياعتمادي مردم ميشود، دو موضوع است:
1ـ برخورد نكردن نظام و نهادهاي آن با فساد؛
2ـ رخنه كردن فساد در بدنه و در رأس نظام كه در اين صورت، فساد نهادينه خواهدشد.
فساد در رژيم شاه به علت مبتلا شدن به هر دو موضوع، جزئي از ماهيت آن شده بود تا جايي كه فساد دربار، كمكم از پرده برون افتاد و مردم مسلمان ايران را سخت بهعكسالعمل واداشت.
بخش اعظم تظاهراتي كه از سال 1356 در ايران آغاز شد، متوجه فساد دربار بود. اگر شعارها، ديوارنوشتهها و پلاكاردهاي مردم ايران در دورهي انقلاب مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، اين ادعا را ثابت ميكند كه فساد دربار پهلوي يكي از عوامل اعتراض آشتيناپذير مردم ايران بود. اينك به نمونههايي از مفاسد دربار پهلوي ميپردازيم.
تفرعن
استكبار و خودبزرگبيني بيماري عمومي دربار بود و شاه بيشتر از ديگران به اين بيماري مبتلا شده بود. او خود را پدرسالاري ميديد كه بايد تمام ايرانيان چون كودكاني در مقابلش سرتعظيم فرود آورند. او معمولاً از خود اسطورهاي ميساخت كه دستگاه آفرينش، او را براي رهبري و مديريت مردم ايران آفريده است و همواره از خود «به عنوان شاهنشاه اين سرزمين و رهبر سرنوشت ملت ايران و به عنوان پدر و مربي» ملت نام ميبرد و گاه خود را «مرشد و معلم»[1] ميناميد. شاه چنان خود را نخبهاي برتر ميپنداشت كه به خود اجازه ميداد هر تصميمي كه ميخواهد بگيرد، تا آنجايي كه در مورد تصميم به واگذاري بحرين، در پاسخ علم گفت: «من آزادم چنين تصميماتي را بگيريم».[2] به همين جهت شعار اصلي رژيم بر كوهها، سردر پادگانها و ادارات، شعار «خدا ـ شاه ـ ميهن» بود. او تلاش ميكرد تا جايگاه شاه را در رديف خدا و كشور قرار دهد و اين شعار را به صورت آيين و كيش مردم در آورد. شاه علاوه بر اينكه براي خود تمايز و برتري قائل بود، براي وابستگانش نيز چنين امتيازي را بهحق ميدانست. خاندان پهلوي چنان محور حيات اجتماعي و سياسي در ايران شده بود كه همه چيز بر محور رضاشاه، شاه، وليعهد، ملكه و ساير شاهزادگان ميگشت. همين كيش شخصيت شاه يكي از عوامل سقوط شاه شد؛ زيرا ظواهر پر زرق و برق قدرت شاه، آمريكا را فريب داد و هرگز پيشبيني سقوط او را نكرد.
يكي ديگر از ويژگيهاي اشرافيت، بوروكراسي طبقاتي است. اشرافزادگان نه به دليل تحصيلات و نه به دليل لياقت و مديريت، بلكه به دليل وراثت و پيوند خوني، صاحب پست و مقام ميشوند. بوروكراسي اشرافي نه تنها امر نكوهيدهاي نبود، بلكه چون آن را حق خود ميدانستند، به آن افتخار نيز ميكردند. شاه با غرور تمام ميگفت: شهبانو «چندين مقام رسمي بسيار مهم دارد».[3] به همين جهت تقسيم قدرت نيز در دست نزديكان شاه بود؛ چون آنها حكومت را ملك خود ميدانستند.
بياعتنايي به مردم
يكي از خصلتهاي اشرافيت، بياعتنايي و تحقير مردم و سپس انقطاع كامل از آنهاست. شاه در ابتداي سلطنت، گاه با يك اتومبيل بدون محافظ رفت وآمد ميكرد، اما در اين اواخر كاملاً از مردم بريد و با هليكوپتر آمد و شد ميكرد. علت بياعتنايي شاه به مردم را بايد در روحيهي استكباري پادشاهان جستجوكرد؛ زيرا آنان پادشاهي را به وراثت ميبرند و خود را متكي به مردم نميبينند. او چنان خود را از مردم بينياز ميديد كه گاه به صراحت به آنان توهين ميكرد. شاه معتقد بود كه اگر آثار تمدن در ايران ديده ميشود از بركت خاندان پهلوي است. شاه علت سقوط خود را عقبافتادگي ملت ايران ميدانست و «بزرگترين اشتباه» خود را سعي در پيش بردن «به زور به سوي استقلال و سلامت و فرهنگ و سطح زندگي و آسايش» مردم ايران ارزيابي كرده است. [4]
تحقير زيردستان
درباريان به دليل خوي استكباري، هيچ يك از كارگزاران خود را به ديدهي احترام نمينگريستند؛ حتي وفادارترين نوكران خود را با نامگذاري و استهزا تحقير ميكردند. علم، وزير دربار از اينكه شاه نخست وزيرش هويدا را سخت تحقير ميكرد، لذت ميبرد. شاه حتي وزيران خود را «الاغهايي» ميناميد كه به «دردي» نميخورند.[5] او براي هر يك از زيردستان خود نامي تحقيرآميز چون پشكل، خرگردن و... گذاشته بود و در دربار آنها را با اين نامها صدا ميزدند.
نماد ديگر اشرافيت درباري، تشكيل حلقهاي از چاپلوسان حرفهاي به دور اعليحضرت، علياحضرت و والاحضرتها بود. در رژيم پهلوي درباريان هيچ انتقادي را برنميتابيدند، از مديحهسرايي و تملق لذت ميبردند و از تملق ديگري حسادت ميورزيدند و چاپلوسان نيز براي رسيدن يا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقي ميگشودند. گاهي وقتها چاپلوسي چنان شدت ميگرفت كه هر كدام از اطرافيان سعي ميكردند از رقيب خود سبقت بگيرند. چاپلوسي در دربار چنان فرهنگ شده بود كه گاه از شخص شاه ميگذشت و نسبت به نزديكان شاه، ملكه، ملكهي مادر، بچهها و حتي سگ شاه هم ميرسيد. هويدا بهعنوان شخصيت دوم كشور گاه خم ميشد و دست بچههاي شاه را ميبوسيد.[6] ركوع و سجده در مقابل شاه چنان غيرطبيعي بود كه هر تازه وارد را به تعجب ميانداخت.[7]
فساد جنسي دربار
فساد جنسي يك بيماري عمومي است كه دامن بيشتر پادشاهان مستبد را آلوده كرده است. اما دربارمحمدرضا پهلوي از دو جهت با سلف خود متفاوت بود. محمدرضا شاه براي كاستن از قبح زنبارگي رعايت احكام شرعي را نميكرد، از سوي ديگر فساد مختص به مردان دربار نبود؛ خواهران، دختران و زن او نيز از اين قاعده مستثنا نبودند.
1) شاهـ شاه در فساد جنسي بيمبالاتي را به اوج رسانده بود. دربار او دايم محل رفتوآمد فواحش خارجي و معشوقههاي داخلي بود. او از دوران جواني تا اندكي پيش از مرگ، دست از زنبارگي برنداشت؛ حتي لحظاتي كه ملت ايران براي سرنگوني او در سرتاسركشور بسيج شده بودند و در خيابانها، صداي رگبار و مرگ بر شاه در هم پيچيده بود، او در بارگاه خويش، بياعتنا به واقعيتهاي بيروني به عشقبازي مشغول بود.
مسئلهي مهمي كه بر فساد جنسي شاه دامن ميزد، فساد اخلاقي خواهرانش اشرف و شمس بود. اشرف و شمس كه از نقطهضعف شاه آگاه بودند، «دختران زيبا را به او معرفيميكردند» و «دختران جوان را به دام» ميانداختند و براي محمدرضا به كاخ ميآوردند. [8] شاه، عاشقپيشهاي بود كه هر لحظه دل به دامن كسي ميبست و بيتالمال را بيهيچ دغدغهاي هزينهي وصالش ميكرد. شاه مدتي عاشق «سوفيا لورن» ستارهي معروف سينماي ايتاليايي شده بود و دستور داده بود تا فرح گونههاي خود را به شكل او جراحيكند. شاه براي رسيدن به وصال سوفيا لورن، او و همسرش را به ايران دعوت كرد، ولي تنها همسرش، كارلو پونتي به ايران آمد و در ضيافت كاخ شاه شركت كرد. [9] علم در جاي جاي خاطرات خود به عياشيهاي شاه و خود اشاره ميكند. او نشان ميدهد كه حتي از آوردن دختران ساده به كاخ نيز خودداري نميكردند. [10] شاه، نه تنها در ايران بيمهابا و بياعتنا به ارزشهاي ملت ايران دست به فساد ميزد، بلكه بيهيچ توجهي به شأن يك پادشاه در خارج از كشور نيز از هيچ تظاهري به فساد كوتاهي نميكرد. شاه در يكي از سفرهاي خود به ونيز از فرماندار شهر تقاضاي زن كرده بود. [11] عياشيهاي شاه دريك محيط سربسته انجام نميشد؛ به همين جهت در بين مردم ايران، زبان به زبان ميچرخيد و نفرت دردلها ايجاد ميكرد.
2) فرحـ فرح نيز دريك خانوادهي بيبند و بارتربيت شده بود. معروفترين فساد جنسي فرح، كشف رابطهي او با فريدون جوادي بود. «فريدونجوادي از قديميترين دوستان ايام تحصيل فرح در پاريس و در واقع اولين دوست او در فرانسه بود».[12] در مسافرتي كه فرح و دوستانش به خجير در منطقهي جاجرود رفته بودند، فرح با جوادي مشغول معاشقه بود كه يكي از سربازان گارد آنها را مشاهده كرد. سرباز چون جرأت اعتراض به فرح را نداشت،[13] به فريدون جوادي اعتراض كرد. اين سرباز از لرهاي خرمآباد بود و چون متعصب بود، نزد فرماندهاش سرهنگ بيگلري رفت وگفت: «ما خيال ميكرديم كه از يك زن عفيفه نگهباني ميكنيم و نميدانستيم كه اينطور مسائلي هم در ميان است». سرانجام سرباز را با تهديد و تحبيب و خريدن يك مغازه مرخص كردند.[14] فرح گاهي اوقات رعايت شأن و جايگاه ملكه را نميكرد و با هر بيسر و پايي طرح مراوده ميريخت؛ از جمله با مربي اسكياش كه يك نجار سوئيسي بود؛ در حال معاشقه ديده شدند. [15] رفتار جلف فرح در كاخ، يك مرتبه شاه را نيز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح كه از شاه ميخواست استراحت بيشتري بكند با لحني «پرخاشكنان گفت: تنها يك راه براي استراحت كردن من وجود دارد و آن هم اين است كه از دعوت كردن اين بچه خوشگلها كه دوروبرتان ول ميگردند، دست برداريد».[16]
3) اشرف ـ اشرف در فساد جنسي، گوي سبقت را از تمام درباريان ربوده بود. معروف بود كه اشرف از همان دوران قبل از ازدواج با «عليشاه، مهتر و مربي اسبهاي سلطنتي»، مراوده برقرار كرده بود كه رضاشاه به موضوع پي برد و «عليشاه جوان را در زير ضربات سهمگين شلاق سياه» كرد. [17] فساد جنسي اشرف از ديد سازمانهاي جاسوسي نيز مخفي نبود. «يكي از گزارشهاي سيا در سال 1976 (1355) اعلام داشت كه والاحضرت شهرتي افسانهاي در فساد مالي و به تور زدن مردان جوان دارد».[18] آقاي غلامحسين بيگدلي يكي از افسران بازنشستهي ارتش كه در دههي 1320 محافظ اشرف بوده، ميگويد: اشرف «با اينكه زن احمد شفيق مصري بود... هركس كه گيرش ميآمد، مورد استفادهي شهواني قرار ميداد؛ زن ناپاكي بود؛ انصافاً زن ناپاكيبود».[19]
4) علم ـ بيشك علم بعد از شاه فاسدترين عنصر دربار بود. وي بعد از اينكه وزير دربار شد (1342ـ 1356) در توسعهي فساد دربار نقش مهمي ايفا كرد. خاطرات علم سرتاسر از فساد جنسي خود و شاه خبر ميدهد. همهي نزديكان دربار بر دلالي علم شهادت دادهاند تا جايي كه بسياري از آنها فساد شاه را به گردن علم گذاشتهاند.
علم حتي براي شاه خانهاي در بيرون از كاخ تهيه كرده بود و شاه را براي فساد به آنجا ميبرد. علم در جاي جاي خاطراتش سخن از ملاقات با معشوقههايش ميراند. [20] با اينكه با دهها فاحشه ارتباط داشت، چشمش هميشه دنبال نواميس مردم بود و تا چشمش بهيك زن زيبا ميافتاد، عنان از دست ميداد. نكتهاي كه بيش از هر چيز تأسفبار است اين بود كه علم، دربار شاهنشاهي ايران را به صورت فاحشهخانهاي بينالمللي درآورده بود. هرگاه سران فاسد رژيمهاي ديگر، هوس عياشي ميكردند به دربار ايران ميآمدند. هرگاه سلطان قابوس براي عياشي به ايران ميآمد، شاه براي ضيافت رسمي وي برنامهريزي ميكرد، علم به او تذكر داد: «او بدون همسرش اينجا آمده فقط بدين منظور كه كمي به خودش برسد».[21]
ساير درباريان نيز در فساد جنسي تابع فرهنگ غالب دربار بودند. ملكهي مادر با اينكه سالهايي از عمرش گذشته بود، دست از رابطه با مردان برنميداشت. او بعد از مرگ رضاشاه «تعدادي زياد دوست پسر» داشت. شمس پهلوي گرچه از لحاظ جنسي به بيپروايي اشرف نبود؛ ولي وي نيز از فريدونجم طلاق گرفت و عاشق يك ويالون زن كابارههاي تهران به نام مهرداد مينباشيان شد. فاطمه پهلوي نيز به دليل ارتباط با رضا قطبي موجب به هم خوردن زندگي رضا قطبي شد. [22] شهناز، دختر بزرگ شاه هم كه ازدواجهاي متعدد انجام داد، در مسائل جنسي خيلي بيتكلف بود. فرحناز، دختر ديگر شاه كه تازه به سن جواني پا نهاده بود، اين خصلت را از پدر بهارث برده بود. رضا، وليعهد ايران نيز با اينكه تازه به سن بلوغ رسيده بود، ولي از همان ابتدا به فساد روي آورد. بعد از رونق كيش يك هواپيماي كنكورد اجاره شده بود و «از فرانسه چند نفر خانم براي خوشگذراني رضا پهلوي و همكلاسيهايش ميآورد».[23]
اعمال شيطاني دربار
دربار شاه از هيچ گناهي رويگردان نبود. دربار، بياعتنا به ارزشهاي ديني مردم ايران بيمهابا دست به هر پلشتي و پليدي ميزد. مشروبخواري، قماربازي، سگبازي، استعمال موادمخدر، عياشي و خوشگذرانيهاي غير شرعي جزئي از رفتار دربار شده بود. بديهي است كه اين گونه اعمال، دربار را در نزد مردم در حد يك گروه بيمقدار، پست و فاسد جلوه ميداد و مشروعيت آنها را به شدت زير سؤال ميبرد. شاه و ملكه نه تنها خود به مشروبخواري معتاد بودند، بلكه فرزندان كوچك و غيربالغشان را نيز به اين گناه آلوده ميكردند. [24] هويدا، نخستوزير، معمولاً در جلسات عياشي چنان در خوردن مشروب زيادهروي ميكرد كه گاه بدمستيهايش او را ملعبهي ديگران قرار ميداد و شأن كشور را نيز پايين ميآورد.
انواع قمار در دربار پهلوي به شكل يك تفريح روزمره درآمده بود؛ اما در دربار هيچ كس در قماربازي به پاي اشرف و شاه نميرسيد. نقش اشرف در قماربازي دربار، نقش يك تشويقكننده بود و حتي «محمدرضا را به مجالس قمارش دعوت ميكرد و سپس او را تشويق و تحريك ميكرد».[25] شاه نيز به شدت به قمار معتاد شده بود. او هميشه بعد از ناهار به قمار ميپرداخت.[26] شبها هم اگر به فسادهاي ديگر مشغول نميشد، رو به قمار ميآورد. [27] قماربازي دربار شاهنشاهي تا اعماق اركان نظام نفوذ كرده بود. علم، وزير دربار چندين كازينو در ايران تأسيس كرد[28] كه مهمترين آنها كازينوي بزرگ كيش بود. دربار پهلوي با همهي شعارهاي مبارزه با مواد مخدر، خود به آن آلوده بود. شايد كسي باور نكند كه رضاشاه با آن همه خشونت و وحشتي كه از خود باقي گذاشته است، به مواد مخدر معتاد بوده است. محمودرضا نيز به ترياك معتاد شده بود. البته محمدرضا نيز وارث خوبي براي پدر بود؛ گرچه در اوايل جواني معتاد نشد و فقط «بعضي شبها بساط ترياك پهن» ميكرد و با معشوقههايش بستي ميزد، ولي همنشيني با رفيق بد او را معتاد كرد. «محمدرضا اواخر سال 1355 به بعد كه درد ناشي از سرطان به او فشار ميآورد، به توصيهي دولو به ترياك روي آورد».[29]
از سوي ديگر خوشگذرانيها، عياشيها، مجالس رقص و آواز، بيوقفه در دربار ادامه داشت. مهمانيهاي پرلهو و لعب دربار بيشتر به افسانهها و داستانهاي هزارويكشب شباهت داشت. شب كه فرا ميرسيد «زندگي شبانه و خصوصي آنها شروع ميشد». شاه در زمستانها معمولاً در كاخ نياوران به سر ميبرد و تابستانها غير از ايامي كه به شمال ميرفت به كاخ اختصاصي سعدآباد ميرفت و معمولاً كمتر شبي بود كه گذران شبانه در كاخ اختصاصي توأم با يك برنامهي سرگرمكننده نباشد. عياشيهاي ملكهي مادر زيربناييتر بود؛ چراكه او دربارهي دنيا اعتقادي فيلسوفانه داشت. به قول خودش: «بنده معتقد هستم دو روز عمر را انسان بايد در خوشي و با سرخوشي بگذراند. در دنيا آنقدر وسايل كامجويي و لذت بردن هست كه عمر انسان كفاف استفاده از آنها را نميدهد و انسان تا به خودش بيايد همهي اعضا و جوارحش ازكار افتاده»[30] است؛ به همين جهت، مجالس عياشي دربار او را ارضا نميكرد، و هر گاه وقت ميكرد به كابارهي مولنروژ ميرفت. عياشيهاي دربار گاه ابتذال را به جايي ميرساند كه وزير دادگستري رژيم، غلامرضا كيانپور كه بايد مظهر وزانت و تقوا باشد «لباس زنانه ميپوشيد و حركات و اطوار زنانه درميآورد و ضمن خواندن اشعار و ترانههاي غربي ميرقصيد و باعث شعف غيرقابل توصيف حضار ميشد».[31] دربار پهلوي، دربار عياشان بود و خاندان سلطنت لحظهاي از كامجويي غفلت نميكردند. شاه و خانوادهاش هر سال ايام تعطيلات نوروز را گاه تا چهلروز در آمريكا به خوشگذراني ميپرداختند و پس از ساختن جزيرهي كيش، ايام نوروز را در اين جزيره سپري ميكردند. شاه «همه ساله تعطيلات تابستاني را در نوشهر ميگذراند»،[32] و تعطيلات زمستاني خود را كه از اواسط دي ماه تا اوايل اسفند به طول ميانجاميد در سوئيس ميگذراند. [33]
بيديني
رژيم پهلوي پس از تثبيت پايههاي حكومت، به دليل ماهيت ضددينياش، ستيز با اسلام را آغاز كرد و در اواخر عمر رژيم، به طور علني، ارزشهاي ديني را به چالش كشيد و بياعتنا به عقايد ديني مردم، از هيچ كوششي براي نابودي شريعت دريغ نكرد. رضاشاه با تظاهر به ارزشهاي ديني، روحانيت و نمادهاي شيعي به قدرت رسيد؛ اما به دليل غربگرايي، تمركزگرايي و ناسيوناليسم افراطي، به جنگ همهي ارزشها رفت. گرچه ماهيت رژيم، عامل اصلي اسلامستيزي رضاشاه بود، اما اعتقادات شخصي او نيز عامل بسيار تعيينكنندهاي در رفتار ضدمذهبي او بود. اولين مبارزهي رضاشاه با شريعت، زماني آغاز شد كه «حكومت وي قوت و قدرت و قوام زيادي پيدا كرد و اظهار داشت كه ميخواهد جلوي اين آخوندبازيها را بگيرد».[34] پس از سقوط رضاشاه، پسرش محمدرضا سعي كرد از پدرش عبرت بگيرد و با مذهب از در آشتي درآيد. رفتن به زيارت امام رضا(ع)، ديدار با مرجعيت شيعه، آيتالله بروجردي و تعمير بقاع متبركه از تنفر نيروهاي مذهبي نسبت به وي كاست؛ اما ماهيت بيديني محمدرضا هم، چندان در پردهي غيب پنهان نماند. بعد از فوت آيتالله بروجردي، بناي بدرفتاري با حوزهها را گذاشت؛ مدرسهي فيضيه، نماد روحانيت، را مورد حمله قرار داد؛ بسياري از علما را دستگير، امامخميني را بازداشت و در 15خرداد، نيروهاي مذهبي را قتل عام كرد. پس از تبعيد امامخميني، شاه علناً در مجالس عمومي، مشروبخواري ميكرد؛ با حجاب مظهر ايمان زن مسلمان مخالفت ميكرد و لااباليگري را گسترش ميداد و چون خود جربزهي پدر را نداشت، به پدرش اعتراض ميكرد و ميگفت: «پدرم اشتباهي بزرگ كرد. او وقت كافي داشت تا مثل آتاتورك همگي روحانيون را از دم تيغ بگذراند!» [35] شاه با اينكه سعي ميكرد با داستانسراييهايي مانند خواب و مكاشفه خود را مذهبي جلوه دهد، ماهيت غيرمذهبي او هميشه بر فريبكاريهاي او بروز و ظهور بيشتري داشت.
بياعتقادي دربار به اسلام موجب تلاش آنها جهت ترويج ساير مذاهب و نحلهها شده بود. از اين جهت شاه «بدش نميآمد بهائيگري در ايران رشد كند و به نيرويي در برابر اسلام تبديل گردد».[36] به همين دليل بود كه يكباره شاهد رشد بهائيان و نفوذ آنها در اركان دولت بوديم. ناگهان چهار نفر بهائي، سپهبد اسدالله صنيعي وزير جنگ، منصور روحاني، وزير آب و برق و كشاورزي، خانم فرخرو پارساي وزير آموزش و پرورش و هوشنگ نهاوندي وزير كار، آباداني و مسكن، وزراي دولت هويدا شدند.
فساد مالي دربار
يكي از عوامل بياعتمادي مضاعف مردم نسبت به خاندان پهلوي، فساد مالي آنها بود. بيشك بخشي از تظاهرات مردم ايران در سال 1357 در اعتراض به فساد مالي رژيم بود. مردم وقتي اختلاف خود را با اشرافيت درباري ميديدند به فرياد ميآمدند. شاه در مهر 1357 دستور داد تا خانوادهي سلطنتي در معاملات دخالت نكنند و اين خود نشانهي فساد مالي دربار و ناخشنودي مردم بود. دولت هر سال معادل پانزده ميليون دلار بودجه در اختيار وزارت دربار قرار ميداد و تمامي آن صرف خوشگذرانيهاي خانوادهي شاه ميشد؛ البته اين غير از بودجهي سري دولت بود كه به دستور شاه به مصرف ولخرجيهاي بيمورد ميرسيد. فساد مالي دربار پهلوي در اشكال مختلف، تكاثر، تجمل، حيف و ميل، قاچاق، حاتمبخشيهاي بيمورد و رانتخواري بروز ميكرد.
خاندان پهلوي به دليل فقر خانوادگي، عقدهاي سيرناشدني در جمع ثروت داشتند. رضاخان با رسيدن به قدرت شروع به جمعآوري ثروت كرد. با زور و قلدري، املاك مردم را در مقابل بهاي اندكي تملك ميكرد. قبل از اينكه درآمد نفتي ايران زياد شود، محمدرضا مانند پدرش به تملك اراضي ميپرداخت. پس از آنكه قيمت نفت به شكل سرسامآوري بالا رفت، شاه به بهانههاي مختلف، هر روز بر ثروت خود ميافزود. شاه در سال 1337 براي عادي جلوهدادن فعاليتهاي اقتصادي به پيشنهاد علم، سازماني اقتصادي را تحت عنوان «بنياد پهلوي» تأسيس كرد. بنياد پهلوي ظاهراً يك بنياد خيريه بود و چند كار هم مانند،كمك هزينه به دانشجويان خارج از كشور، احداث چند خانهي مسكوني براي معلولان، تأمين پوشاك و اطعام فقرا انجام ميداد؛ ولي در واقع همهي اينها ظاهرسازي براي پوشش دادن به اقدامات اقتصادي شاه و خانوادهي وي بود. بنياد با سرمايهگذاري در كارخانجات سيمان، قند، بيمه، بانك، كشتيراني، هتلسازي، خانهسازي، كازينوهاي قماربازي و كابارهها سود سرشاري را عايد خانوادهي پهلوي نمود.[37] بنياد پهلوي از موقعيت خود استفاده ميكرد و با تمام امكانات به سفتهبازي و تجارت مشغول بود. بارها زمينهاي زراعتي بسياري را به نفع اين بنياد، ملي اعلام كردند و با ساختن ساختمانهاي لوكس و فروش آن به وزارتخانهها، سرمايههاي زيادي را بهدست ميآوردند.[38] بنياد پهلوي سه هدف اساسي را دنبال ميكرد: «1ـ يافتن منابع مالي براي شركت تجاري متعلق به شاه؛ 2 ـ كنترل اقتصاد كشور از طريق سرمايهگذاري در زمينههاي مختلف؛ 3 ـ حمايت مالي از افراد وفادار به سلطنت».
1) ولخرجي ـ شاه و درباريان با مسافرتهاي پرخرج به داخل و خارج از كشور هزينهي سرسامآوري را به بودجهي كشور تحميل ميكردند. دختران شاه به سفارتخانهها دستور ميدادند تا از همسرانشان با بودجهي كشور پذيرايي كنند. در سال 1348 كه درآمد عمومي ايران حدود يك ميليارد دلار بوده است، شاه، دويست هزار دلار خرج يك مسافرت به آمريكا نمود[39] و با گران شدن نفت در دههي 1350، هزينهي اين مسافرتها به دهها برابر افزايش يافت. فريده ديبا، كه هيچامتيازي نداشت جز مادرزن شاه بودن، پيدرپي به مسافرت خارج از كشور ميرفت و وزارت دربار موظف بود، مخارج سفر او را تأمين كند. در يك سفر بيهودهي خانم ديبا، علم از شاه پرسيد چقدر هزينهي سفر در اختيار او قرار دهم، شاه گفت: «هر قدر ميخواهد، شايد اين كار سبب شود دهانش را ببندد».[40] اشرف در تحميل هزينهي سفر به دولت، گوي سبقت را از همگان ربوده بود. طبق اسناد منتشر شده، هزينههاي اشرف در مسافرتهايش به خارج، حركتي تصاعدي داشته است.
شاه و درباريان او با دست و دلبازي بيحد و حصر خود، بيتالمال را به كساني ميبخشيدند كه هرگز سزاوار نبودند. ولخرجي از اموال ملت در دربار شاه يك فرهنگ و افتخار شده بود. يكي از اعضاي خانوادهي سلطنتي مبلغ پنجميليون دلار از بانك فرست نشنالسيتي نيويورك قرض كرده بود، اما از پرداخت آن خودداري ميكرد. شاه به علم دستور داد به او تلگراف بزند و بگويد بعد از پرداخت بدهكاريهايشان «هرقدر دلشان ميخواهد ولخرجي كنند».[41]
شاه به دليل تعصب نسبت به نظام سلطنتي، هر پادشاهي كه در كشورش سرنگون ميشد، از اموال ملت ايران به او حاتمبخشي ميكرد. پس از سرنگوني پادشاه افغانستان، محمدرضا دستور داد، ماهيانه دههزار دلار از بودجهي سرّي دولت به وي پرداخت شود. شاه پس از چندي، دستور خريد اتومبيل ليموزين براي پادشاه افغانستان و دستور مستمري ديگري براي همسر پادشاه افغانستان را صادر كرد.[42] پس از چندي، دربار ايران مركز رفت و آمد پادشاهان مخلوع براي پر كردن جيبشان گرديد.
2) تشريفات و تجملات ـ تجملگرايي از آثار و نتايج سرمايهداري است؛ خصوصاً اگر سرمايهداران از نوكيسهگان باشند، تجملات، بيشتر تجلي پيدا ميكند؛ زيرا رفتار نوكيسهگان از يك عقدهي رواني هم حكايت ميكند. دربار پهلوي پر از گدازادگان نوكيسهاي بود كه بيهيچ زحمتي وارث سرمايهاي بيحساب شده بودند و سرمايهي كشور را ملك خود تلقي ميكردند. تجلي تشريفات بيشتر در جشنها تبلور پيدا ميكرد. جشنهاي عروسي، جشنهاي شاهنشاهي و 2500 ساله اوج تجملگرايي دربار پهلوي بود. محمدرضا سهمرتبه جشن عروسي گرفت و در هر سه بار براي اشباع تجملگرايي خود بودجهي هنگفتي از كشور را به مصرف رساند.[43]
رژيم شاه براي مشروع جلوهدادن مراسم پر زرق و برق عروسي به وسيلهي نويسندگان چاپلوس به داستانسرايي ميپرداخت تا نشان دهد در دربار هخامنشيان نيز جشنهاي عروسي مجلل برقرار ميشده است. تجملات و زرقوبرقهاي شاهانه به جشن عروسي ختم نميشد. شاه و فرح در مراسم تاجگذاري و جشنهاي 2500 سالهي شاهنشاهي با تاج و نيمتاج طلا مزين به ياقوت و زمرد و لباسهاي پرزرق و برق چشم دنيا را خيره كردند. دولت مردان موظف بودند كه هنگام حضور شاه لباسهاي زربفت تجملاتي كه يادآور شواليههاي قرن پانزدهم انگليس بود، بپوشند. شايد باوركردني نباشد كه حتي دستگيرهها و داشبورد اتومبيلهاي شاه نيز از طلا ساخته شده بود،[44] تا مناسب دربار افسانهاي شاه باشد. شايد هيچ قوم غالبي با اموال مردم شكستخورده مانند دربار پهلوي با بيتالمال رفتار نكرده است. انواع و اقسام ريخت و پاشهايي كه در تاريخ بيسابقه يا كمسابقه بود. بودجهي كلان وزارت دربار تنها به مصرف تشريفات زن و بچه، مشروب، تفريح وخورد و خوراك يك خانواده ميرسيد و مقادير معتنابهي ارز، هزينهي ولخرجيهاي خانوادهي شاه ميشد.
3) رانت خواريـ استفادههاي انحصاري درباريان از امكانات، معاملات، صنايع و وامها، به خاطر موقعيت آنان يا رشوهخواري از صاحبان سرمايه به خاطر وساطت و سفارشات، يكي از راههاي سوءاستفادهي درباريان در كسب ثروت بود. نزديكان دربار تحت پوششهاي مختلف به ثروتاندوزي انحصاري ميپرداختند. يكي از اين پوششها، نمايندگي بود. «دوستان نزديك شاه خود را نمايندهي شركتهاي مختلف خارجي كرده و اصرار داشتد كه بدون دخالت آنان هيچ كاري انجام نميگيرد و هيچ قراردادي امضا نميشود. در واقع در حدود پنج شش نمايندهي عالي با كمك 25 تا سي نمايندهي جزء، عملاً مسير اقتصادي كشور را تعيين ميكردند».[45]
ناكارآمدي ساختار اقتصادي كشور يكي از عوامل عمدهي فساد دربار بود. مجريان طرحهاي دولتي براي حل مشكلات خود دست به پرداخت رشوه ميزدند و اين «فساد چنان بالا گرفت كه بسياري از مقامات بالاي دولتي و بدتر از همه اعضاي خانوادهي سلطنتي را هم آلوده ساخت».[46] برادران شاه نيز هر كدام از راه رانتخواري و گرفتن سهام به دليل موقعيت خود و واسطهگري در قراردادهاي دولتي با شركتهاي خارجي، صاحب ثروتي كلان شدند.
4) قاچاق مواد مخدرـ درباريان شاه ايران در قاچاق مواد مخدر نيز دست داشتند. معروفترين قاچاقچيان دربار عبارت بودند از: اشرف، دكتر عبدالكريم ايادي پزشك مخصوص شاه و هوشنگ دولوي قاجار.
ايادي و دولو «دهها هزار كيلو ترياك وارد مملكت ميكردند و كسي را هم جرأت حرفزدن نبود. حتي مأمورين انتظامي از كاميونهاي حامل ترياك قاچاق باند دكتر ايادي و هوشنگ دولو» حفاظت ميكردند.[47] اشرف نيز در قاچاق مواد مخدر شهرت جهاني يافته بود. فردوست معتقد است: «اشرف قاچاقچي بينالمللي و به طور مسجل عضو مافياي آمريكا» بود. فردوست بهعنوان مسئول دفتر ويژهي اطلاعات مدعي است كه اشرف «هر جا كه ميرفت در يكي از چمدانهايش هروئين حمل ميكرد و كسي جرأت نميكرد آن را بازرسي كند». وقتي فردوست موضوع را به اطلاع محمدرضا رساند، محمدرضا گفت: «به او بگوييد اين كار را نكند». وقتي محمدرضا خود جرأت عكسالعمل نداشت، فردوست چه ميتوانست انجام دهد؟[48]
فساد سياسي رژيم شاه
استبداد و وابستگي از عناصر تشكيل دهندهي ماهيت رژيم محمدرضا بود. فقدان مشروعيت، ريشهي اصلي فساد سياسي دربار پهلوي بود كه رژيم همواره از آن در رنج بود. تزلزل ناشي از فقدان مشروعيت، شاه را به مستبدي سركوبگر، قدرت طلب و وابسته تبديل كرده بود. شاه با ابزاري كردن تمام نهادهاي دولت، مجلس، دادگستري و قانون اساسي، همه چيز را درخدمت منافع شخصي و ماندگاري رژيمش قرار داده بود. به همين دليل ابتكار عمل را از كارگزاران رژيم سلب و همهي آنها را به مهرههاي بياراده و چاپلوس تبديل كرده بود. از سوي ديگر، مردم چون خود را بيتأثير در نظامسياسي و تصميمگيري ميدانستند، خود را از هر گونه مسئوليتپذيري مبرا و هر روز فاصلهي خود را با رژيم بيشتر ميكردند. شاه همهي تلاش خويش را به كار ميبرد تا با ايجاد يا تقويت نهادهاي امنيتي، رژيم همواره در معرض خطر خود را، ثبات بخشد؛ اما نهادهاي سركوبگر وي نه تنها عامل ثبات رژيمش نشدند، بلكه با دامن زدن بر فساد مزمن سياسي، عامل تزلزل آن گشتند. شاه به دليل فقدان پايگاه مردمي، ناچار به دنبال تكيهگاهي در خارج از مرزها ميگشت و سرانجام همين سياست، او را به عنصري وابسته به غرب تبديل كرد كه خود عاملي در سقوط رژيمش گرديد.
[1]. محمدرضا پهلوي، به سوي تمدن بزرگ، تهران، كتابخانه پهلوي، 2536(1356)، ص 312
[2]. اسدالله علم، گفتگوهاي من با شاه، ج2، تهران، طرح نو، 1371، ص 570
[3]. اوليويه وارن، شير و خورشيد، ترجمهي عبدالمحمد روحبخشان، تهران، انتشارات اميركبير، 1356، ص 144
[4]. محمدرضا پهلوي، پاسخ به تاريخ، ترجمهي حسين ابوترابيان، تهران، مترجم، 1371، ص 391
[5]. اسدالله علم، پيشين، ج2، ص 526
[6]. تاجالملوك آيرملو، خاطرات ملكه پهلوي، تهران، انتشارات به آفرين، 1380، ص 45
[7]. مارگارت لاينگ، مصاحبه با شاه، ترجمهي اردشير روشنگر، تهران، البرز، 1371، ص 249
[8]. فريده ديبا، دخترم فرح، ترجمهي الهه رئيسفيروز، تهران، انتشارات به آفرين، ص 267
[9]. همان، ص 98
[10]. اسدالله علم، پيشين، صص627ـ628
[11]. نك به: ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ترجمهي عبدالرضا هوشنگمهدوي، تهران، البرز، 1371، ص 444
[12]. فريده ديبا، پيشين، ص 461
[13]. علي شهبازي، محافظ شاه (خاطرات علي شهبازي)، تهران، اهل قلم، 1377، ص 229
[14]. احمدعلي انصاري، پس از سقوط (سرگذشت خاندان پهلوي در دوران آوارگي)، تهران، مؤسسهي مطالعات و پژوهشهاي سياسي، بيتا، صص90ـ91
[15]. علي شهبازي، پيشين، ص 206
[16]. اسدالله علم، پيشين، ص 629
[17].فريده ديبا، پيشين، ص 235
[18]. ويليام شوكراس، پيشين، ص 249
[19]. مصاحبهي بيگدلي با مركز اسناد انقلاب اسلامي
[20]. براي نمونه نك به: صفحات 48، 168، 173، 198، 229، 251
[21]. اسدالله علم، پيشين، ج2، صص791ـ792
[22]. فريده ديبا، پيشين، صص279ـ280
[23]. علي شهبازي، پيشين، ص289
[24]. اسدالله علم، پيشين، ج1، ص 419
[25]. حسين فردوست، پيشين، ص 236
[26]. احمدعلي انصاري، پيشين، ص 121
[27]. فريده ديبا، پيشين، ص 98
[28]. فريدون هويدا، سقوط شاه، ترجمهي ح. الف. مهران، تهران، اطلاعات، 1365، ص 126
[29]. فريده ديبا، پيشين، ص 146
[30]. تاجالملوك آيرملو، پيشين، ص 354
[31]. فريده ديبا، پيشين، ص 116
[32]. احمدعلي انصاري، پيشين، ص 142
[33]. گاهنامهي پنجاه سال شاهنشاهي پهلوي، ج2، صص192، 197 و ج3، 2149
[34]. تاجالملوك، پيشين، ص 243
[35]. فريده ديبا، پيشين، ص 409
[36]. آنتوني پارسونز، خاطرات دو سفير، ص
[37]. مينو صميمي، پشت پردهي تخت طاووس، ترجمهي دكتر حسين ابوترابيان، تهران، اطلاعات، 1371، ص 196
[38]. ژان لوروريه و احمد نراقي، ايران بر ضد شاه، ترجمهي مهدي نراقي، انتشارات اميركبير، 1358، ص 140
[39]. اسدالله علم، پيشين، ص 415
[40]. همان، ج2، ص 542 براي آگاهي بيشتر به صفحات 415 و 418 نگاه كنيد.
[41]. همان، ص 824
[42]. نك به: همان، ص 770
[43]. براي مثال نك به: حسين مكي، تاريخ بيست سالهي ايران، ج6، تهران، انتشارات علمي، ص 447
[44]. مينو صميمي، پيشين، ص 88
[45]. ويليام شوكراس، پيشين، ص 243
[46]. ويليام سوليوان، پيشين، ص 66
[47]. علي شهبازي، پيشين، ص 210
[48]. حسين فردوست، پيشين، ص 237
