روایت یک کودتا
۱۸ تیر ماه ۵۹؛ یک روز قبل از اجرای کودتا، یکی از خلبانهای نیروی هوایی که قرار بود پس از شروع کودتا بیت امام را بمباران کند، به منزل آیت الله خامنهای رفته و ایشان را از کودتا مطلع میکند.
رهبر انقلاب ماجرا را اینگونه روایت میکند: «شبی حدود اذان صبح دیدم که در منزل ما را به شدت میزنند، من رفتم دیدم میگویند یک ارتشی آمده و با شما کار واجب دارد، دیدم یک نفر تکیه داده به دیوار، با حال کسل و آشفته و خسته سرش را فرو برده، گفتم شما با من کار دارید، بلند شد و گفت: بله گفتم: چکار دارید، گفت: کار واجبی دارم و فقط به خودتان میگویم....من به حرفش حساس شدم....احتمال این بود که سوءنیتی داشته باشد اما دیدم نمیشود به حرفش گوش نداد....یک جایی گوشه حیاط نشستیم. آثار بیخوابی و خیابانگردی و خستگی و هیجان در او پیدا بود. خلاصه آنچه گفت این بود که در پایگاه همدان اجتماعی تشکیل شده و تصمیمی بر کودتایی گرفته و پولهایی به افراد زیادی دادهاند، به خود من هم پول داده اند. قرار است جماران و چند جای دیگر را بمباران کنیم. پرسیدم: کی قرار است این کودتا انجام شود؟ گفت: امشب.»
رهبر انقلاب ادامه میدهد: «من دیدم مسئله خیلی جدی است و باید آن را پیگیری کنم، در این بین این احتمال را میدادم که یک سیاست باشد و بخواهند ما را سرگرم کنند، اما در عین حال اصل قضیه آنقدر مهم بود که با وجود این احتمالات، لازم بود آن را پیگیری کنیم.»
ساعاتی پس از افشای کودتا توسط خلبان فوقالذکر، یکی از درجه داران ارتش نیز به کمیته مستقر در اداره دوم ستاد مشترک مراجعه کرده و پس از اعتراف به اینکه قرار است به همراه عدهای دیگر در براندازی جمهوری اسلامی شرکت کند، یک پاکت حاوی بخشی از طرح عملیات کودتا را در اختیار کمیته قرار میدهد.
دو افسر ارتشی، بدون اطلاع از یکدیگر درست یک روز قبل از آغاز کودتا، افشاگری کرده و نظام نو پا را از یک تهدید خطرناک نجات میدهند. به عبارتی دیگر، این دو افسر ارتشی که یقیناً همفکران دیگری هم داشتند، بهخاطر ارادت و علقهای که به انقلاب اسلامی داشتند، کودتای نقاب را لو میدهند.
اما دو نکته
اول؛ از همان ایام آغازین انقلاب، بقا یا انحلال ارتش تبدیل به یکی از دغدغههای اصلی انقلابیون و برخی از گروههای سیاسی که عمدتاً مشی مارکسیستی داشتند، تبدیل شد. سازمان مجاهدین خلق، چریکهای فدایی و حزب توده از یک سو، برخی از انقلابیون نیز از سوی دیگر، فریاد انحلال ارتش را سر میدادند. کار تا جایی پیش رفت که حضرت امام شخصاً در حمایت از بدنه ارتش به میدان آمد.
«الان قوای انتظامی ملحق شده به ملت و در پناه اسلام واقع شد. چه قوای ارتشی و چه شهربانی و چه ژاندارمری و چه سایر قوایی که ملحق شده به ملت و در پناه اسلام واقع شدند، احدی از مردم حق تعرض به آنها ندارد. تعارض به آنها تعرض به دولت اسلامی است و تعرض به دولت اسلامی تعارض به خداست.»«ارتش را تضعیف نکنید. ما احتیاج به ارتش داریم. ملت احتیاج به ارتش دارد. ارتش باید از طرف ملت حمایت بشود.»«من اعلام میکنم که اگر کسی با ارتش ما مخالفت امروز بکند، با اسلام مخالفت کرده است. با پیغمبر اسلام مخالفت کرده است. امروز ارتش، ارتش طاغوتی نیست؛ ارتش محمدی است.»
اینها از جمله جملاتی است که در آن ایام درباره ارتش کشور بیان کردند. البته امام با بقای تمام و کمال ارتش هم موافق نبود. نظر امام خمینی بر آن بود که ارتش از عناصر وابسته به پهلوی پاکسازی شده و کاملاً در جهت اهداف ملت و انقلاب باشد.
دوم؛ این امر قابل کتمان نیست که ارتشِ پس از انقلاب اسلامی، خالی از عوامل پهلوی و وابسته به آمریکاییها نبود. اما باید به این نکته نیز اشاره کرد که قاطبه ارتش در روز 19 بهمن 57 ثابت کردند که هم به امام خمینی ارادت دارند و هم همسو با انقلاب اسلامی هستند و این ارادتمندی، با حمایتهای متعدد حضرت امام بیشتر هم شد.
میتوان گفت که اگر امام خمینی در روزهایی که حتی برخی از انقلابیون هم علیه کلیت ارتش شمشیر کشیده بودند، در حمایت از نیروهای مسلح کشور به صحنه نمیآمد، بدنه ارتش جذب انقلاب اسلامی نمیشد، هجدهم تیرماه 59 نیز آن دو افسر ارتشی دلیلی نداشتند که یک روز مانده به اجرای کودتایی که قرار بود امام خمینی و نظام جمهوری اسلامی را حذف کند، دست به افشاگری بزنند.