دوشنبه 12 مهر 1395 18:44 ساعت
شناسه خبر : 256857

حب الحسین اجننی/ حسینیه رجا در شب دوم محرمالحرام 1438؛
لشــــکری مــــیرســــد از راه خـــــــــــدا رحـــــــم کنـــــــد...
ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین بن علی علیهالسّلام، آقازادهی اول دنیای اسلام و پسر خلیفهی مسلمین، پسر علی بن ابی طالب علیه الصّلاة و السّلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مینشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را به اسارت گرفتند!
گروه معارف - رجانیوز: این کاروان نیست که پیش می رود؛ حادثه است. این بیابان های داغ است که گام های کاروان را به دوش می کشد. این ظهر دم کرده بیابان های تفتیده اتفاق است که بر تن دقایق، عرق کرده است. کاروان، آرام آرام رهسپار می شود با صدای زنگ شتران و شیهه اسبان. کربلا، نفس نفس می زند و فرات، تشنه تر از همیشه، در خویش می جوشد و سر بر جداره ها می کوبد.
یک سو کعبه با حالتی محزون و یک سو کربلا با سینه ای پاره پاره.
کعبه در هیاهوی اشتیاق زائران، روی پاشنه می چرخد و کاروان خورشید را بدرقه می کند.
سایه های دشمن، شمشیر کشیده اند و انتقام را انتظار می کشند.
بیابان، همچنان کاروان را با چشم هایی رنجور نگاه می کند.
آفتابِ غریبه، سخت تر می تابد و خاک، بی تاب تر می شود.
کاروان، راهی شده اند؛ راهیِ راهی که پایانش تصویری از آتش است و خون، تصویری از کبوتران بی بال و پروانه های سوخته، تصویری از خیمه های سوخته و کابوس کودکانِ بی پناه. هدف، نور است. چاره ای نیست؛ حج نیمه تمام رها شده است تا طوافی به مراتب گسترده تر انجام شود ـ طوافی حول محور شهادت ـ .
بوی بهشت می وزد و کاروان را با خود می برد. نسیمی نیست؛ در هوایی سخت فشرده و پلک هایی بی تاب.
خورشید، راه را نشان می دهد و بهار، سراسیمه دنبال کاروان می رود.
تبِ تند بیابان، ریگزارها و شنزارهای داغ و تفتیده، آغوش فرو بسته کعبه و آغوشِ گشوده کربلا ـ این آغاز ماجرایی ست که پایان نخواهد داشت.
نفسی باقی نیست تا فریادی برآورم از جگر، شفق از همیشه با چشم هایی ملتهب، واقعه را بر چهره چنگ می زند. «لبیک... اللهم لبیک...» شهادت، روبه روی دقایق نفس می زند.
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
اعوذبالله من الکرب و البلا.mp3 | دانلود فایل***
حادثه عاشورا در کلام رهبر انقلاب
عاشورا؛ صحنه عبرت
غیر از درس، عاشورا یک صحنهی عبرت است. انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد. یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی است؛ چه چیزی او را تهدید میکند؛ چه چیزی برای او لازم است؟ این را میگویند «عبرت». شما اگر از جادهای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شدهاند، میایستید و نگاه میکنید، برای اینکه عبرت بگیرید. معلوم شود که چطور سرعتی، چطور حرکتی و چگونه رانندگیای، به این وضعیت منتهی میشود.
این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرتگیری است. این را قدری بررسی کنیم. اولین عبرتی که در قضیهی عاشورا ما را به خود متوجه میکند، این است که ببینیم چه شد که پنجاه سال بعد از درگذشت پیغمبر صلوات الله و سلامه علیه، جامعهی اسلامی به آن حدی رسید که کسی مثل امام حسین علیهالسّلام، ناچار شد برای نجات جامعهی اسلامی، چنین فداکاریای بکند؟ این فداکاری حسین بن علی علیهالسّلام، یکوقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ یکوقت در قلب کشورها و ملتهای مخالف و معاند با اسلام است؛ این یک حرفی است. اما حسین بن علی علیهالسّلام، در مرکز اسلام، در مدینه و مکه مرکز وحی نبوی وضعیتی دید که هرچه نگاه کرد چارهای جز فداکاری نداشت؛ آن هم چنین فداکاری خونین باعظمتی! مگر چه وضعی بود که حسین بن علی علیهالسّلام، احساس کرد که اسلام فقط با فداکاری او زنده خواهد ماند، و الّا از دست رفته است؟! عبرت اینجاست. روزگاری رهبر و پیغمبر جامعهی اسلامی، از همان مکه و مدینه پرچمها را میبست، به دست مسلمانها میداد و آنها تا اقصی نقاط جزیزة العرب و تا مرزهای شام میرفتند؛ امپراتوری روم را تهدید میکردند؛ آنها از مقابلشان میگریختند و و لشکریان اسلام پیروزمندانه برمیگشتند؛ که در این خصوص میتوان به ماجرای «تبوک» اشاره کرد. روزگاری در مسجد و معبر جامعهی اسلامی، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پیغمبر با آن لحن و آن نفس، آیات خدا را بر مردم میخواند و مردم را موعظه میکرد و آنها را در جادهی هدایت با سرعت پیش میبرد. ولی چه شد که همین جامعه، همین کشور و همین شهرها، کارشان به جایی رسد و آنقدر از اسلام دور شدند که کسی مثل یزید بر آنها حکومت میکرد؟! وضعی پیش آمد که کسی مثل حسین بن علی علیهالسّلام، دید که چارهای جز این فداکاری عظیم ندارد! این فداکاری، در تاریخ بینظیر است. چه شد که به چنین مرحلهای رسیدند؟ این، آن عبرت است. ما باید این را امروز مورد توجه دقیق قرار دهیم. ما امروز یک جامعهی اسلامی هستیم. باید ببینیم آن جامعهی اسلامی، چه آفتی پیدا کرد که کارش به یزید رسید؟ چه شد که بیست سال بعد از شهادت امیر المؤمنین علیه الصّلاة و السّلام، در همان شهری که او حکومت میکرد، سرهای پسرانش را بر نیزه کردند و در آن شهر گرداندند؟!کوفه یک نقطهی بیگانه از دین نبود! کوفه همان جایی بود که امیر المؤمنین علیهالسّلام در بازارهای آن راه میرفت؛ تازیانه بر دوش میانداخت؛ مردم را امر به معروف و نهی از منکر میکرد؛ فریاد تلاوت قرآن در «آناء اللیل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشکیلات بلند بود. این، همان شهر بود که پس از گذشت سالهایی نهچندان طولانی در بازارش دختران و حرم امیر المؤمنین علیهالسّلام را، با اسارت میگرداندند. در ظرف بیست سال چه شد که به آنجا رسیدند؟
اگر بیماریای وجود دارد که میتواند جامعهای را که در رأسش کسانی مثل پیغمبر اسلام و امیر المؤمنین علیهماالسّلام بودهاند، در ظرف چند ده سال به آن وضعیت برساند، این بیماری، بیماری خطرناکی است و ما هم باید از آن بترسیم. امام بزرگوار ما، اگر خود را شاگردی از شاگردان پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه محسوب میکرد، سر فخر به آسمان میسود. امام، افتخارش به این بود که بتواند احکام پیغمبر را درک، عمل و تبلیغ کند. امام ما کجا، پیغمبر کجا؟! آن جامعه را پیغمبر ساخته بود و بعد از چند سال به آن وضع دچار شد. این جامعهی ما خیلی باید مواظب باشد که به آن بیماری دچار نشود. عبرت، اینجاست! ما باید آن بیماری را بشناسیم؛ آن را یک خطر بزرگ بدانیم و از آن اجتناب کنیم. به نظر من این پیام عاشورا، از درسها و پیامهای دیگر عاشورا برای ما امروز فوریتر است. ما باید بفهمیم چه بلایی بر سر آن جامعه آمد که حسین بن علی علیهالسّلام، آقازادهی اول دنیای اسلام و پسر خلیفهی مسلمین، پسر علی بن ابی طالب علیه الصّلاة و السّلام، در همان شهری که پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مینشست، سر بریدهاش گردانده شد و آب از آب تکان نخورد! از همان شهر آدمهایی به کربلا آمدند، او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رسانند و حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام را به اسارت گرفتند!(1)
***
طرح گرافیکی
حب الحسین وسیلة السعداء
برای دیدن طرح گرافیکی در ابعاد بزرگ روی آن کلیک کنید
***
سخنرانی مکتوب
جلسه دوم سخنرانی حجت الاسلام میرباقری در حسینیه حضرت زهرا سال ۱۳۹۲
احکام و تفصیل قرآن و بیان جریان توحید در راستای تفصیل آن
متن زیر جلسه دوم سخنرانی حجتالاسلام و المسلمین میرباقری است که در ایام محرم الحرام سال 92 در «حسینیه حضرت زهرا - شجاع فرد» ایراد فرمودهاند که در تاریخ 15 آبان ماه برگزار شده است. حجت الاسلام والمسلمین میرباقری در این جلسه با اشاره به آیه اول سوره مبارکه هود است که با حروف مقطعه آغاز می شود؛ بیان می کند که این حروف مقطعه رموزی بین خداوند و نبی اکرم و اهل بیت است و البته همه قرآن رمزی است بین این بزرگواران چون همه انسان ها قدرت درک و ظرفیت فهم این آیات را ندارند. در ادامه آیه این نکته بیان شده است که خداوند متعال این کتاب را بعد از محکم کردنش، تفصیل داد و بعد همه قرآن در یک جمله خلاصه می شود که «أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ»، در واقع همه بشارت ها و انذارهای قرآن به همین یک جمله بر می گردد و این جمله مرز بین کفر و اسلام است. در ادامه هم اشاره شده که رسول الله(ص) بیان می دارند که آمدن من از جانب خودم نبوده، بلکه از طرف خداست و هر آنچه من می گویم به نفع شماست.
صوت سخنرانی
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
سخنرانی استاد میرباقری-شب دوم محرم 92- حسینیه حضرت زهرا.mp3 | دانلود فایلهمه قرآن، رموزی بین خدای متعال و پیامبر و اهل بیت
آیه ای در سوره مبارکه هود است که شاید اشاره ای به خلاصه ی قرآن داشته باشد «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»(هود/1)، این حروف مقطعه رمزی است بین خداوند و نبی اکرم و اهل بیت (ع)؛ که البته همه قرآن این گونه است. یک عزیزی می فرمود همه قرآن حروف مقطعه است، مطالب این کتابی که برگزیده همه کتاب ها است و آنچه 124 هزار پیغمبر آورده اند به نحو کامل و جامع در این کتاب جمع است، فقط مطالب ظاهری که ما از آن می فهمیم، نیست؛ غیر از حروف مقطعه هم، واقعاً هر حرفی از حروف قرآن معنایی دارد و ما این را در روایات می بینیم. در تفسیر جمله بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ آمده است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ الْبَاءُ بَهَاءُ اللَّهِ وَ السِّينُ سَنَاءُ اللَّهِ وَ الْمِيمُ مُلْكُ اللَّهِ وَ اللَّهُ إِلَهُ كُلِّ شَيْءٍ وَ الرَّحْمَنُ بِجَمِيعِ خَلْقِهِ وَ الرَّحِيمُ بِالْمُؤْمِنِينَ خَاصَّة»(2)، پس همه قرآن رموزی است بین خدا و پیامبر و اهل بیت و اصلاً علم قرآن برای امام است «وَ حَمَلَةِ کِتابِ الله»(3).
تبیین کلام خداوند در سه قسم
در روایتی از امیر المومنین داریم که خداوند کلام خودش را به سه قسمت تقسیم کرده است «قَسَمَ كَلَامَهُ ثَلَاثَةَ أَقْسَامٍ فَجَعَلَ قِسْماً مِنْهُ يَعْرِفُهُ الْعَالِمُ وَ الْجَاهِل»(4)، یک قسم از معارف قرآن را همه می فهمند، هم عالم و هم جاهل؛ یعنی هم بنده و هم غیر بنده. چون علم برای کسی است که اهل بندگی باشد، همان طور که این مطلب در بیان امام صادق به شخصی که طالب علم بود، آمده است. مقصود از جاهل در مقابل عالم، کسی است که اهل بندگی نباشد، نه این که سواد نداشه باشد. «وَ قِسْماً لَا يَعْرِفُهُ إِلَّا مَنْ صَفَا ذِهْنُهُ وَ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ مِمَّنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَام»، قسم دوم از معارف قرآن برای کسانی است که خداوند به آن ها شرح صدر داده است و سینه هایشان را نورانی کرده است و به آن ها صفای ذهن و لطافت حس و قدرت تمیز داده است. اگر کسی به شرح صدر نرسد این قسم از معارف قرآن به او نمی رسد و ما هم باید دنبال همین قسم باشیم؛ چون قسم اول را خدا طوری بیان کرده است که کافر هم می فهمد. خداوند در قرآن می فرماید: «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52)، قرآن آن نوری است که هر کس را که بخواهیم با آن هدایت می کنیم و آن ها بندگانمان هستند. قسم دیگر قرآن که اصل قرآن است «وَ قِسْماً لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا اللَّهُ وَ مَلَائِكَتُهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ»، باطن قرآن، معارف و حقیقت قرآن، مختص به خدای متعال و آن هایی است که راسخ در علم اند که منظور ائمه (ع) است. در روایت داریم که «إِنَّمَا يَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِه»(5)، آن کسی قرآن را می فهمد که مخاطب قرآن باشد و ائمه چون مخاطب قرآن هستند آن را می فهمند، بقیه انسان ها هم بعضی جز ظواهر را نمی فهمند و بعضی دیگر به مقدار تمسک به معصوم و تحملشان نسبت به علوم معصوم، قرآن را می فهمند؛ و این همانی است که در حدیث عنوان بصری آمده است: «علم را به غیر از بندگان نمی دهند، اگر هم علم نمی خواهی و فقط سر و صدا می خواهی، این در همه جا است».
علت بهره مند نبودن همه انسان ها از معارف قرآن
ائمه حقایق قرآن را به کسانی تعلیم می دهند که ظرفیت تحمل معارف را داشته باشند، چون این معارف چیزی نیست که بشود با آن شیطنت کرد و این علم را به کسانی می دهند که قصد تفاخر و تکاثر نداشته باشند. در بعضی روایات مشخص است که چقدر در زمان معصومین معارف اهل بیت مخفیانه منتشر می شده و ظرفیتی برای فهم آن ها نبوده است. لذاست که شخصی به حضرت عرض کرد: «که سؤالی دارم اگر غریبه ای نیست بپرسم؟! حضرت نگاهی به این طرف و آن طرف کردند و فرمودند: بپرس. گفت: درست است که می گویند نبی خاتم به امیرالمومنین (ع) یک بابی از علم تعلیم کردند که از آن هزار باب باز می شد؟ حضرت فرمودند: آن چه پیغمبر تعلیم داد یک باب نبود بلکه هزار باب بود که از کدام هزار باب باز می شد. عرض کرد: عجب علمی بوده است! حضرت فرمودند: این علم است اما خیلی از این مهم تر هم وجود دارد. بعد حضرت یکی یکی علوم ائمه را نام بردند تا رسیدند به جایی که فرمودند ما یک علمی داریم که روز افزون است و خدا لحظه به لحظه به آن می افزاید، بدون هیج واسطه ای است، و این همانی است که حیات ما به آن وابسته است». علم را به کسانی می دهند که شرح صدر داشته باشند چون استفاده سوء از علم نکردن خیلی چیز مهمی است، اگر انسان شرح صدر نداشته باشد همین که بخواهد از این علوم استفاده کند، هم خودش گرفتار می شود و هم علم از دستش می رود. بلعم باعورا اسم اعظم را بلد بود ولی وقتی با موسی کلیم درگیر شد، خیال کرد که با اسم اعظم می تواند ایشان را هم به دار بزند و با این کار خودش را جهنمی کرد. علت این که این معارف را به هرکس نمی دهند این است که انسان خودش را خراب می کند؛ چون این سر را که نمی شود خراب کرد. کم کمش اسم اعظم معمولی است که با آن می شود تصرفاتی کرد؛ یک کسی خیلی به درگاه خداوند اصرار کرده بود که طی الارضی داشته باشد، روزی بزرگواری به او برخورد کرد و به او گفت خیال نکن که طی الارض ماشین خصوصی است و با آن به هر جا که خواستی می توانی بروی! طی الارض ماشین ماموریت است، اگر ماشین مأموریت به تو دادند ممکن است نصف شب هم تو را بخوانند و بگویند باید فلان جا بروی و این کار را انجام دهی. این علومی را به کسانی می دهند که به جا استفاده کنند. شخصی به حضرت التماس کرد که اسم اعظم را به او یاد بدهند، حضرت از این کار ابا داشتند و به او گفتند که امروز به دروازه شهر بروید و شب آنچه که دیده اید به من گزارش دهید. او هم رفت و شب آنچه را که دیده بود این طور توضیح داد: «از یک پل باریکی پیرمرد خارکنی که به زحمت خارهایی را جمع کرده بود داشت عبور می کرد که جوان مغروری آمد و با اسب محکم به او زد و رفت، پیرمرد هم با زحمت زیادی خارهایش را جمع کرد و از آنجا عبور کرد». حضرت از آن شخص پرسید اگر تو اسم اعظم را داشتی چه می کردی؟ گفت: از آن پیرمرد دفاع می کردم و جوان را ادب می کردم. حضرت فرمود: اتفاقا آن خارکن از دوستان ماست و ما به او اسم اعظم را دادهایم!
رسالت فقط از طرف خدا باید باشد
در ادامه آیه اول سوره هود داریم «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ»، این کتاب در قدم اول همه آیاتش از اِحکام برخوردار است. «ثُمَّ فُصِّلَتْ»، سپس تفصیل داده شده است و این بعد از مراحل تحکیم آیات است. «مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبير»، و این قرآن از طرف حکیمِ خبیر است. خلاصه این کتاب این است «أَلَّا تَعْبُدُواْ إِلَّا اللَّهَ»(هود/2)، جز خدای متعال را نپرستید؛ همه دستورات قرآن در این یک جمله جمع است و در واقع طریق توحید و بندگی خدا را بیان می کند. «إِنَّنىِ لَكم مِنه»، رسالت من به نفع شما است و اگر من آمدم، از طرف خودم که نیامدم و این نکته مهمی است؛ پیامبر اگر نبی هستند، اخبار علم الهی را بإذن الله می آورند و رسالتشان از طرف خداست و همین است که کار پیامبر را هم نافذ می کند و هم مفید. اگر کسی فقط با ریاضت هایی که کشیده، بخواهد مردم را هدایت کند و از طرف خدا نباشد، فایده ای ندارد. روایت شده که شخصی از مولای خودش فرار کرد و نزد امام صادق رفت. امام به او گفتند: برو به ارباب خودت سلام برسان و به او بگو که امام صادق فرموده اند که من را ببخش. این غلام در راه برگشت به یکی از متوسمین برخورد کرد. متوسم به او گفت: به کجا داری می روی؟ من هرچه به تو نگاه می کنم می بینم که همه اعضایت می گویند که تو کشته خواهی شد! بعد به او گفت: زبانت را ببینم و وقتی دید، گفت: نه، برو و خیالت راحت باشد، یک مأموریتی روی این زبان است که اگر به کوه ها بزنی متلاشی می شود؛ غرض من از این داستان این است که اگر از آن طرف یک حرفی به انسان بزنند این اثر را دارد. پس اگر می بینید کلام پیغمبر تا عمق قلب ها نفوذ کرده برای این است که «وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الهَوى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ يُوحَى »(نجم/3،4)، و الا حرفی که بر اساس هوای نفس باشد، بُردش هم به اندازه همان هواس نفس است. خداوند متعال با این کلام پیغمبر، هرکس را که بخواهد هدایت می کند «وَ لكِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا»(شوری/52)، و با اینکه نور به قلب پیامبر رسیده و به زبان حضرت جاری شده، ولی همه با آن هدایت می شوند.
متوسمین چه کسانی هستند؟
در توضیح متوسمین هم در روایات داریم که شخصی آمد محضر امیرالمومنین و از ایشان سوال کرد: «الْمُؤْمِنَ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّه» (6)، مومن با نور خدا نگاه می کند، یعنی چه؟ حضرت فرمودند به خاطر این که مومن از نور ما آفریده شده است؛ لذاست که مومنین چند صفت دارند که یکی از آن ها این است که متوسمند. متوسمین کسانی هستند که اگر به شخصی نگاه کنند قبل و بعد او را می فهمند. لذا در قرآن وقتی ائمه را معرفی می کند می گوید: «زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا»(تغابن/7)، کفار خیال می کنند که قیامتی نیست و افق دیدشان نمی تواند بیش از دنیا را ببیند، زعم در آیه به معنای این نیست که گمان دارند؛ بلکه اگر یقین هم داشته باشند این یقین زعم است. «قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِما عَمِلْتُمْ»، شما مبعوث خواهید شد و با عملتان مواجه می شوید «وَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسيرٌ»، و این هم برای خدا آسان است. شما به جای این که معاد را انکار کنید ایمان بیاورید «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِى أَنزَلْنَا»(تغابن/8)، اگر می خواهید امور خودتان را ببینید به آن نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید که این نور در روایت به امام تعبیر شده است؛ لذا حضرت ذیل همین آیه فرمود: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ يُنَوِّرُونَ قُلُوبَ الْمُؤْمِنِين»(7) ، اگر مومن شدید، ما قلب شما را نورانی می کنیم به طوری که نور ما در قلب شما از خورشید در روز بیشتر است.
انذارها و بشارت های قرآن
این کتابی که از احکام برخوردار است و تفصیل داده شده است، خلاصه اش این است: «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشير»(هود/2)، من از طرف خدا به شما انذار و بشارت می دهم. همه انذار ها و بشارت های قرآن هم به همین جمله بر می گردد؛ اگر کسی موحد بود اهل نجات است و اگر کسی ملحد بود اهل عذاب است. این شبیه آیه 50 سوره ذاریات است که می فرماید: «فَفِرُّواْ إِلىَ اللَّهِ إِنىّ لَكمُ مِّنْهُ نَذِيرٌ مُّبِين»، غیر خدا را نپرستید و از غیر به سوی خدا فرار کنید، چون در عالم واقع فقط یک خدا وجود دارد و بقیه هیچ کاره اند. اگر هم همه اهل زمین بت پرست بشوند این عوض نمی شود «هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ»(زخرف/84)، چون این یک امر اعتباری که نیست. شیطان خیالات انسان را تحریک می کند و همین باعث می شود که انسان فکر کند که همه در دنیا کاره ای اند، اما وقتی آتش این خیال خاموش شد می بینیم که «وَ بِيَدِكَ لَا بِيَدِ غَيْرِكَ زِيَادَتِي وَ نَقْصِي وَ نَفْعِي وَ ضُرِّي»(8). قرآن بساط این اوهام و خیالات را جمع کرده است و اگر کسی اهل انس با قرآن بود این ها در وجودش جمع می شود. تزیین شیطان این است که در ذهن ما برای خدا شریک درست می کند، منتها خداوند آنقدر کریم است که ما را به خاطر این اوهام مؤاخذه نمی کند؛ البته خداوند یک جایی ما را زمین می زند، و این هم بخاطر آن است که بفهمیم با اوهام نباید روی زمین حرکت کنیم. نکته این جاست که اگر مؤمن باشیم خداوند زودتر ما را زمین می زند و این در روایات ما آمده است، روایت داریم که اگر مومن در شروع کاری بسم الله نگفت خداوند او را زمین می زند تا این غبار شرک از دلش بیرون رود.
رابطه وجود مقدس پیامبر و نور توحید
اینکه ما راحت خدا را قبول می کنیم و هرچه در عالم است را آفریده خدا می دانیم برای این است که «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1)، پرتوی دین حضرت به ما رسیده است، فرمود: شمس حضرت هستند و پرتوی ایشان، دینشان است؛ لذا به اندازه ای که انوار وجود مقدس نبی اکرم بر کسی ظاهر شد، توحید بر او ظاهر می شود. «وَ كَذلِكَ نُري إِبْراهيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنينَ»(انعام/75)، اگر ابراهیم خلیل به انوار یقین راه پیدا کرده است، برای این است که نور پیامبر اکرم بر او ظاهر شده است. در زیارت پیامبر ما به ایشان عرض می کنیم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلَالَةِ»(9)، خدای متعال ما را از شرک نجات داده است و ما هم مشرک نیستم که بگوییم کسی غیر از خدای متعال ما را به توحید هدایت می کند؛ اما «بِكَ»، پیامبر دست خدا است «وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمی»(انفال/17). «اسْتَنْقَذَنَا بِكَ»، یعنی اگر خدا این خورشید را در عالم روشن نمی کرد، این واضحات را احدی نمی فهمید. این «اسْتَنْقَذَنَا بِكَ»، را خداوند در آیه نور توضیح می دهد «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ»(نور/35)، هدایت از طرف خداست ولی نور خدا مثلی می خواهد که این مثل، نبی اکرم اند و چراغدان هم اهل بیت هستند. اگر این ها نبودند عالم تاریک محض بود و احدی هدایت نمی شد. بنابراین به اندازه ای که ما نبی اکرم را دوست داریم واقعا موحد هستیم، و اصلاً دلیل موحد شدن ما این است که پیامبر و اهل بیتش را دوست داریم «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَ اللَّه»(10)؛ لذاست که بعضی امور را راحت می پذیریم «و الامام كالشّمس الطّالعة المجلّلة بنورها للعالم و هى في الافق بحيث لا تنالها الأيدى»(11)، امام مثل خورشیدی است که با نورش همه عالم را روشن کرده است.
اما نکته این جاست که آن توحیدی که پیامبر آورده اند، خیلی بیش تر از این حرف هاست. کسانی که چشمشان را روی این نور بستند، در ظلمات محض به سر می برند «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ»(یونس/32)، و حتی برای انکارِ واضحات، ملیون ها کتاب می نویسند.
«أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ»، جمله ایست که اگر تا قیام قیامت هم در فهم آن تلاش کنیم، باز هیچی از آن نفهمیدیم؛ یعنی سلمان هم که توحید را مستقیماً گرفته و «مِنّا اَهلَ الَبیت»(12)، شده است باید از این کلمه دائما استفاده کند. اینکه متقین در بهشت هم خمرشان علم امام است «فَإِنَّهُ عِلْمُهُمْ يَتَلَذَّذُ مِنْهُ شِيعَتُهُم »(13)، برای این است که کتابی که به پیغمبر داده اند آخر ندارد؛ لذاست که همه ما اول این دعوت هستیم و هنوز اجابتی صورت نگرفته که انوار این دعوت به قلب ما بتابد. خداوند ما را دارد دعوت می کند «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ»(انفال/24)، و مقصود از «لِما يُحْييكُمْ»، توحید است که فرمود: «كَلِمَةُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِي »(1314و «وَلَايَةُ عَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ حِصْنِي »(15)، ولایت امیرالمومنین همان توحید است، منتها اجابتی به این دعوت نیست. و بعد هم جریان انذار است که «أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ اللَّهَ إِنَّني لَكُمْ مِنْهُ نَذيرٌ وَ بَشير»، بیرون از وادی توحید جهنم و دارالبوار است و همه چیز در آنجا نابود می شود «ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ»(نحل/96).
***
مقتلخوانی/ شب دوم محرم
آیا این سرزمین کربلاست؟
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
میثم مطیعی-شب دوم محرم 93- میثاق با شهدا.mp3 | دانلود فایلبَعدَ ذِكرِ وُصولِ أمرِ عُبَيدِ اللّه ِ بِالتَّضييقِ في وَراءِ عُذَيبِ الهِجاناتِ: خَرَجَ الحُسَينُ عليه السلام ووُلدُهُ وإخوَتُهُ وأهلُ بَيتِهِ ـ رَحمَةُ اللّه ِ عَلَيهِم ـ بَينَ يَدَيهِ، فَنَظَرَ إلَيهِم ساعَةً وبَكى، وقالَ: اللّهُمَّ إنّا عِترَةُ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه و آله، وقَد اُخرِجنا وطُرِدنا عَن حَرَمِ جَدِّنا، وتَعَدَّت بَنو اُمَيَّةَ عَلَينا، فَخُذ بِحَقِّنا ، وَانصُرنا عَلَى القَومِ الكافِرين. قالَ: ثُمَّ صاحَ الحُسَينُ عليه السلام في عَشيرَتِهِ، ورَحَلَ مِن مَوضِعِهِ ذلِكَ، حَتّى نَزَلَ كَربَلاءَ في يَومِ الأَربِعاءِ، أو يَومِ الخَميسِ، وذلِكَ فِي الثّاني مِنَ المُحَرَّمِ، سَنَةَ إحدى وسِتّينَ، ثُمَّ أقبَلَ إلى أصحابِهِ فَقالَ لَهُم: أهذِهِ كَربَلاءُ؟ فَقالوا: نَعَم. فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام لِأَصحابِهِ: اِنزِلوا هذا مَوضِعُ كَربٍ وبَلاءٍ هاهُنا مُناخُ رِكابِنا، ومَحَطُّ رِحالِنا، وسَفكُ دِمائِنا. قال: فَنَزَلَ القَومُ، وحَطُّوا الأَثقالَ ناحِيَةً مِنَ الفُراتِ، وضُرِبَت خَيمَةُ الحُسَينِ عليه السلام لِأَهلِهِ وبَنيهِ، وضَرَبَ عَشيرَتُهُ خِيامَهُم مِن حَولِ خَيمَتِهِ. (الفتوح، ابن اعثم کوفی: ج ٥ ص ٨٣)
ترجمه: پس از آن كه در «عُذَيب الهِجانات»، فرمان عبيد اللّه بن زياد، براى در تنگنا قرار دادن حسين عليه السلام رسيد ـ: حسين عليه السلام ، بيرون آمد و فرزندان و برادران و خانواده اش ـ كه رحمت خدا بر ايشان باد ـ، پيشِ رويش بودند . حسين عليه السلام ، لَختى به ايشان نگريست و گريست و فرمود: «خدايا ! ما خاندان پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله هستيم و از حرم جدّمان ، بيرون رانده شده ايم و بنى اميّه ، بر ما ستم كرده اند. حقّ ما را [از ايشان] بگير و بر اين قوم كافر، يارى مان ده». سپس حسين عليه السلام در ميان خانواده اش بانگ زد و از آن جا حركت كرد تا روز چهارشنبه يا پنج شنبه، دوم محرّم سال ٦١ [هجرى] در كربلا فرود آمد. به يارانش رو كرد و فرمود : «آيا اين جا كربلاست ؟». گفتند: آرى. حسين عليه السلام به يارانش فرمود: «فرود آييد كه اين جا ، جايگاه اندوه و بلاست! اين جا، محلّ فرود آمدن مَركب هايمان، و اين جا محلّ بار و بُنه ما و ريخته شدن خونمان است». آنها پياده شدند و بارهايشان را در جايى كناره فرات، فرود آوردند و خيمه اى را براى حسين عليه السلام و همسران و فرزندانش، بر پا كردند و خويشان حسين عليه السلام، گِرداگِرد خيمه او، خيمه زدند.
***
فیلم
امام حسین علیه السلام وارت انبیاء
***
روایتی از سفر امام حسین علیه السلام از وادی طف به کربلا
قري الطف
كاروان به روستاهاي «طف» نزديك شد. در آن امام عليهالسلام ندايي را شنيدند كه اين عبارت را ترنم ميكرد: «انا لله و انا اليه راجعون، و الحمدلله رب العالمين؛ ما از آن خداييم و به سوي او بازميگرديم و سپاس و شكر، تنها سزاوار پروردگار همه عالميان است.» امام نيز آن ندا را همراهي كرد و «استرجاع» و حمد را تكرار نمود. فرزند ارشد امام - علي اكبر عليهالسلام - با حساسيت از عبارات جاري بر زبان امام پرسيد. امام نيز خبر از شهادت كاروان داد(16). علي اكبر عليهالسلام ميگويد: «اي پدرم، شما را خداوند ناراحت نبيند، آيا ما بر حق نيستيم؟» امام فرمود: «آري، قسم به كسي كه همه بندگان به او بازميگردند ما برحقيم.» علي گفت: «در اين هنگام ابايي ندارم كه به حق كشته شوم». آن حضرت در حق علي اكبر عليهالسلام چنين دعا فرمود: «خداوند بهترين پاداشي را كه از سوي پدري بر پسرش عطا ميكند، به تو عطا كند»(17).
نينوي
مسير حركت تغيير ميكند و امام پيوسته قافله را به سمت چپ سوق ميدهند. كاروان در نهايت به «نينوي» ميرسد. هنگام فرود به اين قريه روز چهارشنبه اول ماه محرم الحرام بوده است. البته ماه ذي حجة بنابر آن چه تصريح شده است ناقص بوده است(18). در اين مكان ناگاه «مالك بن بشير» فرستاده «ابنزياد» فراميرسد؛ نامهاي را به «حر» تحويل ميدهد و به حر و ياران او سلام ميدهد ولي به امام حسين عليهالسلام و اصحابش سلام نميكند.(19) متن نامه چنين است:«هنگامي كه نامهام را خواندي، حسين را در مكاني سكني ده كه آنجا نه آب باشد، نه آبادي و نه پناهي.»(20) حر نامه را مطالعه ميكند و به امام حسين عليهالسلام تحويل ميدهد. آن حضرت نامه را مطالعه ميكند و از او ميخواهد كه آنها را واگذارد تا در آن قريه فرود آيند. ابنمخنف گويد منظور از قريه «نينوا»، «غاضريات» يا «شفيه» است.(21) حر گفت: «من نميتوانم اين مرد خود جاسوس ابنزياد است».(22)
كربلا
كاروان امام در روز پنج شنبه، دوم محرم الحرام سال شصت و يك هجري در كربلا فرود آمد. كربلا آخرين منزل امام و ياران حضرت است(23).امام رو به حر كرد و فرمود: «قدري جلو رويم»، همين كه به كربلا رسيدند به ناگاه حر و سربازان او راه را بر امام و كاروان بستند. آري، آنجا نزديك رود فرات بود و اسب امام نيز از حركت باز ايستاد(24). امام نام آن محل را پرسيد. زهير گفت: «اين زمين را طف گويند»، امام فرمود: «نام ديگري بر آن نيست؟» زهير گفت: «اينجا را به كرب و بلا ميشناسند». ناگاه اشك در چشمان مباركش حلقه زد و دستور داد در آنجا بار نهند. «سيد بن طاووس» ميفرمايد: وقتي امام به كربلا رسيدند از اسم آن محل پرسيدند، گفته شد كربلا، پس فرمود: «فرود آييد، اينجا محل بارنهادن ما و ريخته شدن خون ماست و اينجا محل قبور ماست، اين گونه جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله بر من بيان فرمود»(25). همه فرود آمدند و بارها را بر زمين نهادند. حر و يارانش در ناحيهاي ديگر فرود آمدند(26). هنگام ورود، امام همه فرزندان، برادران و اهل بيت خويش را گرد آورد و به آنها نظر فرمود و گريست و اينگونه لب به سخن باز كرد: «پروردگارا، ما خاندان پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله و سلم هستيم، كه اينگونه ما را بيرون كرده و از حرم جدمان رانده و آزردهاند و بنياميه به ما تجاوز و ستم روا داشتهاند. پروردگارا، حق ما را از آنها بگير و ما را بر قوم ستمگر ياري فرما.»(27). پس از آن به ياران خود رو كرده فرمود:«الناس عبيد الدنيا، و الدين لعق(28) علي السنتهم، يحوطونه مادرت معايشهم، فاذا محصوا بالبلاء، قل الديانون؛ مردم بنده دنيايند و دين به زبان آنها قدري شيرين آمده است. تا آنجا كه معشيت آنان را برآورد، به گرد آن ميگردند. ولي در هنگامي كه بلا گرفتار آيند، دينداران اندكاند»(29).
***
صوت/ عزاداری شب دوم محرم
ذکر مصیبت و سینه زنی
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
haj mansoor arzi-shabe 2 moharram-ark-1 (1).mp3 | دانلود فایل.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
amir abbasi-heyat-e-ebnoreza-shabe2 moharram (3).mp3 | دانلود فایل.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
meysam motiee-misaq ba shohada-shabe 2 moharram (5).mp3 | دانلود فایل
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
haj mahdi salahshour-shabe 2 oharram-fatemiyoun (4).mp3 | دانلود فایل
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
reza helali- shabe 2 moharram-heyatoreza (6).Mp3 | دانلود فایل
.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.
Sibsorkhi-Shab2Moharram1394[04].mp3 | دانلود فایل----------------------------------------
پی نوشت ها:
(1) ۱۳۷۱/۰۴/۲۲بیانات در دیدار فرماندهان گردانهای عاشورا
(2) تفسير القمي، ج 1، ص: 28
(3) زیارت جامعه کبیره
(4) وسائل الشيعة، ج 27، ص: 194
(5) كافي (ط - دار الحديث)، ج 15، ص: 699
(6) بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج 1، ص: 80
(7) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 1، ص: 194
(8) إقبال الأعمال (ط - القديمة)، ج 2، ص: 686
(9) كافي (ط - دار الحديث)، ج 9، ص: 251
(10) زیارت جامعه کبیره
(11) ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 397
(12) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 108، ص: 285
(13) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 24، ص: 321
(14) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج 49، ص: 127
(15) عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص: 136
(16) تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 447 - 448
(17) «قال يا ابت لا اراك الله سوء، السنا علي الحق؟ قال: بلي و الذي اليه مرجع العباد، قال: يا ابت اذا لا يبالي نموت محقين. فقال له: جزاك الله من ولد خير ما جزي والد علي والده». تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 407
(18) الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 191
(19) «فلما انتهي اليهم سلم علي الحر بن يزيد و اصحابه و لم يسلم علي الحسين عليهالسلام و اصحابه».
(20) «اما بعد، و يقدم عليك رسولي، فلاتنزله الا بالعمراء في غير حصن و علي غير ماء، و قد امرت رسولي ان يلزمك و لا يفارقك حتي يأتيني بانفاذك أمري و السلام، تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 408.
(21) تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 408
(22) تاريخ الامم و الملوك، ج 5، ص 408؛ الارشاد، ج 2، ص 83
(23) الامام الحسين و اصحابه، ج 1، ص 194
(24) المنتخب، ص 428
(25) اللهوف، ص 35؛ قال السيد: «فلما و صلها قال: ما اسم هذه الارض؟ فقيل: كربلا. فقال: انزلوا، ههنا محط رحالنا و مسفك دمائنا، و هنا محل قبورنا، بهذا حدثني جدي رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم».
(26) اللهوف، ص 35
(27) بحارالانوار، ج 44، ص 483. «اللهم انا عترة نبيك محمد صلي الله عليه و آله و سلم و قد اخرجنا و طردنا و اخرجنا و ازجعنا عن حرم جدنا و تعدت بنواميه علينا اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا علي القوم الظالمين».
(28) «لعق: العسل و نحوه: لحسه و تناوله بلسانه او اصبعه». المنجد في اللغة، ص 724. تحت عنوان لعق، لعق به معناي قدري شيريني عسل است كه پس از تناول آن به زبان و يا سر انگشت شخص باقي ميماند.
(29) بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج 1، ص 237؛ اللهوف، ص 34

لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/256857
لینک کوتاه کپی شد
کلیدواژه ها »