وقتی روایت سطحی از تاریخ، به تناقض رفتاری منجر میشود/ نگاهی به عملکرد عبدالله شهبازی در فتنه۸۸
گروه تاریخ-رجانیوز: چند روز پس از اینکه امین فرجالله در یادداشتی نحوه پرداخت عبدالله شهبازی و امثالهم به تاریخ را به چالش کشید(اینجا بخوانید)، عبدالله شهبازی در چند سطر ایراداتی که از سوی فرجاللهی متوجه او شده بود را رد کرد.
پس از جوابیه شهبازی، امین فرجاللهی با انتشار یادداشتی دیگر، به برخی دیگر از اشکالاتی که به آقای شهبازی وارد است، پرداخت. ای یادداشت را در ادامه میخوانید.
عبدالله شهبازی بیگمان یکی از شناختهشدهترین مورخان تاریخ معاصر است که سبکی خاص خود دارد. او از تبار فئودالهای شیراز است که چند صباحی در انجمن حجتیه فعالیت داشت. شهبازی مدتی زندان بود و با برخی اعضای حزب توده دمخور شد. او پس از آن به حزب توده پیوست. با دستگیری اعضای حزب توده در سال 1361 دوباره برای مدتی به زندان افتاد. شهبازی پس از زندان از چپها برید، علیه آنها تکنویسی کرد و به اصل خود بازگشت.
در تاریخنگاری امروز شهبازی را به دلیل عضویت چندسالهاش در حزب توده، برخی رفقای تودهایش و نیز تقابلش با الیگارشی جهانی، یعنی «زرسالاران یهود»، نویسندهای متعلق به جریان چپ میشناسند. اما شهبازی نه تنها نویسندهای چپگرا نیست، بلکه جزو «راستهای افراطی» به شمار میآید.
به هر حال او از طبقه فئودال برخاسته و فاصلهاش با «توده» و «تودهگرایی» بسیار زیاد است. میان راستهای افراطی پیرو مکتب ایتالیایی با مارکسیستها و پیروان چپ یک وجه مشترک مهم وجود دارد. هر دو جریان معتقدند که قدرت در دست گروهی معدود به نام «الیگارشی» است.
تفاوت این دو گروه نیز در این است که جریان راست مکتب ایتالیایی معتقدند این اصل سیاست تغییرناپذیر است و واقعبینانه باید گفت که هیچگاه دور قدرت به دست توده نمیافتد. اما جریان ایدئالیست چپ و مارکسیستی معتقد بود که گرچه در دنیای امروز قدرت در دست طبقه معدود مسلط است، اما در فرجام یوتوپیایی تاریخ، قدرت به دست توده خواهد افتاد.
عموم خوانندگان آثار شهبازی به این نکته توجه نداشتهاند که شهبازی گرچه به مقابله با «زرسالاران یهودی» و توصیف «واقعیت الیگارشیک سیاست» پرداخته است، اما او گرایشی به عامه ندارد.
توصیه سیاسی او دمکراتیک شدن سیاست یا رساندن قدرت و حکومت به توده نیست. او تنها به توصیف واقعیت سیاست پرداخته و نهایتاً با الیگارشی یهود مخالف است، که این به معنای مخالفت او با اساس الیگارشی و حمایتش از ارزشهای تودهگرایانه نیست.
شهبازی به طبقهای از فئودالهایی تعلق داشت که ستاره بخت آنها رو به افول بود و تا الیگارشی شدن فاصله زیادی داشت. هرچه گذشت این فاصله بیشتر هم شد. کتاب «زمین و انباشت ثروت تکوین الیگارشی جدید در ایران امروز« او که در اواخر دهه 1380 به نگارش درآمد را میتوان از این زاویه تحلیل کرد. این کتاب نشان از احتضار یک گونه از فئودالیسم و برآمدن نوع دیگری از الیگارشی داشت.شهبازی گرچه در دانشگاه علوم سیاسی نخوانده است، اما سیاست را بیش از اساتید شناخته شده سیاست در ایران می شناسد.
اندازهای که او سیاست واقعی را به خوانندگان خود فهمانده حسین بشیریه چنین نکرده است.
شهبازی با خواندن دستنوشتههای حسین فردوست زمانی که در جوانی به سر میبرد، با اعماق سیاست در ایران آشنا شد. گرچه «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» مخلوق شهبازی است، اما خود او نیز مخلوق «ظهور و سقوط» است. این اثر به قدری مهم بود که صاحب اثر را از نو خلق کرد.
شهبازی پس از آن سراغ بهترین اثر خود، یعنی «زرسالاران یهود» رفت. این اثر چند جلدیِ قطور، بیتردید برترین اثر شهبازی و از کتابهای ماندگار تاریخ معاصر ایران است. اثری که او را تبدیل به «استاد» تاریخ معاصر کرد. او در آنجا به خوبی تئوری الیگارشی جهانی یهودیان را تشریح و تبیین کرد و مسیر نوینی را در تحقیقات تاریخی معاصر گشود. او به چارچوب مهمی در شناخت سیاست داخلی و جهانی رسید: چارچوب الیگارشی. البته او تنها بخشی از الیگارشی یهود را تحقیق کرد و الیگارک های دیگر از دامنه تحقیقش بیرون ماندند.
شهبازی انقلاب اسلامی و تحولات چهار دهه اخیر را بر اساس همین چارچوب تحلیل می کند. در عصر پهلوی زرسالاران یهودی و تشکیلات وابستهاش، یعنی بهاییت، بر همه امور کشور مسلط بودند. از این منظر، با وقوع انقلاب اسلامی تنها شاه و خاندان پهلوی و خاندانهای وابسته به آنها بودند که مجبور شدند حکومت و کشور را ترک کنند، اما شبکه حاکم توانست خودش را در داخل کشور ترمیم کند و با یارگیری جدید شبکه را بازسازی کند.
روح تمام سخنان آقای شهبازی درباره تاریخ معاصر همین است و اگر پوستههای سخنش را بشکافیم به هستهای جز این نمیرسیم. او در کتابی که در کانال تلگرامی خود با نام «سرویسهای اطلاعاتی؛ فرقههای رازآمیز و ایران» منتشر کرد و آن را بخشی از جلد آخر و چاپ نشده زرسالاران یهود معرفی کرد، همین سخن را می گوید. در آنجا اسامی متعددی مطرح میشود که شهبازی آنها را در اتصال با این شبکه میبیند. بعضی از این اشخاص از شهدای بزرگ انقلاب هستند.
شهبازی همچنین به صراحت از بهایی بودن دو رییس جمهور بعد از انقلاب سخن گفته است. یکی از آنها آقای احمدی نژاد بود. زمانی که مهدی خزعلی بعد از فتنه 88 ادعای گزاف یهودی بودن احمدی نژاد را کرد و گفت که او نام خانوادگیش «سبورچیان» بوده و یهودی است. آقای شهبازی در یادداشت «معمای سبورچیان» این ادعا را رد کرد.
شهبازی گفت عادت مهدی خزعلی، که از دوستان سعید امامی بود و کتاب هویت را در انتشارات حیان به چاپ رسانید، این است که مباحث را لوث می کند. شهبازی گفت واقعیت این است که احمدینژاد بهایی است و نه یهودی! نام خانوادگی قبلی او هم «صباغیان» بوده است. اما شخصیت دیگری که او به بهایی بودن متهم کرد، مرحوم روح الله حسینیان است.
او مدرک درخوری ارائه نداد جز اینکه حسینیان به روستای صغاد از توابع آباده تعلق دارد و بخشی از اهالی آن روستا بهایی هستند. اختلاف شهبازی با حسینیان به همان اواخر دهه 1370 و ماجرای قتل های زنجیرهای بازمیگردد. ماجرایی پیچیده که هنوز ابعادش درنیامده و قرار هم نیست به زودی کنکاشی درباره آن صورت گیرد.
آقای شهبازی کنشگری سیاسی است که نوشته های تاریخیش نیز بر همان سو میچرخد، اما در اینجا مسأله اصلی روششناسی اوست.
شهبازی با یک تبارشناسی ناقص و ارتباط دادن افراد به یک منطقه و روستا نتایجی عجیب و بیش از مقدمات خود میگیرد. این شیوه میتواند موضوع بسیار مهم یهودیان و بهاییان مخفی را لوث کند و در هنگام برملا شدن شبکه یهودیان و بهاییان مخفی آنها را از مهلکه نجات دهد. یعنی همان اعتراضی که او به مهدی خزعلی داشت.
مرحوم حسینیان از اول انقلاب و برخورد با عباس امیرانتظام، تا برخورد با باند مهدی هاشمی، تقابل با افراطیون اصلاحات، و در سال های آخر تقابل با اصحاب فتنه همسویی خود با انقلاب اسلامی و خط امام و رهبری را نشان داد. بخش مهمی از کتابهای افشای بهاییت را مرکز اسناد در دوره ایشان چاپ کرد. حسینیان دست نویسندگان را برای نوشتن هرگونه تحقیق عمیقی درباره بهاییت باز گذاشته بود.
با این اوصاف، حسینیان نفوذ کرد تا کدام اقدام را به نفع شبکه انجام دهد!؟ یا مانع از کدام اقدام شود؟ دوستان اطراف حسینیان کدام اعضای شبکه بهاییت و یهود بودند که قاعدتاً می بایست به اسراییل و شبکه یهودیان و بهاییان خارج از کشور ختم میشدند؟ اگر به صرف نام خانوادگی و محل زیست است که امروز بخشی از یهودیان شیراز نام خانوادگی «شهبازی» دارند. آیا رواست که به همین اتهام عبدالله شهبازی نیز یهودی خطاب شود؟
نکته آخر اینکه کلید فهم مسائل امروز کشور در گرو فهمیدن دو کانون بحران است: 1. کانون بحران 78-77 و 2. کانون بحران 88. در سال 1377 اگر موضوع قتلهای زنجیرهای بخشی از نیروهای سیاسی - اطلاعاتی را به دو جبهه تقسیم کرد، تحولات امروز را فقط با آن ترازو نمیتوان سنجید. بسیاری از افرادی که در دوران اصلاحات و صفبندی مربوط به قتلهای زنجیرهای، دشمن یکدیگر محسوب می شدند و آقای شهبازی میکوشد آن تقسیمبندی را ملاک قرار دهد، در سال ١٣٨٨ در یک جبهه بودند.
راستی این چه سِری است که در سال ٨٨ همسو با فتنهگران داخلی، شبکه بهاییت و صهیونیستها و سرویسهای اسراییل و آمریکا و انگلیس با جامه سبز از درِ مقابله با انقلاب و رأی اکثریت برآمدند و آنوقت اسناد این رسوایی را مرکز اسناد انقلاب اسلامی تحت مسئولیت آقای حسینیان کتاب کرد و حسین شریعتمداری در کیهان به مقابله رسانهای با آن پرداخت.
دونفری که طبق تقسیمبندیهای کانون اول، که مورد علاقه آقای شهبازی است، مقابل هم قرار داشتند و یکی صراحتاً سعید امامی را «شهید» و دیگری «جاسوس موساد» میدانست.
در همان سال ٨٨، بهاییان و شهبازی و نیز برخی از افراد همسو با سعید امامی مانند خوش کوشک در یک جبهه قرار داشتند، اما حسینیان در جبهه مقابل بود و اسناد حضور شبکه بهاییت در فتنه را نیز به چاپ رسانید.
جالب است که شهبازی به این تناقضهای بزرگ اشارهای نمیکند. شاقول ما نه به قول جناب شهبازی «کانونی ذی نفوذ و شناخته شده»؛ نه مرحوم حسینیان و نه هیچ گروه سیاسی دیگر است. اینجا سنگ محک، صفبندیهای سال ٨٨ است که جبهه انقلاب را از غیر آن جدا کرد.
در این ابواب سخن فراوان است. باقی را درصورتی که مجال و ضرورتی باشد خواهیم گفت.