
بازسازی و بازگشت «جناح راست» در ایران
سید حسین شهرستانی
سرآغاز:
برای کسانی که خاطرۀ حداقل ده انتخابات اخیر ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی ـ از خرداد 76 تا کنون ـ را ذهن دارند، حادثۀ انتخابات 94 چندان شگفت نمینماید. یادآوری نقل و انتقالات قدرت در این سالها چند نکته را روشن میسازد:
اصولگرایان در این انتخابات «شکستِ نسبی» و نه مطلق را تجربه کردند. پس اولاً نمایش این رویداد به واسطۀ محاسبۀ آراء کل کشور به مثابۀ پیروزیِ مطلق اصولگرایی بیوجه است و ثانیاً در مقابل، احساس شکستِ مطلق و یأسی که عمدتاً تجربۀ جوانانی است که قبل از 1384 را چندان به یاد نمیآورند نیز توجیهی ندارد.
پیروزی جناح رقیب در این انتخابات بیش از هر چیز «پیروزی نمادین» بود. در پیشانی این پیروزی، تهران قرار داشت که به لحاظ نمادی سیاسیترین رقابت انتخاباتی در آن شکل میگیرد. اصلاحطلبان و دولتگرایان، با توجه به سبد رأی تضمینشدۀ خود در تهران، «هدفی ملموس» و دستیافتنی را برای اعلام پیروزی تعیین کردند و تمام نیروهای سیاسی و اجتماعی خود را در راستای دستیابی به این هدف معین تجمیع نمودند و البته حاصل کار آنها ـ در تهران ـ و در هر دو انتخابات خبرگان و شورای اسلامی، بیش از حد انتظار بود.
در مقابل، خطاهای فاحش جبهۀ اصولگرایی شکست آنها را به لحاظ نمادین سنگینتر ساخت: اتهام «لیست انگلیسی» به فهرست انتخاباتی رقیب ـ که در مجموع در چهارچوب نظام بود ـ فاحشترینِ این خطاها بود. طُرفه آنکه هنوز هستند کسانی که میپندارند مردم تهران آنقدر فاسد شدهاند که به ندای بی بی سی و مفتی وهابی لبیک گفته و به لیست انگلیسی رأی دادهاند! اینکه دشمنان نظام چارهای ندارند مگر آنکه ایدۀ تحریم را به کلی رها کرده و از یکی از قطبهای سیاسی درون چهارچوب سیاسی نظام جانبداری کنند، توفیق سیاست جمهوری اسلامی است، که برخی خامدستان این دستآورد را به ضدِ خود و به لحاظ نمادین به پیروزی لندن در تهران بدل ساختند.
دیگر آنکه گفتار سیاسی اصولگرایی در این انتخابات تنها تداومِ نیمهجانِ شعارها و نمادها و چهرهها و گفتارهای 12 سال گذشته بود و نیرویی فعال و صدایی شنیدنی نداشت. این گفتار سیاسی از سویی مخاطب خود را هم به درستی نمیشناخت. در حالی که بدنۀ رای رقیب ـ که بعد از 88 تثبیت شده است ـ را پیشاپیش از دستداده میانگاشت، سایر قلمروهای اجتماعی را نیز به حال خود گذاشت. اصولگرایان تنها هنری که به خرج دادند ـ و البته به جای خود ستودنی بود ـ دستیابی به فهرست واحد بود. آنها حتی در اجماع نیروها بر سر این لیست و مهمتر از آن برآمدن ندایی از حلقوم اصولگرایی که برای مردم شوقانگیز و تحریککننده باشد سترون بودند. آنها حتی بخشی از رأی خود در مناطقی که عمدتاً شانس بیشتری دارند را نیز از دست دادند.
اصولگرایان در حالی که در سطح عالی به توافق رسیدند، در سطح میانی و پایینِ بدنۀ اجتماعی خود نتوانستند اجماع آراء و بسیج نیروها را محقق کنند. این اجماع در شرایطی که نیروی رقیب به بالاترین شکل ممکن لیستی رای میدهد ضروریتر است. با این وجود در این خصوص چند نکتۀ تاملانگیز پنهان است:
سیاست به سیاستمدار نیاز دارد. ورود نابهنگام و تدبیرنشدۀ برخی از چهرههای دینی و علمی و ترویج دیدگاه آنها از طریق هواداران و مریدان در سطح عمومی در مجموع به سود یک جریان سیاسی نیست.
از دیگر سو این واقعیت که رأیدهندۀ حزب اللهی به نسبت رقیب، دربارۀ هر یک از نامزدها و در کل دربارۀ لیستها نظری دارد و مجاب کردنش برای رایِ مصلحتاً لیستی دشوار است، به وجهی بلوغ سیاسی و کنش مسئولانۀ او را آشکار میکند. در مقابل رأیِ خشمگینانه، مطلقاً لیستی و عموماً بدون شناختی قرار دارد که یک کنش به نسبت غیرِمسئولانه و بازتابدهندۀ وفاداریِ مطلق به چیزی و نفرت کور و مطلق از چیزی دیگر است. این مهر و کین در عین حال، بارِ فراموشی سنگینی را نیز بر دوش دارد. فراموشی این حقیقت که صفبندیِ موجود سیاست در ایران تا چه حد مشروط است به شرایط اکنون و تا چه حد متفاوت است از شرایطِ پیشین. از این میلیشیای رأیِ «تودهوار»، بوی فاشیسمِ راستگرایانهای به مشام میرسد. هر چند رفتار این میلیشیای خشمگینِ تهرانی به تدریج از 88 تا کنون در حال «عادیتر شدن» و آرامتر شدن است. او میآید و رأی میدهد و پیروز میشود و تبریک رقیب را میشنود و میآموزد که انتخابات چیست و سیاست چه قلمروی است و جمهوری اسلامی چه موجودی است. تدبیر رهبر انقلاب بعد از 88 این فرصت را در اختیار او قرار داد.
بازسازی «جناح راست» در ایران
و اما تحلیل کلان شرایط سیاسی موجود نشان میدهد که جناح راست در ایران دوباره بازسازی و احیاء شده است. توضیح آنکه بعد از خرداد 76 صحنۀ نزاع سیاسی در ایران به کلی دگرگون شد، به نحوی که دیگر دو قطبیِ راست و چپِ معهودی که برای اشاره به دو شکل از سیاستورزی در ایران به زبان میآمد، کارآمد به نظر نمیرسید. نخستین گفتار سیاسی که خود را بیرون از راست و چپ تعریف کرد، گفتاری بود که به «اصلاحطلبی» شهرت یافت. اصلاحطلبان خاستگاهِ چپ داشتند، لیکن چپی که پس از جنگ و رحلت امام و تحولات گستردۀ جهانی ـ به خصوص فروپاشی بلوک شرق ـ و شکلگیریِ رویکرد کارگزارانی دولت راستگرای هاشمی رفسنجانی، دیگر چپ خط امامی دهۀ 60 نبود. آنها به نیرویی بدل شدند که در مقابل اقتدار سیاسی و فرهنگی داخلی چپ گرا بودند، لیکن در برابر هژمونی جهانی غرب و نیز در سیاستهای اقتصادی و فرهنگی و شعارهای لیبرالی و نخبهسالارانه، چهرهای کاملا راستگرایانه از خود به نمایش گذاشتند.
داستان تطور اصلاح طلبی از شعار «درود بر سه سید فاطمی» تا «عبور از خاتمی» در این مجال نمیگنجد. تنها باید گفت که در سالهای پایانی دولت اصلاحات، پیوند نهادی راست سنتی با چپِ تجدیدنظریافته یا اصلاحطلبی، در اتحادِ پایدار هاشمی رفسنجانی و محمد خاتمی نمودار گشت. این همان اتحادی بود که رقیب خود را بیرون از خود پرورش میداد تا گفتار سیاسی «اصولگرایی» با نقد این اتحادِ نخبهسالارانۀ لیبرالیسمِ فرهنگی و اقتصادی، پا به میدان بگذارد و با پیروزیهای پی در پی، صحنۀ سیاست در ایران را صحنۀ رقابت موقت اصولگرایی و اصلاحطلبی سازد. محمود احمدی نژاد هر چند با نمادهای آشکار جریان نوظهور اصولگرایی پیروز شد و این نمادها را در طول دوران ریاست خود تا حدود زیادی به جلوه درآورد، صحنۀ منازعات سیاسی در ایران و به خصوص اردوگاه اصولگرایی را به شدت مشوش و گفتار سیاسی اصولگرایی را عمیقاً متزلزل ساخت. کارزار سیاسی 88 با به میدان آمدن چهرۀ نمادین و کهنۀ چپ خط امام، اما این بار در دامان جریان دگرگون شدۀ اصلاحات و در متن اتحاد پایدار خاتمی-هاشمی، به وجهی مرگ قطعی چپگرایی در ایران و نقطۀ بازسازی مجدد جناح راست بود. تجربۀ تلخ 88 برای شکستخوردگان انتخابات و حوادث پس از آن، نشان داد تندروی اصلاح طلبان تا چه حد هزینه دارد. و میانهروی راستگرایان است که میتواند در سال 92 ریاست جمهوری را و درسال 94 مجلس را از دست رقیب اصولگرا خارج سازد.
پیروزی روحانی در سال 92 و شکل گیری دولت اعتدال، ابتدائاً برای هر دو جناح رقیبِ اصلاح طلب و اصولگرا، موقعیتی موقتی و رحمی اجارهای را تداعی میکرد. تصور بر این بود که دولت روحانی –به مثابه بازگشت مجدد هاشمی در چهرهای نسبتاً جوانتر- تنها محصولِ توقف موقت سیاست حقیقی در ایران است. حال آن که به نظر میآید انتخابات 94 نشان داد دولت روحانی تنها سرپل بازگشت مجدد اصلاحات نیست، بلکه نماد بازسازی و بازگشت «جناح راست» در ایران است. این رویداد بار دیگر نتیجۀ اتحاد پایدار هاشمی-خاتمی بوده و نشانگر آن است که اصلاحطلبیِ تحول یافته با راستِ روزآمد شده، به کلی و به نحو بادوامی ادغام گردیده است. درک درست فرآیندهای «سیاستزدایی» باید در این چارچوب فراهم شود.
راستگرایی در ایران نه یک گفتار سیاسی، که یک منش محافظهکارانه و در عین حال تجدیدنظرطلبانه است؛ محافظهکاری نسبت به چارچوبهای کلی قدرت در سطح داخلی و جهانی که مستلزم کاهش حداکثر تنشهای داخلی و نیز تنشزدایی نسبت به نظامِ جهانی قدرت است؛ و تجدیدنظر طلبی نسبت به هر موضع و آرمان سیاسی که وفاداری به آن میتواند چارچوبهای تثبیتشدۀ قدرت سیاسی و اقتصادی را متزلزل کند. در این منش سیاسی، همواره آرمانهای سیاسی به نحو دو پهلو و تعیین تکلیف نشده و در فضایی خلاءگون که هیچ «دیگری» برای خویش به رسمیت نمیشناسد طرح میشود. این منش سیاسی، حاضر به پرداخت هزینۀ پایبندی به هیچ آرمان سیاسی نیست و همواره در برابر تحولات اجتماعی با همان زبان ضمنی و فاقد صراحت سیاسی، واکنشی منعطفانه، لیز و محافظهکارانه نشان میدهد. همین عدم صراحت است که موجب میشود گفتار سیاسی او هیچ رقیبی را پیش روی خویش نبیند. اعتدال و میانه روی تنها یک رقیب دارد: تندروی و رادیکالیزم. این یعنی «بیمعنی شدنِ دیگری» که همزمان بی معنی بودن «خود» و در کل، «بی معنایی سیاست» را نیز در پی دارد. احزاب میانهرو در غرب، خود را رویارو با دو دیگریِ شناخته شده و مشروع یعنی راستگرایان و چپگرایانِ سیاسی تعریف میکنند و در این شرایط، معنی خود، دیگری و صحنۀ رقابت سیاسی را بازتولید میکنند. در حالی که گفتار اعتدالگرا در ایران، نه مسئولیت رقابت با دیگری را میپذیرد و نه حتی مسئولیت ایستادن در جایی و دفاع از چیزی را.
این شکل از میانهروی که تجدید حیات راستگرایی ایرانی است، بر امواج پیشروندۀ طبقۀ اجتماعی جدیدی سوار است که نخستین بار بعد از جنگ و در نتیجۀ سیاستهای توسعهای دولت هاشمی و برنامۀ نوسازیِ شهریِ کرباسچی در تهران به نحو نمایانی به میدان آمد. طرفه آن که در سطح کشور و به ویژه در تهران تاکنون در عمل برنامههای اقتصادی و اجتماعی کلان جز نسخههای بازنویسیشدۀ هاشمی و کرباسچی چیز دیگری نبوده است. تا آن جا که حتی باقر قالیباف را میتوان نسخۀ رادیکالِ برنامۀ نوسازی شهری کرباسچی در تهران دانست. این روند، طبقهای اجتماعی و اقتصادی را در تهران و به دنبال آن در کل کشور تکثیر میکند که سیاستِ تکنوکراتیکِ راستگرایان، نمایانگر آن است. «جرج زیمل» یک بار برای همیشه در مقالۀ درخشان خود «کلانشهر و حیاتِ ذهنی»، خصلتهای این «موجودِ کلانشهرنشین» را بیان کرده است. تحلیل «ماکس وبر» از گسترۀ عقلانیت ابزاری و پیوند ذاتی آن با بروکراسی، سرمایهداری و سایر نمودهای ساختاری زندگی مدرنِ شهری نیز به جامعیت تصویر این انسانِ کلانشهری میافزاید. انسانی که دست آخر نه به آرمانِ سیاسی روشنگری و رهایی و نه به ارزشها و آمال مقدسِ دینی دل نمیسپارد، سیاستی را طلب میکند که سیاستمدار را چون خویشتن به بروکراتی خِبره و متخصص بدل سازد. این فرآیندِ «بروکراتیزه شدن اقتدار» که در سراسر جهان نیرویی بسط یابنده است، البته بدون شکلگیری طبقۀ اجتماعی پشتیبان آن ناممکن است و طُرفه آنکه در مراحل آغازین، از ابزارهایی بیرون از عقلانیت فنی، مانند نمادهای کاریزماتیکِ قدرت برای تصاحب کلیت ساختار قدرت بهره میبرد. چرا که اقتدار بروکراتیک، نیروی نظمبخش و کنترلکنندهای است که نمیتواند «بیرون از خود»، قلمروی از اقتدار سیاسی را بپذیرد و با آن نسبت سیاسی برقرار کند. هر چیزی بیرون از این شکل اقتدار، غیرعقلانی، رادیکال و عقب افتاده قلمداد میگردد.
سخن کوتاه! واقعیت آن است که زلفِ تثبیت ساختاری جمهوری اسلامی با زلف بروکراتیزه شدن اقتدار سیاسی در ایران گره خورده است. این در حالی است که ماهیت مردمی و انقلابی جمهوری اسلامی و جهتی که دو رهبر انقلاب تاکنون برای آیندۀ سیاست جمهوری اسلامی طرح کرده و میکنند، اگر تثبیت ساختاری را بپذیرد، با بروکراتیزه شدن قدرت و سپردن زمام سیاست به متخصصان، دیپلماتها و تکنوکراتها، همراستا نیست.
اصولگرایان تاکنون نتوانستند جهت کلی تدبیر رهبر انقلاب –یعنی تثبیت ساختاری و تمشیت امور جاری در عین حفظ حیات انقلابی- را به درستی نمایندگی کنند. از آن سو گفتار سیاسی اصلاحطلبانه هم شکلِ دیگری از لحاط نکردن وضع روزمرۀ زندگی و سیاست محسوب میگردد که نمیتواند اقتصاد و سیاست را اداره کند. در چنین شرایطی است که جناح راست بازمیگردد، کار را به دست میگیرد و نیروهای سیاسی موجود را در آرایشی جدید قرار میدهد. رئیس فراکسیون اصولگرایی مجلس نهم، نه در لیست اصلاح طلبان که در جناح بازسازی شدۀ راست که پیشتر نیز به آن تعلق داشت در مجلس دهم حضور خواهد داشت. تا ما منتظر باشیم ریاستِ حداقل دو قوۀ مجریه و مقننه بار دیگر در اختیار راستگرایان قرار گیرد؛ درست مثل زمانی که هاشمی رئیس جمهور و ناطق نوری رئیس مجلس بود.
نکاتی مثل نتیجه گیری:
بازسازی سیاست انقلاب اسلامی مستلزم بازاندیشی در وضع حاضر سیاست و احیاء متعهدانۀ گفتار سیاسی بر مبنای آن است. این بازسازی در عین حال، سیاستمدار میخواهد. نه خطیب و نه بروکرات و نه کارشناسِ امنیتی.
در این بازسازی، مرثیهسراییهای واقعگریز یا افسانههای تسلیبخش هر دو به کار نخواهد آمد. پناه بردن به سنگر «شهرستانها» در برابر تهران یا دل بستن به اسطورۀ نجاتبخشِ احمدینژادِ همیشه پیروز، گرهی نخواهد گشود. در عین حال نباید به تفاوت حال تهران و شهرستانها بیعنایت بود. همچنانکه نباید نسبت به نقاط توفیق احمدی نژاد چشم پوشید.
درک عمیق ماهیت سیاست انقلاب اسلامی و جهت تدبیر رهبر انقلاب در کنار اقتضائات حضور جهانی و منطقهای انقلاب اسلامی میتواند در این راستا تعیینکننده باشد. ظرفیت طرح سیاست بین المللی انقلاب اسلامی و حضور فاتحانه و آبرومندانۀ این سیاست در خاورمیانه، اگر از راهی معقول، خویشتندارانه و سیاستمدارانه به سیاست داخلی انتقال یابد، میتواند در جابجایی نمادین و ساختاری شرایط قدرت داخلی مؤثر باشد. چنانچه «برجام» به مثابۀ نماد طرح سیاست خارجی دولت اعتدال، پیروزیِ نسبیِ موجود را برای او به ارمغان آورد.

یک نوع داستان سرایی با دیدن نصف ماجرا بود که تعریف غلط اصولگرایی در سالهای اخیر و اتحاد نامیمون قبیله ای در آن دیده نشده است