غفلت تئوریک خطرناک
طی روزهای گذشته رجانیوز با انتشار گزارشی پیرامون آخرین اثر چاپ شده از استاد شهریار زرشناس، به معرفی کتاب «غفلت تئوریک خطرناک» پرداخت. در همین راستا با توجه به اهمیت موضوع مطرح شده در این کتاب پیرامون وضعیت خطرناک انتشارات سمت و کتب منتشر شده توسط آن در عرصه علوم انسانی آن هم با هزینه بیت المال، رجانیوز هم اینک با کسب اجازه از نویسنده کتاب، متن کامل آن را منتشر می کند:
بسمه تعالی
انقلاب اسلامی از نخستین روزهای پس از ظهور و پیروزی مورد تهاجم گسترده و چندجانبه ای قرار گرفت. یکی از صور مقابله و توطئه چینی و تهاجم دشمن علیه انقلاب و نظام اسلامی، تهاجم فرهنگی بود. تدریجاً و به دنبال ناکامی دشمن در قلمرو تجاوز نظامی و کودتا و حرکتهای مسلحانه تروریستی و تجزیه طلبانه، تهاجم فرهنگی به محور اصلای استراتژیِ تقابلیِ استکبار در مقابله با انقلاب و نظام اسلامی بدل گردید. او اواخر دهه 1360 جریان تهاجم فرهنگی علیه اسلام و نظام و انقلاب صورتِ سازمان یافته و برنامه ریزی شدهای یافت و به یک حرکت خزنده برانداز تمام عیار بدل گردید.
حرکت تهاجم فرهنگی دشمن سه عرصه بسیار وسیع و کلی و گسترده را در بر میگرفت:
1. حرکتِ با برنامه و منسجم در خصوص نشر آراء و افکار سکولاریستی (با محوریت ایدئولوژیهای لیبرالی و نئولیبرالی) به منظور مبارزه با هویت دینی و ویژگیهای آرمانگرانه و انقلابیِ مردم. این حرکت بسیار گسترده که به صور مختلف و متنوع و رنگارنگ و به طور مستقیم و غیرمستقیم دنبال میشد، کانون فعالیتهای خود را در حوزه «تألیف و ترجمه و انتشار کتب و رسالات»، «ژورنالیسم روشنفکرانه تئوریک و ژورنالیسم مبتذل»، «تولید و اکران فیلمهای سینمایی»، «اجرای نمایشنامه ها» و «برگزاری گالریهای هنرهای تجسمی» قرار داده بود.
مهاجمین فرهنگی در این محور عملیاتی اهداف میانمدت و درازمدت مختلفی را دنبال میکرده و میکنند، اما در یک بیان کوتاه میتوان تضعیف باورها و هویت دینی مردم، شبه آفرینی نسبت به اخلاقیات و احکام دینی و فقهی، تردیدآفرینی تئوریک در خصوص حقانیت انقلاب و آرمانگرایی انقلابی و مبارزه ضد استکباری و ایجاد مرعوبیت و مجذوبیت نسبت به مدرنیته و غرب مدرن را در زمنره اهداف دشمن در این محور عملیاتی دانست. این محور عملیاتی را میتوان «محور عملیات تئوریک فرهنگی ـ هنری دشمن» نامید که همانگونه که در پیش اشاره شد، بستر اصلی حرکت آن در بازار نشر کتاب و مطبوعات و سینما و تئاتر و... بوده است.
2. عرصه دیگر فعالیت تهاجم فرهنگیِ دشمن بیشتر معطوف به رفتار و افعال و آداب و عاداتِ رفتاری مردمان (به ویژه جوانان) بوده است و وجه تئوریک چندانی ندارد و جامعه اصلیِ هدف آن عمدتاً عوام مردم هستند. در این عرصه، مجریان تهاجم فرهنگی به دنبال رواجِ بیبند و باری و رفتارهای غلطی چون: اختلاط غیرشرعی زنان و مردان، بدحجابی، سبکسری و ابتذال و نظایر آن هستند.
بیشترین ظهور حرکتِ دشمن در این محور (که آن را میتوان «محور ترویج ابتذال رفتاری» نامید) را در ترویج بدحجابی و میهمانیهای غیرشرعی و ترویج CDهای مبتذل و دیشهای ماهواره میتوان مشاهده کرد. این محور عملیاتی دشمن اگرچه مکمل محورهای دیگر است، اما دارای سازماندهی و مسیر حرکت خاص خود میباشد. البته هرچه موفقیت دشمن در محور عملیاتِ «تئوریک فرهنگی ـ هنری» و محور دیگری (که به زودی درباره آن سخن خواهیم گفت) بیشتر باشد، طبعاً مسیر حرکت آنها در «محور ترویج ابتذال رفتاری سهلتر خواهد بود و بخشی از نتایج فعالیتهای ضد دینی و ترویج فرهنگی و هنری و تئوریک سکولاریسم و مدرنیته و شبه مدرنیته را در گسترش ابتذال رفتاری خواهند دید.
3. عرصه دیگر تهاجم فرهنگیِ دشمن، «محور فرهنگی ـ آکادمیک» بوده است. در این محور عملیاتی، دشمنان اسلام و انقلاب با تکیه کردن بر مشهوراتِ مدرنیستی مطروحه در «علوم انسانی» مدرن و جهانبینی آن، از فرصت و امکانِ تدریس متون و دروس علوم انسانی دانشگاهی (دروسی در رشتهها و مباحث اقتصاد، علم سیاست، حقوق، ادبیات، تاریخ و...) در مسیر ترویج اهداف خود استفاده میکرده و میکنند. جوهر علوم انسانی مدرن، سکولاریسم اومانیستی است. در متن و بطن آموزه ها و کتب و متون درسی و غیردرسی علوم انسانی مدرن، ترویج جهانبینیِ ظلمانی و کفرآلود به اصطلاح «روشنگری» نهفته است و این جان و روحِ مدرنیستی از طرق مختلف خود را در مجموعه دروس و آموزه ها و برخی گزارهها و احکام، جاری و ساری مینماید و به تدریج و به طور مستمر و ناخودآگاه در طی یک دروه آموزشی به مخاطبین (دانشجویان) منتقل میگردد. به منظور رهایی از آفات و عوارض پیش گفته و مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن، کار اصلی و مهم همانا حرکت در مسیر ایجاد تحول در نظام آموزشی دانشگاهی علوم انسانیِ مدرن است. یکی از اهداف مهم انقلاب فرهنگی، ایجاد تحول در شاکله نظام دانشگاهی کشور (از جمله نظام آموزشی علوم انسانی) بوده است. یکی از محورهای مؤثر در پیشبرد چنین هدفی، انجام بازنگری در منابع و متون و کتب درسی و بازنگری و تدوین جدید آنها بوده است.
سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)
بعد از انقلاب فرهنگی، مسأله مهم بازنگری در منابع و کتب درسی علوم انسانی دانشگاهها مطرح گردید و به منظور پیشبرد این امر «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها» (سمت) تأسیس شد. خودِ «سمت» در بخش آغازین کتب منتشرهاش، ذیل عنوان سخن «سخن "سمت"»، چنین میآورد:
«یکی از اهداف مهم انقلاب فرهنگی، ایجاد دگرگونی اساسی در دروس علوم انسانی دانشگاهها بوده است و این امر؛ مستلزم بازنگری منابع درسی موجود و تدوین منابع مبنایی و عملی معتبر و مستند با در نظر گرفتن دیدگاه اسلامی در مبانی و مسائل این علوم است. ستاد انقلاب فرهنگی در این زمینه گامهایی برداشته بود، اما اهمیت موضوع اقتضا میکرد که سازمانی مخصوص این کار تأسیس شود و شورای عالی انقلاب فرهنگی در تاریخ 7/12/63 تأسیس «سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها» را که به اختصار «سمت» نامیده میشود، تصویب کرد. بنابراین هدف سازمان این است که با استمداد از عنایت خداوند و همت و همکاری دانشمندان و استادان متعهد و دلسوز، به مطالعات و تحقیقات لازم بپردازد و در هر کدام از رشته های علوم انسانی به تألیف و ترجمه منابع درسی اصلی، فرعی و جنبی اقدام کند.»
بنا به استناد آنچه خود «سمت» میگوید، این سازمان تأسیس شده است تا در چارچوب اهداف انقلاب فرهنگی، اقدم به «بازنگری منابع درسی موجود و تدوین منابع مبنایی و علمی و معتبر و مستند با در نظر گرفتن دیدگاه اسلامی در مبانی و مسائل این علوم» نماید.
هدف «سمت»، هدفی مبارک و ارزشمند است و به روشنی درباره آن تصریح گردیده است. در واقع سمت به دنبال آن است که کتب و منابع درسی دانشگاهی در رشته های علوم انسانی را بازنگری و بازنویسی نماید تا این منابع در عین «علمی و معتبر و مستند» بودن، مبتنی بر «در نظر گرفتن دیدگاه اسلامی در مبانی و مسائل این علوم» باشند. بنابراین محصولات تولیدی سمت (کتب منتشره توسط آن به ویژه کتب تألیفی منتشره) باید فارغ و رها از آلودگی به پیرایهها و مضامینِ سکولاریستی، مدرنیستی ـ روشنفکرانه و فارغ از هر نوع تبلیغ ایدئولوژیها و مضامین اومانیستی باشند.
ضمن ارج نهادن به کوشش و زحمات مسئولان محترم سمت و تقدیر از این که کتب متشره آنها در موضوعات و مباحث فلسفه اسلامی، فقه و کلام اسلامی و برخی رشتههای دیگر نوعاً مفید و مناسب و متناسب با اهداف و مأموریت سمت است. معتقدیم که برخی کتب سمت در حوزه های «زبان و ادبیات فارسی»، «تاریخ»، «علوم سیاسی»، «بین الملل»، و «هنر» به لحاظ محتوا و سمت و سو و جهت فکری حاکم بر آنها متأسفانه مبتنی بر اهداف سمت نبوده و ضمن فاصله گرفتن از اهداف ارزشمند سابق الذکر، با کمال تأسف مروّج رویکردهای لیبرالیستی و آراء اومانیستی و دیدگاههای غلط غربزده در حوزه مباحث تاریخی علوم سیاسی و ادبی گردیده اند. نکته نگران کننده این است که تعداد عناوین آثار اینگونه (به ویژه در رشته های علوم سیاسی، ادبیات، تاریخ، بین الملل) متأسفانه پُرشمار است و انتشار آثاری با درونمایههای مروج مدرنیسم و یا از نویسندگان روشنفکر و سکولار ـ لیبرالیست، گویی در برخی دپارتمانهای سمت، حالت جریان مستمر پیدا کرده است و دیگر نمیتوان ظهور و بروز آنها را محصول یک اشتباه و یا سهو و خطایِ فردی و از این قبیل دانست. به نظر میرسد در گروههای آموزشی «زبان و ادب فا رسی»، «علوم سیاسی»، «تاریخ»، «بین الملل» نگرش و جریان فکریای حاکم است که حساسیت چندانی نسبت به مرزبندی با روشنفکری سکولار، لیبرالیسم و آراء مروج ناسیونالیسم باستانگرا و نظایر اینها ندارد. البته متأسفانه علائم نگران کندهای از برخی تولیدات گروههای «هنر» و «زبان و ادبیات فرانسه» نیز به چشم میخورد، اما ما بررسی خود را فعلاً صرفاً محدود به گروه «زبان و ادب فارسی» نموده ایم و بررسی متون گروههای «علوم سیاسی» و «تاریخ» و... را به دفترهای بعدی موکول مینماییم.(انشاءالله)؛ چون این بررسی یک پژوهش مقدماتی و در حد یک اعلام خطر و «هشدار» است، از انبوه آثار و تولیدات گروههای سابقالذکر صرفاً به بررسی چند نمونه به مصداق «مُشت نشانه خروار» بسنده مینماییم. انشاءالله در آینده اگر نهادهای ذیربط و مسئولان مربوطه در پی این اعلام خطر، احساس نیاز کردند، با فراهم آمدن امکانات و حمایتهای لازمه مختلف میتوان بررسی جامعی را در خصوص همه آثار این مجموعه به انجام رساند.
الف) بررسی محتوایی برخی تولیدات (کتب) مرتبط به ادبیات فارسی
تعداد مکتوبات و آثار منتشر شده سمت (که به نحوی در ارتباط با زبان و ادبیات فارسی است) عناوین متعددی را دربرمیگیرد، البته (با کمال تأسف) عناوینی که کموبیش میتوان مضامین آن را مورد نقد قرار داد نیز چندان کمشمار نیست (البته مشخص است که از تعداد عناوین منتشر شده بسیار کمتر است)، ما در بررسی خود صرفاً به آن دسته از کتابهای مربوط به زبان و ادبیات فارسی سمت پرداخته ایم (چه از تولیدات «گروه زبان و ادب فارسی» و چه از تولیدات «گروه بین الملل») که وجوه تأثیرپذیری از امواج افکار روشنفکری و چهرهسازی و تطهیر شخصیت روشنفکران سکولاریست ضد روحانیت و بعضاً ضد انقلاب و گاه حتی ملحد، در آنها پُررنگ و صریح و بارز است و از پرداختن به کتابهایی که درصد مشکلات مضمونی آنها کمتر است، در این پژوهش خودداری ورزیدهایم. اکنون درباره چند عنوان کتاب ذیلاً سخن میگوییم:
* کتاب ادوار نثر فارسی (از مشروطیت تا انقلاب اسلامی)
نوشته هرمز رحیمیان
اولین چاپ این کتاب مربوط به «تابستان 1380» است، چاپ هفتم آن در «زمستان 1391» منتشر گردیده و اکنون در فروشگاههای سمت برای دانشجویان عرضه میشود. در سال 1387 (چاپ پبجم) کتاب دارای اضافاتی گردید که البته مشکلات محتوایی مبنایی آن را برطرف نکرده است. آخرین چاپ کتاب (سال 1391) که اکنون در فروشگاههای سمت عرضه میشود، مبنای بررسی ما است. این کتاب 316 صفحه دارد و از چهار بخش و فصول مختلف تشکیل شده است.
در این کتاب در صفحات و مباحث مختلف از چهرههای روشنفکر ضد روحانیت و ضد اسلامی و بعضاً ماسون و مروج غربزدگی تمجید و ستایش شده است و یا در ارائه مباحث مربوط به زندگینامه و افکار ایشان، به وجوه منفی و سیاه افکار و اعمال آنها هیچ اشارهای نگردیده است، بدین ترتیب تصویری که از این اشخاص در ذهن جوانان دانشجو نقش میبندد، تصویری مثبت است که همدلی مخاطب را همراه خواهد داشت. باید توجه داشت که تعداد زیادی از دانشجویان چون مطالعات خارج از کتب درسی چندانی ندارند، از طریق امثال این کتاب با این اشخاص آشنا میشوند و چون این اثر (و آثار نظیر آن) در زمره کتب درسی (فلذا معتبر است) مورد پذیرش مخاطب قرار میگیرد. بدینسان نگارنده کتاب (خواسته یا ناخواسته) دست به تطهیر بسیاری از چهرههای منحرف و سکولاریست روشنفکری پرداخته و از شخصیت و آراء و آثار (و به تبع اینها جریان فکری اینها) در ذهن مخاطب الگوسازی میکند و بستر مناسب برای ترویج مضامین و وجهه نظر روشنفکران را فراهم میآورد و این چهره ها را به مرجع فرهنگی و فکری و ادبی در اذهان دانشجویان و مخاطبین بدل مینماید.
به این نمونه ها توجه کنید:
در صفحه 5 به «میرزا ملکم خان» و «روزنامه قانون» او اشاره میکند و چنین مینویسد:
«روزنامه قانون سال انتشار آن 1307 ق در لندن به مدیریت و نویسندگی میرزا ملکمخان ناظم الدوله. نثر ساده و روان ملکمخان و مطالب تازهاش بسیاری از مردم تشنه آزادی و طرفداران حاکمیت قانون را به خود جلب میکرد. ناظم الدوله به اسلوب نویسندگی قدما و مُنشیان درباری سخت میتاخت و بیپروا آنان را مورد انتقاد و گاه استهزاء قرار میداد.»
نویسنده درباره میرزا ملکمخان به گونهای سخن گفته است که گویا او نویسندهای بوده که در روزنامه قانون از آزادی و حاکمیت قانون طرفداری میکرده است. چرا به موازات ارائه این تصویر مثبت از ملکمخان، هیچ اشارهای به این واقعیت نمیکند که ملکم مروج وابستگی ایران به استعمار انگلیس بوده است و معتقد بوده که ایرانی نیاز به عقل و اندیشمندان ندارد و اروپاییها به جای او میاندیشند و ایرانیان باید فقط تقلید و تبعیت نمایند. همچنین هیچ اشارهای نمیکند که مکلم در روزنامهاش وقتی از حاکمیت قانون نام میبرده و به تبلیغ آن میپرداخته درواقع به دنبال جایگزینی حاکمیت قانونِ سکولاریستی غربی به جای شریعت اسلامی بوده است و به همین دلیل است که روحانیون و علمای وقت او را مورد انتقاد شدید قرار میدهند. آزادیِ مدنظر ملکم در روزنامه «قانون» نیز آزادی لیبرالی (یعنی آزادی اباحه) بوده است. خود ملکم هم دلّال قراردادهای استعماری بوده است و زمانی که در پی دلّالی برای قرارداد استعماری «لاتاری» و انجام چند فقره کلاهبرداری و شکایتهای کمپانیهای مختلف از او و اعتراضات مختلف روحانیون و مردم به اعطای این امتیاز، شاه ناگزیر از لغو آن میشود، ملکم بر سر غیظ آمده و روزنامه «قانون» را علیه ناصرالدین شاه منتشر میکند تا از شاه باج بگیرد و زمانی که سرانجام به امتیازی میرسد، انتشار روزنامه را متوقف میکند. اینها بخشی از حقایق بیّن تاریخی درباره افکار و شخصیت میرزا ملکم است که حتی روشنفکران نیز بعضاً بدان اذعان دارند و اگرجه به لحاظ فکری، آراء سکولاریستی ملکم را میپسندند و ترویج میکنند معتقدند که وی شخصیت و رفتارهای شارلانیستیای داشته که آبروی روشنفکران را برده است و میکوشیدند تا از آنها تبرّی جویند. (به عنوان دو نمونه نگاه کنید به: «فشاهی، محمدرضا/ تحولات فکری و اجتماعی در جامعه فئودالی ایران» و «طبری، احسان/ زوال زمینداری سنتی در ایران»)
درواقع آشِ شخصیت و رفتار غیراخلاقی و کلاهبردار ملکم آنقدر شور بوده است که حتی بسیاری از روشنفکران همسو و همفکر و همدل با او نیز امکان انکار آن را نداشته و از آن تبرّی میجستهاند.
مکلم به لحاظ فکری فردی کاملاً سکولاریست است. او ارمنیزادهای است که مدعی بود مسلمان شده است، اما در ازدواج و انتخاب همسر و زندگی روزانهاش صراحتاً خلاف احکام شرعی عمل کرده و وصیت کرده بود که پس از مرگ جسد او را بسوزانند (که چنین هم شد.) او از مدافعان آشکار وابستگی به استعمار بوده و اولین لُژ رسمی فراماسونی را در ایران تأسیس کرده بود.
چرا «هرمز رحیمیان» در توصیفاتش درباره ملکم (حتی به صورت گذرا هم که شده است)، حداقل به یکی دو نکته مهم از این موارد اشاره نکرده است تا درباره او روشنگری کرده باشد و به عکس در بیان اجمالی خود در مجموع تصویری مثبت از ملکم ارائه میدهد.
در صفحات 14 و 15 کتاب از «میرزا آقاخان کرمانی» و «میرزا ملکمخان ناظمالدوله» به عنوان «اصلاحطلبان» و آزادیخواهان نام میبرد و در چند سطر بعد «ملکالمتکلمین» را «خطیب خوشنام عصر انقلاب مشروطه» نامیده و چهرهای «آزادیخواه» از او ارائه میدهد.
میرزا آقاخان کرمانی که در کتاب «اصلاحطلب» و «آزادیخواه» نامیده شده است، از پیروان «باب» و داماد «یحیی صبح ازل» بوده و از طرفداران گرایشِ موسوم به «ازلی» (گرایش بابیهای پیرو «صبح ازل») بوده است. میرزا آقاخان در سالهای پایانی عمر خود، کُلاً مُلحد گردیده و حتی گرایشهای بابی را نیز کنار نهاد و مطالبی در توهین نسبت به اسلام منتشر کرد. ملکالمتکلمین نیز از چهرههای ملبّس به روحانیت بود که به پیروی از باب گرایید و روحانیون حقیقی آن زمان به مخالفت با او پرداختند. ملکالمتکلمین از بابیهای فعال در «انجمنهای مخفی» بود. وجه مشترک ملکالمتکلمین و میرزا آقاخان کرمانی و میرزا ملکمخان ناظمالدوله (و نیز «زینالعابدین مراغهای» و «طالبوف» که در صفحات 14 و 15 کتاب از آنها به عنوان اصلاحطلب و آزادیخواه نام برده شده است) کوشش آنها در مسیر ترویج مدرنیته و سکولاریسم (به طُرُق و صور مختلف) و فعالیت آنان در جهت بسترسازی برای بسط نفوذ غربزدگی شبه مدرن بوده است.
نویسنده کتاب که امثال میرزا ملکم و ملکالمتکلمین را در زمره آزادیخواهان و اصلاحطلبان نام میبرد، هیچ اشارهای به وابستگیهای فراماسونی و جوهر ناسالم و غربزده افکار آنها نمیکند و اهداف اصلی آنها در مبارزهشان علیه قاجاریه را توضیح نمیدهد. این اشخاص در مبارزه علیه رژیم قاجاریه به دنبال ترویچ نوعی نظام غربزده سکولاریستی و حاکم کردن فرهنگ مدرن غرب بودند و محافل ماسونی و دولت انگلیس بخشی از پروژه استعماریشان علیه ایران را از طریق این اشخاص دنبال میکردهاند.
در کتاب مورد بررسی ما «حسن پیرنیا» و کتاب «ایارن باستان» او اینگونه معرفی شده است:
«در رشته تاریخنویسی، حسن پیرنیا (1252-1314ش) ملقّب به مشیرالدوله کتاب مفصل ایران باستان را در سه جلد نوشت و به سال 1311 و 1313منتشر کرد. این کتاب با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر تألیف شد و راهگشای تاریخنویسان بعد گردید.»[1]
عبارتی که در یک کتاب درسی میآید باید متقن و دقیق و روشنگر باشد، اما آنچه که در عبارتِ نقل شده، آمده است، اصلاً چنین نیست:
اولاً، برخلاف آنچه نویسنده مدعی گردیده است، کتاب ایران باستان «با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر تألیف» نگردیده است. این کتاب اثری است در ترویج «ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرای شاهنشاهی» مطلوب و مدنظر رژیم پهلوی، و مشحون از اغراقها و زیادهگوییها و احساساتِ خام ملیگرایانه و آمیخته به نژادپرستیِ «آریامدارانه» است. ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرایِ آریامدارانه (که هویت ایدئولوژیک رژیم پهلوی را رقم زده بود) توسط مستشرقان غالباً یهودی نظیر «گیرشمن» و «مولر» و با حمایت دولت انگلستان و با مباشرتِ «جیمز موریه» و «سرهار فورد جونز» و «جیمز فریزر» برای مقابله با فرهنگ و هویت اسلامی مردم ایران تدوین گردید. «سِرجان ملکم» در سال 1215ق با نگارشی «تاریخ ایران» طرح اصلیِ روایتی ناسیونال ـ شووینیستی از تاریخ ایران را در افکند. بعدها «سِر اردشیر ریپورتر» (مأمور مخفی دولت انگلیس) و «محمدعلی فروغی» کوشیدند تا در پی تأسیس رژیم پهلوی توسط رضاخاتن، ناسیونالیسم باستانگرا را به عنوان محور هویت ایدئولوژیک آن تدوین نمایید.
در سال 1306 رضاشاه، «حسن پیرنیا»ی سابقالذکر را مأمور کرد که کتابی درباره ایران باستان بر پایه مدعاهای ایدئولوژی «ناسیونالیسم باستانگرای آریامحور» بنویسد تا اساس تألیف کتابهای درسی مدارس و دانشگاهها (در خصوص تاریخ ایران باستان) قرار گیرد. حسن پیرنیا در سال 1306 متن یک جلدی «ایران باستانی» را نوشت و در سالهای 1311 و 1313 متن مفصل سه جلدی «ایران باستان» را نوشت. برخلاف مدعای آقای رحیمیان، این کتاب اثری «با شیوه علمی و با استفاده از منابع و مآخذ معتبر» نمیباشد، بلکه روایتی درآمیخته با اغراق و بعضاً برخی افسانهها از تاریخ ایران است که اساس و شاکلهاش بر پایه مدعاهای نژادپرستانه مستشرقانِ اغلب یهودی در خصوص «قوم آریا» نهاده شده است. این کتاب یک اثر کاملاً ایدئولوژیک به منظور ترویج ناسیونالیسم باستانگرا است (میدانیم که ناسیونالیسم باستانگرا در ایران از حدود سالهای 1240 شمسی به بعد، دستمایه مبارزه با هویت و تفکر و میراث فرهنگ اسلامیِ مردم ایارن و محملی برای ترویج غربزدگی شبه مدرن زیر لوای احیای عظمت ایران باستان و برانگیختند احساسات و تفاخرات غلط نژادی و ملیگرایانه بوده است.)
برخی مفروضاتِ پایهای این کتاب در خصوص قوم آریایی و حوادث تاریخ ایران و خوانش کتیبهها محل تردید و نقد جدی قرار دارد. «ایران باستان» در همان زمان نگارش و انتشار نیز به عنوان یک اثر مروج ایدئولوژی رژیم پهلوی ارزیابی میشده است و مورد عنایت محققان ژرفاندیش نبوده است. رضاشاه به منظور تکمیل روایتِ شبهمدرنِ ناسیونال ـ شووینیستی مدنظرش از تاریخ ایران، نگارش تاریخ ایران از ورود اسلام تا پایان قاجاریه را به دیگر منورالفکران ناسیونالیست کارگزار خود (حسن تقیزاده و عباس اقبال آشتیانی) واگذار کرد، اما ببینیم «حسن پیرنیا» (مشیرالدوله) که اینگونه از کتاب تاریخش تمجید شده است، کیست؟ حسن پیرنیا ملقب به مشیرالدوله یکی از فرزندان میرزا نصرالله غفاری مشیرالدوله است. میرزا نصرالله مشیرالدوله، عضو فراماسونری و یکی از بسترسازان غربزدگی شبه مدرن در ایران بود. میرزا نصرالله مشیرالدوله به دلیل شرکت در واسطهگری برای واگذاری امتیاز نفت ایران به «دارسی» انگلیس (همان امتیاز ننگین دارسی که سایه سیاه آن تا دههها بر تاریخ معاصر ایران برقرار بوده است) رشوه کلانی میگیرد و به واسطه این رشوه ثروت زیادی برای فرزندانش به جا میگذارد. حسن پیرنیا مشیرالدوله، یکی از فرزندان او است. پیرنیا عضو لژ فراماسونی و از سیاستمداران و دولتمردان انگلوفیل بود و به همین دلیل نقش مهمی در سیاستگزاریهای رژیم رضاشاه بازی کرد. پیرنیا کوشش گستردهای در جهت تبلیغ و ترویج ناسیونالیسم باستانگرا و سکولاریسم شبه مدرن در ایران انجام داد که یکی از آنها، نگارش کتابهای «ایران باستانی» و «ایران باستان» بوده است.
حال، پرسش این است که در کتاب درسیِ دانشگاهی نظام جمهوری اسلامی ایران که توسط سمت نوشته و منتشر میشود (اگر به هر دلیلی از پیرنیا و اثر او نام برده میشود) آیا نباید رویکردی انتقادی و تحلیلی و روشنگرانه نسبت به مواضع سکولار ـ ناسیونالیستی آن کتاب عنوان گردد؟ آیا نباید به ماهیت فکری و وابستگیهای حسن پیرنیا اشاره شود تا خدای ناکرده در ذهن دانشجوی جوان ایرانی، پیرنیا در مقام یک مرجع علمی معتبر و قابل وثوق مطرح نشود؟ با روایت و توصیفی که کتاب «ادوار نثر فارسی» از پیرنیا ارائه داده است، تصویر یک محقق معتبر و قابل استناد از پیرنیا و کتاب او به مخاطب منتقل میشود. آیا این کار (با هر نیت و انگیزهای که صورت گرفته باشد) به معنای تطهیر یک روشنفکر سکولار ـ ناسیونالیستِ فراماسونِ وابسته به استعمار انگلیس و به معنای همسویی با ترویج ایدئولوژی ناسیونالیستیِ باستانگرایِ مطلوب او (و رژیم پهلوی و استعمار غرب) نمیباشد؟ آیا اینگونه روایت کردن درباره پیرنیا و کتاب او به معنای گمراه کردنِ ذهن دانشجویان مخاطب نیست؟ اغراق نیست اگر بگوییم در کتاب درسی رژیم پهلوی نیز اگر قرار میشد به معرفی حسن پیرنیا بپردازند، شاید فقط کمی بیشتر در تمجید از او و اثرش مینوشتند، لابد این اندک ملاحظه را هم «هرمز رحیمیان» با توجه به شرایط خاص ایران پس از انقلاب و به ممنظور پرهیز از شور شدن زیادِ ماجرا به خرج داده است؟ جالب این است که گویا «هرمز رحیمیان» در نامی که بریا این کتاب برگزیده بود از آوردنِ تعبیر «انقلاب اسلامی» خودداری کرده بود و چاپهای اول و دوم این کتاب تحت عنوان «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» منتشر گردیده، و از چاپ سوم، به اصرار ناشر عنوانِ «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا انقلاب اسلامی» به جای آن آمده است. در صفحه «هفت» این کتاب، چنین آمده است:
«چاپ اول بو دوم کتاب با عنوان «ادوار نثر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت» - به عنوان برگزیده نگارنده - منتشر شد، اما از چاپ سوم به بعد، در عنوان کتاب مختصری تغییر داده شد که از سوی سازمان «سمت» است.»
به راستی تعجبآور است. آیا مسئولان سمت گمان میکنند در امر پژوهش و نگارش مباحث مربوط به زبان و ادب فارسی معاصر نوعی قحطالرجال وجود دارد که از میان تعداد (به لطف خدا به چندان اندک) نویسندگانی که توانایی پژوهش و نگارش در خصوص ادبیات معاصر ایران را دارند، نویسندهای دارای تمایلات روشنفکری و همسو با جریانهای سکولار ـ مدرنیست را برگزیدهاند که حتی از آوردن عنوانِ «انقلاب اسلامی» در تیتر کتابش نیز اِبا و پرهیز دارد؟ واقعاًً راز و علت اینگونه انتخابها در سمت (که متأسفانه فراتر از یک یا دو یا سه ... مورد است و نمیتوان آن را نتیجه سهو و قصور و استثنا دانست) چیست؟
در بخش دوم کتاب، نویسنده درباره «محمدعلی جمالزاده» سخن میگوید. در کتاب درباره برخی وجوه فنی نثر و شیوه داستاننویسی جمالزاده سخن گفته میشود و از او در مقام نویسنده نخستین داستانهای کوتاه زبان فارسی تمجید میشود و به ارتباط او با «روشنفکران ایرانی مهاجر همچون محمد قزوینی و سیدحسن تقیزاده در برلن» و انتشار «مجله سیاسی ـ فرهنگی کاوه» اشاره میشود، اما از ورای این توصیفها و ارجگذاریها و ترسیم چهره یک نویسنده دلسوز و خدوم فرهنگی که تحولی در نثر و داستاننویسی به زبان فارسی پدید آورده است، هیچ اشارهای به وجوه منفی کارنامه جمالزاده نمیشود.
جمالزاده همراه با تقیزاده و محمد قزوینی از مروجان ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرا و از بسترسازانِ سیطره و تحکیم غربزدگی شبه مدرن در ایران بودند. مضمون برخی آثار داستانی و مقالاتِ جمالزاده سکولاریستی است. جمالزاده تحت لوا و به بهانه مبارزه با خرافات، همراه و همسو با روشنفکران مدرنیست زمان خود نوعی روحانیتستیزی را پیش میبرد و خواهان به حاشیه راندن روحانیون و خارج کردن دین از عرصه سیاسی ـ اجتماعی بود. جمالزاده در داستانِ «معصومه شیرازی» به اهانت نسبت به روحانیت شیعه میپردازد و میکوشد تا چهرهای مزوّر و ریاکار از روحانیت شیعه ارائه دهد. جمالزاده در اثر داستانیِ «صحرای محشر» اصلِ اعتقادیِ معاد را به تمسخر میگیرد و در قالب داستانی با مضمون کمیک، عالم محشر و معاد و قیامت را مورد استهزاء و تمسخر و انکار قرار میدهد. هجو جمالزاده در هتاکی نسبت به اصل معاد هیچ دست کمی از هجو و استهزاء صادق هدایت در «افسانه آفرینش» ندارد و بسیار هتّاکانه است. به راستی چرا در کتاب درسی سمت فقط تصویری مثبت و معتبر از جمالزاده ارائه میشود و در ذهن دانشجو او را در مقام یک مرجع فکری و فرهنگی قابل وثوق مینشانند؟ آیا مسئولان سمت به این فکر کردهاند که وقتی از امثال پیرنیا و فروغی و هدایت و جمالزاده و پورداوود و گلستان و... برای دانشجو چهرهای یکسره مثبت و خدوم تصویر میکنند و حقایق را در خصوص وجوه منفی افکار و اعمال و شخصیت و آثار آنها نمیگویند، درواقع این چهرهها را به سطح مرجع فکری و علمی و ادبی و فرهنگی در ذهن مخاطب ارتقاء میدهند و از این طریق راه را برای ترویج آراء غربزده و شبه مدرن و سکولاریستی و ضد اخلاقی و بعضاً ضد دینی آنها باز میکنند؟ مهم نیست که نیّت و انگیزه نویسندگان و مسئولان سمت خیر است یا نه؟ مهم این است که نتیجه تصویرگریهای یکطرفه اینگونهی آنها در آثاری نظیر «ادوار نثر فارسی» تطهیر روشنفکران غربزده و مرجعسازی از آنها در ذهن دانشجویان است که این امر نتایج و پیامدهای فاجعهباری دارد. اتفاقاً یکی از اهداف جریان تهاجم فرهنگی در سالهای بعد از انقلاب اسلامی، تطهیر چهرههای روشنفکریِ شبه مدرنیست یکصد ساله اخیر است که به طُرُق مختلف بدان پرداختهاند و متأسفانه نمونههای متعددی از آن در کتابهای «سمت» هم دیده میشود.
آیا تعهد علمی و اخلاقی (فعلاً اصلاً تعهد دینی و شرعی را کنار میگذاریم) و وظیفه روشنگری و آگاهیبخشی نباید نویسندگان و دستاندرکاران سمت را وا دارد که از ارائه تصاویر غیرواقعی و یکطرفه و تحریفآمیز از نویسندگان و چهرههای فرهنگی و ادبی خودداری ورزیده و حقیقت را درباره روشنفکران و نویسندگان شبه مدرنیست بگویند؟ اگر در کتب درسی رژیم پهلوی درباره جمالزاده مینوشتند (چنان که نوشته بودند) آیا موضعی غیر از موضع کتاب «ادوار نثر فارسی» میگرفتند؟ مورخان و پژوهشگران و مؤلفان کتب درسی رژیم پهلوی به دنبال آن بودند تا از میرزا ملکم و آخوندزاده و جمالزاده و پورداوود و پیرنیا و هدایت و شاملو و... برای مخاطبان، قهرمان و الگو و اسوه و مرجع فکری و علمی و فرهنگی بسازند تا از این طریق به ترویج فرهنگ غربزده و سکولاریسم کمک کنند. باید پرسید «سمت» چرا در این مسیر حرکت میکند؟ به راستی چرا سمت در اینگونه آثار تولیدی خود مرزبندی روشنی با روشنفکری سکولار و مروجان غربزدگی شبه مدرن و بسترسازان و کارگزاران تهاجم فرهنگی ندارد؟
در صفحات 114 و 115 کتاب درباره «ابراهیم پورداوود» سخن گفته میشود و اینکه «مجذوب فرهنگ ایران پیش از اسلام بود و زبانهای اوستایی و پهلوی را در هند فراگرفت و علاوه بر ترجمه و تفسیر بخشهای پنجگانهی اوستا، برخی متون پهلوی را به فارسی درآورد و خود کتابهایی در زمینه زبان و آیین و فرهنگ ایران باستان تألیف کرد.»
در صفحه 75 کتاب، ابراهیم پورداوود را در کنار امثال ملکالشعرای بهار و بدیعالزمان فروزانفر در زمره «استادان بزرگ» مینامد. تصویری که در مجموع از پورداوود ارائه میشود، تصویر یک نویسنده و پژوهشگر و محقق است که «مجذوب فرهنگ ایران پیش از اسلام بود» و به نویسندگی و تدریس در دانشگاه اشتغال داشت.
در این کتاب در خصوص پورداوود هم مثل جمالزاده و پیرنیا و بسیاری چهرههای روشنفکری دیگر با نوعی تحریف و تطهیرسازی و بیان محدود بخش کوچکی از حقیقت به منظور پنهان کردن حقیقتی بزرگتر و مهم روبروییم و این ظلمی است که در این کتاب درسی (که به عنوان کتاب درسی در نظام جمهوری اسلامی وظیفه روشنگری و آگاهیبخشی و بازگویی حقیقت را برای دانشجویان دارد) به مخاطبان حق و حقیقت میشود.
اما ابراهیم پورداوود کیست؟ ابراهیم پورداوود فرزند یکی از ملّاکان ثروتمند گیلان است، چند سفر به اروپا رفت و در مدرسه معروف «لاییک» در بیروت به تحصیل پرداخت. مدرسه لائیک از طرف کانونهای استعماری تأسیس و اداره میشد و وظیفه آن تربیت و پرورش کادرهای فرهنگی و سیاسی و اداری برای کشورهای تحت سلطه استعمار غرب مدرن بود. امیرعباس هویدا، شاپور بختیار، سپهبد تیمور بختیار در زمره شاگردان و فارغالتحصیلهای مدرسه لائیک بیروت بودند.
پورداوود در جوانی به آیین رزتشت گرایید و در برلن در پیوند با محمدعلی جمالزاده و کاظم کاظمزاده ایرانشهر و محمد قزوینی و صادق هدایت در شبکه فرهنگی ـ سیاسیای که حسن تقیزاده تأسیس کرده بود عضو شد و به فعالیت پرداخت. این شبکه به ترویج سکولاریسم و ناسیونالیسم باستانگرا میپرداخت و اعضای آن به رجال و چهرههای سیاسی ـ فرهنگی رژیم رضاشاه و محمدرضاشاه بدل گردید.
پورداوود در هند با عوامل فرهنگی و سیاسی دولت انگلستان مرتبط شد. فراماسون معروف هندی «رابیندرانات تاگور» که یکی از کارگزاران فرهنگی وابسته به انگلستان و از دشمنان مسلمانان هند بود، پورداوود را جذب تشکیلات استعماری انگلستان در این کشور نموده، پورداوود مورد حمایت و توجه «انجمن ایرانلیگ» قرار گرفت. انجمن ایرانلیگ که اهداف کانونهای استعماری و ماسونیِ دولت انگلستان را دنبال میکرد، با جذب پورداوود و صادق هدایت و عبدالحسین سپنتا، آنها را در مسیر ترویج ناسیونالیسم باستانگرا و مبارزه با فرهنگ اسلامی، تربیت کرد و مورد حمایت قرار داد. شبکههای استعماریی وابسته به انگلستان در هندوستان و به ویژه فرمانداری انگلیسی هند و اردشیرریپورتر جی نقش بسیار مهمی در حمایت و زمینهسازی برای به قدرت رسیدن رضاخان و تأسیس رژیم پهلوی داشتند. همین کانونها امثال پورداوود را به عنوان ایدئولوگهای ناسیونالیسم باستانگرا به رژیم پهلوی متصل کردند.
رژیم رضاشاه توجه خاصی به پورداوود داشت و پورداوود نیز ضمن مدح و ستایش رضاشاه، او را تشویق میکرد که دین رسمی ایران را از اسلام به آیین زرتشت تغییر دهد. پورداوود در مدح رضاخان شعر سروده بود. او در اشعار خود به اعراب مسلمان حمله میکند و به شیوه مستشرقان یهودی، اسلام آوردن ایران را عامل به اصطلاح «انحطاط و عقبماندگی ایران» نامیده و در مدح به اصطلاح «عظمت ایران باستان» (که دروغی بزرگ و ساخته عوامل استعمار است که به منظور تحریک توهمات ملیگرایانه و نژادپرستانه ساخته و پرداخته شده است و هدف نهایی آن مبارزه با اسلام و فرهنگ اسلامی است) سخنسرایی کرده است.
رژیم محمدرضاشاه برای پورداوود جشن بزرگداشت گرفت و جشننامهای به نام او انتشار داد. رژیم اشغالگر قدس نیز در سال 1340 او را به سرزمینهای اشغالی دعوت کرد و «در کنگره یادبود دو هزار و پانصدمین سال آزادی یهودیان به دست کوروش» به تمجید و ستایش از او پرداخت. پاپ پُل ششم، رهبر وقت کاتولیکهای جهان به او نشانه «شوالیه سن سیلوستر» عطا کرد. پورداوود به دلیل دشمنی با فرهنگ اسلامی، خواهانِ تغییر الفبای فارسی (به قول پورداوود: «الفبای عربی») به الفبای «خط دین دبیره» (خط نگارشی اوستا که روحانیون زرتشتی از آن استفاده میکنند) بود. در یک بررسی کوتاه باید گفت که ابراهیم پورداوود یک روشنفکر مرتدِ سکولار ـ ناسیونالیست و کارگزار فرهنگی استعمار غرب و رژیم پهلوی بود که دشمنی و نفرت خاصی از اسلام و فرهنگ اسلامی داشت.
چرا وقتی «سمت» درباره پورداوود مینویسد، هیچ اشارهای به ماهیت فکری و سوابق او (حتی در حد یک اشاره مختصر) نمیکند؟ چرا توجهی به مسئولیت آگاهیبخشی و روشنگری خود ندارد؟ تصویری که این کتاب از پورداوود ارائه میدهد، تصویر یک نویسنده و پژوهشگر فاضل و آکادمیک است که «البته مجذوب فرهنگ ایران باستان بود»، چرا بخش مهمتر حقیقت درباره او گفته نمیشود؟ چرا شخصیت او (و شخصیت جمالزاده و پیرنیا و ملکمخان و...) تطهیر میشود و فارغ از ویژگیهای حقیقی آن نشان داده میشود؟ آیا این حرکتی در مسیر تهاجم فرهنگی نیست؟
در این کتاب در ذیل چند میانتیتر و عنوان مختلف درباره صادق هدایت سخن آمیخته به مدح و تمجید و ثنا آمده است. نکته اینکه هیچ اشارهای به وجوه منفی و ناهنجار و ضد دینی و ضد اسلامی و ضد اخلاقی صادق هدایت نشده و مجموعاً از او چهره یک قهرمان فرهنگی هنری (داستاننویس، پژوهشگر، طنزنویس، نمایشنامهنویس، صاحب درون پیچیده فلسفی) ارائه گردیده است. آیا به راستی اینگونه سخن گفتن درباره هدایت، دروغگویی و تحریف حقیقت نیست؟ آیا ارائه چهره یک نویسنده اندیشمند و یک هنرمند دارای «تفکر جدی» و نظایر اینها منجر به الگوسازی از هدایت در اذهان دانشجویان نمیشود؟ آیا سمت فکر کرده است که دارد چه کسی را به عنوان یک شخصیت «دارای درون پیچیده فلسفی و تفکر جدی» و «متبکر نثری که به وسیله آن باریکترین و دقیقترین اندیشههای بشری و نظریههای فلسفی را بیان و مطرح میکند»، به دانشجویان القاء میکند؟ صادق هدایت بر اساس معیارهای روانشناسی و روانپزشکی مدرن، بیماری افسرده بود که از اختلالات شخصیتی عمیق رنج میبرد. هدایت در آثار و نیز در زندگی و معاشرتهایش فردی هتّاک و بیادب بود که از رکاکت کلام رنج میبرد. هدایت، بنا به اذعان معاشران (و بنا به اشارههای تلویحی و بعضاً تصریحات خودش) از بیماریهای اخلاقی ـ جنسیای نظیر همجنسگرایی و عادت به استمناء و هذیانهای جنسی رنج میبرد. هدایت (به گواهی آثار و شهادت دوستانش) روشنفکری ضد اسلام بود. او تا مرز جنون، از اسلام و روحانیت شیعه متنفر بود. هدایت گرفتار ابسوردتیه عمیق نیستانگارانه بود. در آثار هدایت مشهود است که حتی با دستورزبان فارسی چندان آشنایی نداشته است. نامههای هدایت گاه همراه با آنچنان موارد شرمآور و زشتی از اعمال و افکار شنیع است که حتی بیان آنها خجالتآور است. علاقمندان و آنها که میخواهند با برخی وجوه شرمآور شخصیت هدایت آشنا شوند میتوانند به مقاله استاد رضا رهگذر به آدرس ذیل رجوع نمایند:
(رهگذر، رضا، گوشهای از اخلاقیات هدایت، در زندگی و آثارش، ماهنامه اقلیم نقد، شماره 11، تیر 1392)
به راستی چرا و با کدام مجوز شرعی و اخلاقی و قانونی کتاب درسیِ رسمیِ سمت، اینگونه به القاء توهمات روشنفکرانه و ترویج انحرافات فکری و تحریف حقیقت میپردازد. متن سمت درباره صادق هدایت، یک تمجیدنامه تمامعیار از اوست. به گوشهای از این مدح و تمجیدها (فقط گوشهای از آنها) توجه نمایید:
«یکی از شگفتیهای شخصیت هدایت، به رغم آن درون پیچیده فلسفی و تفکر جدّی و روحیه درونگرایی، شوخطبعیها، بذلهگوییها، نکتهگیریها و لطیفهپرانیهای او است... طنز هدایت البته ابزاری است بُرّنده در خدمت انتقاد. آنجا که از کجاندیشیها و نامردیها و خودنماییها و ریاکاریهای زمان به ستوه میآمد، سلاح تیر طنز و هزل و لودگی را به کار میبست، هدایت "رندی اندیشهور" و نکتهیاب و باریکبین بود.»[2]
«هدایت مبتکر نثری است که به وسیله آن باریکترین و دقیقترین اندیشههای بشری و ظریفترین پرسشهای کهن و نظریههای فلسفی را بیان و مطرح میکند.»[3]
«در جملههایی که به عنوان نمونه از بوف کور نقل شد، در عین سادگی، دنیایی از ابهام و راز و رمز نهفته است و تنها از طریق تفسیر و تأویل مبتنی بر نقد روانشناختی میتوان به کشف این جهان رازآلود نائل آمد... نثر هدایت در داستانهایی نظیر علویهخانم و حاجیآقا، در عین عامیانگی، نثری زنده و تپنده و جاذب و به اصطلاح "عوامفهمِ خواصپسند" است.»[4]
«هدایت همواره تلاش کرد با توصیف صادقانه واقعیت، تصوراتی را که اندیشه حامیان وضع موجود بر آنها استوار بود، درهم شکند... شأن نویسنده "بوف کور" فراتر از آن بود که در حال و هوای ادبیات مثلاً رئالیسم بخشنامهای (مقصود رئالیسم متعهد است که هدایت تمایلی به آن نداشت؛ زیرا فاقد هر تعهد و آرمان بلند و متعالی بود./ نویسنده نقد) قلم بزند.»[5]
آدمی به راستی حیرت میکند، آیا نویسنده «ادوار نثر فارسی» و «سمت» به راستی این حرفها را درباره هدایت قبول دارند؟ اینکه رکاکت کلام و انبوهی از تعابیر زشت و فحشهای لُمپنی را که هدایت در «علویه خانم» میآورد، «نثری زنده و تپنده و جاذب» بنامیم، آیا فریفتن مخاطب نیست؟ با این حساب میتوان همه ناسزاهایِ لُمپنیِ اوباش و تعابیر مُستهجن و زشت آنها را نیز از مصادیق «نثر زنده و تپنده و جاذب» دانست.
برای کسی که «بوف کور» را خوانده است، خندهآور است که کسی بخواهد داستانی وهمآلود و هذیانی (که آیینه روان بیمار و پریشاناحوال است) همچون بوف کور را «دنیایی از ابهام و راز و رمز» بنامد، این توصیفات روشنفکرانه و روشنفکرپسندانه عمری است توسط سکولار ـ مدرنیستهای مروج پوچانگاری درباره بوف کور و برخی آثار دیگر هدایت بیان میشود. نکته تلخ و گریهآور این است که در کتاب درسیِ رسمیِ نظام جمهوری اسلامی (تولید سمت) چنین مدعاهایِ بیپایهای به دانشجو و مخاطب تحویل شود.
نویسنده سمت به گونهای درباره هدایت و نثر هدایت سخن میگوید که گویا با یک داستاننویس اندیشمند و یک نثر سالم و فاخرِ یک متفکر جدی روبروییم، نه با نثر شلخته و دارای انبوه اغلاطِ دستوریِ یک داستاننویس متوسط، در این کتاب سمت مجذوبیت نسبت به هدایت و شیفتگی و قهرمانسازی از او موج میزند، آیا یک کتاب درسی ادبیات معاصر در نظام جمهوری اسلامی درباره هدایت باید اینگونه باشد؟ در این کتاب چندبار به نمایشنامه مُستهجن و ضد دینیِ «افسانه آفرینش» اشاره شده و از آن نام برده شده است و در صفحه 109 کتاب چند سطر هم به توضیح آن اختصاص داده شده است، اما هیچ اشارهای به محتوای کفرآلود و آشکارا ضد دینیِ این نمایش نمیشود. چرا؟ چرا اثر تولیدی سمت درباره ادبیات معاصر به حقیقتگویی و عیان کردن چهره واقعی ضد دینی و ضد اخلاقی و بیمار هدایت نمیپردازد، و به جای آن به قهرمانسازی از او پرداخته و او را در مقام یک مرجع و الگوی فکری و هنری و ادبی قرار میدهد. این کار با هر نیت و انگیزه و به هر دلیلی که صورت گرفته باشد، حاصل و نتیجهای جز ترویج انحراف و ابتذال و نیستانگاری ابسورد و ترویج آراء ضد اسلامی و ضد اخلاقی و بسترسازی و کمک به جریان معاند تهاجم فرهنگی ندارد.
کتاب «ادوار نثر فارسی» موارد پُر اشتباه بسیار دیگری هم دارد که به منظور پرهیز از اطاله کلام (و چون پرداختن به جزئیات همه آن موارد خارج از حوصله این رساله است) صرفاً به چند نمونه آن اشاره میگنیم:
· در موارد مختلف در این کتاب به مدح و ثناگویی نسبت به «دکتر پرویز ناتل خانلری» پرداخته شده و از او سیمای یک پژوهشگر و نویسنده و یک «استاد» ارائه گردیده است. در صفحات مختلف کتاب بارها با لقب «استاد» از او نام برده شده است و به ویژه در صفحات 257 و 258 در تمجید او قلمفرسایی گردیده است، (چون حجم این نوشتار محدود است و بنا بر اختصار و اجمال است، لذا از نقل نمونهها درمیگذریم) اما در هیچ جای کتاب به این حقایق اشاره نشده است که: خانلری روشنفکر درباریای بود که در سال 1342 (هنگام قیام 15 خردادب) از طرفدارانِ سرکوبِ خونین و شدید اعتراضات مردمی بود. خانلری روشنفکر مدرنیستِ فراماسون و از تئوریسینهایِ مروج ناسیونالیسمِ باستانگرا در ایران بود. خانلری دشمن اسلام و روحانیت شیعه و مروج سکولارسم اومانیستی بود. چرا نویسنده «ادوار نثر فارسی» کمترین اشارهای به این حقایق درباره شخصیت و افکار و اعمال و سرسپردگیهای خانلری نمیکند، و صرفاً به طور یکجانبه از او تمجید و ستایش میکند و سیمای یک پژوهشگر عالِم محقق را از او ترسیم مینماید.
· درباره سعید نفیسی هم وضع به همین صورت است. از او با عناوینی چون رماننویس و پژوهشگر ادبی و تاریخی و کسی که دارای «مقالات عملی و ادبی، ساده و روان و جذاب و خالی از حشو، زواید و اثرگذار» است، (و چندین مدح و ثنای دیگر) اما هیچ اشارهای نمیشود به اینکه او تمایلات آشکار و تعلقات صهیونیستی داشت و با برخی مسئولان رژیم صهیونیستی در ارتباط مستمر بود، او مداح و مدافع رژیم صهیونیستی و نیز کارگزار و مداح رژیم پهلوی بود. اشارهای نمیشود به اینکه او کتابی سراپا دروغ در قهرمانسازی از رضاشاه درباره زندگی او نوشت، و اشارهای به ترویج نوعی رمانیسم مبتذلِ ضد اخلاقی توسط سعید نفیسی در سالهای اختناق رضاشاهی و دهههای 1320 و 1330 نمیشود و نیز درباره نقش او در ترویج ایدئولوژی استعمار ساخته ناسیونالیسم باستانگرا اشارهای صورت نمیگیرد. و باز طبق روال این کتاب، یکسره و یکجانبه تصویر یک «پژوهشگر عالِم» معتبر از او ارائه میشود (و این کار با دیگرانی چون: «مجتبی مینوی» و «محمد معین» و «بدیعالزمان فروزانفر» و چند نفر دیگر هم صورت گرفته است که از اشاره به آن خودداری میکنیم.)
· کوشش به منظور تطهیر و توجیه چهرههای روشنفکری ادبی و غیرادبی و قهرمانسازی از آنها، در این کتاب درباره «صادق چوبک» و «ابراهیم گلستان» نیز صورت گرفته است. در بحث از چوبک اگرچه اندک اشارهای به زشتنگاریها و مستهجن نویسیهای چوبک میشود، (وضع چوبک از این نظر آنقدر خراب است که دیگر نویسنده سمت نمیتوانست اندکی از بسیاران را در این خصوص عنوان ننماید) اما باز بلافاصله تلاش میشود تا با آوردن نقلقولهای مؤید و مثبت و ربط دادن افتضاحاتِ قلمی چوبک به اوضاع اجتماعی ـ سیاسیِ زمانه (آخر توصیفات مستهجن از روابط جنسی و تخیّلات بیمار جنسی در آثار چوبک، چه ربطی به شرایط نابسامان سیاسی درد؟ آن هم در نویسندهای چون چوبک که هم دوست صمیمی «هویدا» بود و هم از مواهب کنسرسیوم و شرکت نفت بهره میبرد) به نوعی شخصیت بیمار و آثار زشت و سیاه و مستهجن او را توجیه نماید و باز هیچ اشارهای به دشمنی خاص چوبک و هتّاکیهای آشکار ضد اسلامی او در کتاب «سنگ صبور» نمیشود. در صفحات 231 و 232 بیش از یک صفحه درباره «سنگ صبور» صحبت میکند و از آن تعریف و تمجید مینماید و در ستایش از آن اینگونه نوشته میشود:
«نثر چوبک به رغم عامیانه بودن، زنده و نافذ است. همراه با توصیفهای تازه و ملموس و در نتیجه مؤثر، و با پشتوانهای از واژگان تخاطب و ترکیبهای عامیانه.»
اما هیچ انتقادی نسبت به محتوای بسیار زشت و ضد اسلامی و غیراخلاقی آن صورت نمیگیرد.
وضع در مورد «ابراهیم گلستان» هم به همین گونه است. ابراهیم گلستان نویسندهای است بسیار کمکار، جمعاً سه چهار کتاب داستان (که اغلب آنها مجموعه داستانهای کوتاه دوران جوانی او بودند) بیشتر از او منتشر نگردید. روابط گلستان با کنسرسیوم نفتی و شرکت نفت انگلستان و افتضاحات اخلاقی او و مسائل مالیاش آنقدر خجالتآور بود که بسیاری از روشنفکران همسو و همفکر او از ترس قرار گرفتن در معرض اتهام، از گلستان تبرّی میجستند. حال، در کتاب «ادوار نثر فارسی» درباره او چنین نوشته میشود:
«گلستان را یکی از معدود نویسندگان صاحب سبک این دوره قلمداد کردهایم...
به همان اندازه که دلمشغول استفاده از شگردهای داستانی است، نسبت به انسجام هنری و خوشآهنگی و سرزندگی و زیبایی نثر خود نیز سخت پایبندی نشان میدهد، تا آنجا که گاهی نثرش مبدل به شعر میشود: نثری کوتاه و آهنگین، با تکرارهایی حساب شده در افعال و واژههای تکهجایی (نوعی سجعپردازی مدرن) ...»
و مُشتی تمجید و ستایش دیگر، و باز بی آنکه به وابستگی گلستان به استعمار انلگیس و به محتوای مبتذل آثار داستانی او (به گونهای که اکثر آثار داستانی او حتی در دوره وزارت «مهاجرانی» هم امکان انتشار نیافت، البته از ترس واکنش اعتراضی مردم و نه از سر اخلاقگرایی مهاجرانی؛ زیرا مهاجرانی پس از فرار از ایران به همپالگی گلستان در انگلستان بدل گردیده است) و به دینستیزی و اخلاقگریزی آثار داستانی و سینمایی و افتضاحات مالی او کمترین اشارهای شود. افتضاحاتی که «جلال آل احمد» در همان سالهای دهه چهل در نقد گلستان و آثار او شجاعانه به آنها پرداخت.
جالب این است که نویسنده سمت که از انتقاد به «هدایت» و «خانلری» و «نفیسی» و امثالهم خودداری میکند و اگر اندک اشارهای (به نقل از دیگران) در انتقاد جزئی از «چوبک» و «گلستان» مینویسد، بلافاصله به طُرُق مختلف به پاسخگویی آن انتقادات پرداخته و چهره چوبک و گلستان و امثال آنها را از انتقادات تطهیر مینماید. درباره جلال آلاحمد (که امروز بیش از زمان شاه، مورد هجوم کینه و نفرت و عُقدهگشاییها و هتّاکی روشنفکران سکولار ـ لیبرال قرار دارد) زبان به انتقاد میگشاید و آل احمد را با عباراتی از این دست (نمونهای از چند مورد) مینوازد:
«اما این مسائل را با نثری خام و بیجاذبه مینویسد و گاهی موضوعهای ملموس و بدیهی را برای خواننده توضیح میدهد: عینیت را بی آنکه با ذهنیت خود درآمیزد، بیان میکند و از اینرو از عنصر خلاقیت در آن خبری نیست... هنوز جملههای دراز ملالآوری دارد...»[6]
آدمی گمان میکند گویا «آلاحمد» نیز میبایست مثل «هدایت» و «چوبک» در آثار خود فحشهای رکیک چارواداری و عبارات مستهجن به کار میبرد، تا آنگاه نویسنده سمت او را دارای «نثری زنده و تپنده و جاذب» (عباراتی که نویسنده سمت درباره نثر رکیک و فحاشانه «علویهخانم» اثر صادق هدایت به کار برده بود) بنامد یا شاید نویسنده سمت دارد در کتاب رسمی درسی جمهوری اسلامی ایران به نفع روشنفکران غربزده، از آلاحمد انتقام میگیرد؛ کاری که روشنفکران مختلف از داریوش شایگان و داریوش آشوری گرفته تا گلستان و گلشیری و نئولیبرالهای نو رسیده ادبی (نظیر مهدی یزدانیخرّم) در تریبونهای مختلف (از کتاب «قصهنویسی» حسن میرعابدینی گرفته تا نشریاتی چون «ایراننامه» و «کنکاش» و «مِهرنامه» انجام داده و میدهند.
یکی دیگر از شاهکارهای این کتاب سمت، ارائه گزارشی آمیخته با تمجید از «غلامحسین ساعدی» است، باز هم بی آنکه به درونمایههای سکولاریستی و ضد دینی آثار ساعدی و نیز شخصیت ضد دین او اندک اشارهای هم گردد. ساعدی در سالهای پس از انقلاب اسلامی در خارج از کشور، علناً و صراحتاً به هتّاکی نسبت به اسلام و امام خمینی; میپرداخت و فعالانه علیه جمهوری اسلامی ایران فعالیت سیاسی میکرد.
«نثر ساعدی در تمام نوشتههایش، به ویژه در عزاداران بیل، نثری زنده و واقعی و عاری از یکنواختی ملالآور است و مخصوصاً عنصر «واقعنمایی» داستانها را همین زبان و عناصر سازنده آن تضمین میکند. واژهها و اعلام روستایی با محتوی اثر سخت تطابق و سنخیت دارد.»[7]
فارغ از اینکه بخش عمدهای از این ستایشها، بیپایه و اغراقآمیز است، باید پرسید چه تعمّدی وجود دارد که کتاب درسیِ سمت وقتی درباره ساعدی سخن میگوید، هیچ رویکرد تحلیلی ـ انتقادی و روشنگرانهای نسبت به محتوا و درونمایه آثار و شخصیت و افکار و دینستیزیهای هتاکانه و عملکرد ضد انقلابی او ندارد؟ آیا قرار است که دانشجوی ما ناآگاه از ماهیت این روشنفکران اسلامستیز و ضد انقلاب و جاهل و بیخبر نسبت به ماهیت پلید آنها باشد، تا در مقابل تزویر و تبلیغات دامفریب آنها هیچ مصونیتی نداشته باشد و صیدِ شکارچیان سکولاریستِ مجری جنگ نرم شود؟ آیا قرار است سمت نقشی برای ترویج توهمات روشنفکرانه و مددرسانی به مجریان تهاجم فرهنگی و جنگ نرم ایفا نماید؟!
· نویسنده سمت گویی قصد کرده است که در فرصتی که نگارش کتاب «ادوار نثر فارسی» برایش فراهم آورده است، یکسره و یکطرفه در مدح و ستایش روشنفکران داستاننویس و رسالهنویس و ژورنالیست سکولار سخن بگوید و تصویری اندیشمند و هنرمند و اعجابآور از آنها ارائه دهد. اینگونه است که به مدح و ستایش از «هوشنگ گلشیری» و «بهرام صادقی» و «محمود دولتآبادی» نیز میپردازد که چون نقل کامل آنها خسته کننده است، به دو نمونه کوتاه ذیل بسنده میکنیم:
«"شازده احتجاب" اعتبار و آوازهای برای گلشیری به ارمغان آورد و او را در ردیف داستاننویسان برجسته معاصر قرار داد... نثر گلشیری، به رغم سادگی در ظاهر، دشوار و سنگین و دیریاب است و خواننده حتی خواننده حرفهای، گاه ناگزیر میشود بندی یا عبارتی را چند بار بخوابند تا در پس تصویرهای نمادین و تمثیلهای دور از ذهن، مقصود او را دریابد. بعضی جملههایش، به ویژه توصیفها، شعرگونه است و به زیبایی آن افزوده است...»[8]
«یکی دیگر از نویسندگان اواخر دهه چهل که داستانهایش به ویژه در نظر منتقدان، خوش درخشید، بهرام صادقی است... صادقی در "سنگر و قمقمههای خالی" مایههایی از طنز تلخ و گزنده را به عنوان چاشنی وارد کرده است...»
«هوشنگ گلشیری»، که نویسنده سمت اینگونه یکطرفه به ستایش از او پرداخته است، داستاننویسی سکولاریست که برخی صفحههای مستهجن همان «شازده احتجاب» سبب گردیده است که سالهای سال این رمان او (پس از انقلاب) مجوز نشر به دست نیاورد و در کابینه «اصلاحات» نیز ظاهراً با حذفهایی، مجوز گرفته است. گلشیری نویسندهای تکنیکزده و فُرمالیست است و به ویژه در سالهای پس از انقلاب، فُرمالیسم ادبی او محملی برای ترویج سکولاریسم نئولیبرالیستی بوده است و از این طریق، صدمات بسیاری به سرمایه و موجودی ادبیات و نویسندگان انقلاب اسلامی (به ویژه در حوزه هنری) وارد گردید.
گلشیری که در سالهای پس از انقلاب به نگارش آثار داستانی با مضامین آشکار ضد اسلامی و ضد انقلابی نظیر «جننامه» و «شاه سیاهپوستان» پرداخت.
گلشیری در دو سال اول انقلاب با گروهک تروریستی «فدائیان خلق» همسویی و همکاری داشت و بارها زیر اعلامیههای علیه انقلاب و جمهوری اسلام را امضاء کرد. گلشیری در داستان «شاه سایهپوستان» تصویری سیاه از امام خمینی; و انقلاب اسلامی ارائه میدهد. گلشیری نئولیبرالیستی مُلحد بود که آثار داستانی او نظیر «مثل همیشه» و «شازده احتجاب» و «برّه راعی» و.. همیشه با تصاویری از مِیخوارگی و زنبارگی و هرزگی و فضای روسپی خانهها همراه بوده است، اما این کتاب سمت که گویا در تمجیدنامهاش نسبت به ارواح روشنفکری نمیخواهد نام هیچ ضد انقلاب و ضد دینی را از قلم بیندازد، حتی به ستایش از «ایرج پزشکزاد» (روشنفکر قلم به مزد وابسته به دربار که قبل و بعد از انقلاب، به اسلام و دیانت هتاکی میکرده است) نیز میپردازد و طرفه اینکه «داییجان ناپلئون» (رمان مستهجن ضد دین و ضد اخلاقی که حتی خاتمی و مهاجرانی و مسجدجامعی نیز در دوران وزارتشان جرأت صدور مجوز برای آن را نیافتند و هنگامی که فیلم «داییجان ناپلئون» در سال 1356 از تلویزیون شاه پخش شد، در همان زمان اعتراضاتِ طلاب و روحانیون و مردم متدین را برانگیخت) را «حماسه طنزپردازی» مینامد. به عبارات کتاب «ادوار نثر فارسی» در اینباره دقت کنید:
«دایی جان ناپلئون را باید حماسه طنزپرداز یا ریشخندی به حساب آورد، حماسهای از نوع "دونکیشوت" اثر سروانتس که شهرت جهانی دارد...»[9]
رمان «داییجان ناپلئون» (این کتابی که نویسنده سمت آن را «حماسه» مینامد) اثری است شدیداً مستهجن و ضد اخلاقی که به استهزاء برخی مفاهیم و شعائر و شخصیتهای دینی (از جمله حضرت مسلم7) نیز میپردازد.
«داییجان ناپلئون» کتابی است که میکوشد تا به تطهیر استعمار انگلستان و نقش مخرّب آن در ایران بپردازد و با بهرهگیری از یک طنز مستهجن و شدیداً اروتیک، هر نوع نگرانی و بدبینی نسبت به استعمار انگلستان را توهّمی بیمارگونه از سنخ توهّم پارانویید «داییجان ناپلئون» (و به قول نئولیبرالهای پس از انقلاب «توهّم توطئه») جلوه دهد.
و البته باز هم نویسنده سمت بدون هیچ اشارهای به این حقایق و روشنگری درباره این اثر و نویسنده آن، یکسره به تمجید و ستایش از داییجان ناپلئون و نویسنده آن میپردازد.
حقیقتاً مسئولان سمت چه توجیهی برای سیطره چنین رویکرد ضد اسلامی و ضد اخلاقی و ضد انقلابی در کتاب «ادوار نثر فارسی» نسبت به ادبیات منثور معاصر دارند؟!
· در صفحات دیگری از این کتاب زنجیره ستایشها نسبت به «ذبیحالله صفا» (که کتاب سمت از او با عنوان «استاد» نام میبرد) قطار شده است، باز بیآنکه گفته شود ذبیحالله صفا، روشنفکر فراماسون درباری از کارگزاران و ایدئولوگهای ناسیونالیسم باستانگرای رژیم پهلوی بود. او در همان آثاری که نویسنده سمت درباره آنها زبان به تمجید و ستایش گشوده است، به ترویج آریاگرایی شووینیستی و ناسیونالیسم باستانگرای سکولاریستی میپرداخته و تحت لوای دشمنی با «تازیان» (عربستیزی) در واقع به تحریف تاریخ علیه مسلمانان پرداخته و به صورت غیرمستقیم و از طریق ترویج به اصطلاح «عرفان ایرانی» و «فرهنگ و ادب فارسی»، به تضعیف فرهنگ اسلامی مشغول بوده است. (کاری که همکاران درباری دیگر او نظیر «شجاعالدین شفا» و «حسن تقیزاده»، هر یک به طریقی، بدان اقدام کردهاند.) ذبیحالله صفا با بالا گرفتن امواج انقلاب اسلامی و اعتراضات مردمی، از ایران فرار کرد. او یکی از مبلّغان و ایدئولوگهای مورد اعتماد رژیم پهلوی بود و مأموریت ترویج سکولاریسم ناسیونالیستی را در میان ارتشیهای بر عهده داشت.
یک جمعبندی کوتاه درباره کتاب «ادوار نثر فارسی»
این کتاب موارد منفی و خلاف واقع و قابل نقد بسیاری (غیر از آنچه تا به حال به آنها اشاره کردیم) دارد که مجال پرداختن به آنها در تنگنای این گزارش مختصر وجود ندارد و فعلاً از آنها میگذریم، اما در مقام جمعبندی و داوری درباره محتوای و سمتوسوی حاکم بر این کتاب این موارد را فهرست وار متذکر میشویم:
1. این کتاب رویکردی کاملاً یکطرفه در جهت تطهیر چهرههای روشنفکری غربزده سکولاریست و قهرمانسازی از آنها دارد.
2. در بررسیها و قضاوتهای ارائه شده در این کتاب در خصوص آثار و نیز شخصیت و پیشینه نویسندگان روشنفکر (اعم از داستاننویس، نمایشنامهنگار، پژوهشگر و...) بسیاری از حقایق روشنگر و مفید (مفید برای دانشجویان مسلمانی که نیاز به شناخت و مرزبندی با تهاجم فرهنگی و عوامل و مجریان آن دارد) بیان نشده است و چهرهای تحریف شده از شخصیت و افکار و تصویری غیرواقعی از آثار مبتنی بر تمجید اغراقآمیز یکطرفه و بدون هرگونه نقد و یا با نقدی کمرنگ و از سر اجبار که تحتالشعاع تمجیدها قرار دارد) روشنفکران و روشنفکری ارائه شده است. اینگونه بررسیها و تصویرگریهای غیرواقعی و تحریفآمیز یقیناً موجب گمراهی اذهان دانشجویان و آسیبپذیری آنها نسبت به جریان تهاجم فرهنگی میگردد و از نویسندگان و پژوهشگران روشنفکر و آثار نوعاً ضد اسلامی ـ ضد اخلاقی و بعضاً ضد انقلابی آنها برای دانشجویان مخاطب این کتاب، مرجع و الگو میسازد.
3. آنگونه که از محتوای این اثر برمیآید، نویسنده این کتاب تعلقات تام و تمام سکولار ـ لیبرالی دارد و روح و بینش حاکم بر این کتاب، ظهور نگرشِ نئولیبرالی به ادبیات منثور معاصر است.
4. انتشار این کتاب و ارائه آن به عنوان کتاب درسی رسمی توسط سمت با هر انگیزه و نیّت و دلیلی که صورت گرفته باشد، حرکتی در مسیر ترویج آراء و مشهورات مسموم روشنفکری شبه مدرنیست و تبلیغ آثار آنها و خدمتگزاری برای جریان تهاجم فرهنگی دشمن علیه انقلاب و نظام اسلامی است. انتشار این کتاب به عنوان کتاب درسی توسط سمت، آثار مخرّب آن را چند برابر کرده است.
- پیشنهاد میشود نگارش کتابی با همین عنوان برای همین واحد درسی به نویسندهای متعهد و انقلابی (مثلاً استاد محمدرضا سرشار (رضا رهگذر)) سپرده شود و کتاب فعلی جمعآوری و از تدریس آن جلوگیری شود.
* جامعه شناسی ادبیات فارسی/ محمد پارسانسب
روح و جهتگیری حاکم بر این کتاب نیز تماماً روشنفکرمآبانه و سکولاریستی است. در مواردی حتی تحلیلهای صورت گرفته در خصوص آثار شاعران کلاسیک فارسی، نوعاً مبتنی بر مشهورات مدرنیستی است، اما نکته جالب (و البته تأسفبار) در این کتاب، نگاه تمجیدآمیز آمیخته به مداحی از «احمد شاملو» است.
شاملو در مقام یک شاعر مرتبط با رژیم پهلوی، شخصیتی فرصتطلب داشت و مستمراً از تغذیه و حمایتهای مالی رژیم پهلوی برخوردار میشد. از سوی دیگر شعر شاملو، شعری مشحون از سکولاریسم مدرن و اومانیسم الحادی صریح است. شاملو از مخالفان انقلاب اسلامی و از دشمنان اندیشه و راه امام خمینی; بود و در اشعار پس از انقلاب او موارد عدیدهای از به کار بردن تعابیر سیاه و تلخ علیه انقلاب و نظام و حتی امام خمینی; دیده میشود. حیرتانگیز اینکه در کتاب درسی رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران درباره شاملو اینگونه سخن گفته میشود:
«برای بررسی شعر شاملو از حیث جامعهشناسی، پیش از همه، باید به نوجویی، ابداع و آزاداندیشی او اشاره کرد که مستقیماً در زبان، فُرم و اندیشه شعری او انعکاس یافته است... باید شاملو را شاعری نوآور و به تماممعنا، آزادیخواه به شمار آورد... شاملو در شعر سپید خود، وزن دست و پا گیر عروضی را به کناری مینهد... و البته از این دهگذر زیباترین نمونهها را میآفریند... انسانی که در شعر شاملو تصویر میشود، موجودی است به فردیت رسیده و زمینی، آرمانگرا و آرمانخواه و به همین دلیل ستیزهجو و اهل مبارزه، که چون نیازهای خود را یافته، آرمانها و احساسات خود را شناخته و راه خود را یافته و به ارزندهترین آرمانهای انسانی، یعنی عشق، آزادگی، ایثار و... آراسته است... شناخت و احساسی که این شاعر از مسائل و دردهای عصر خویش دارد و التزامی که برای هنر خویش قائل است، شعر او را به شعر اعتراض، پرخاش و مبارزه با مُسببّین بیعدالتیها بدل کرده است. از این رو شعر او بُعدی سلبی به خود میگیرد و دستورالعملی برای رهایی انسان از قید و بندهای سیاسی و اجتماعی میشود... آزادی و وطن، دو مفهوم اساسی در شعر شاملوست که میتوان آن را تداوم سنتهای نوین ادبی عصر مشروطه و پس از آن دانست... انتقادهای شاملو از اوضاع زمانه، غالباً متوجه دردهای بزرگ است. او از مَسخ ارزشهای راستین، همچون تنزّل یافتن ارزش انسان، جریحهدار شدن حرمت آزادی، گرفتاری آدمیان در چنبره زندگی مادی، تنهایی و وانهادگی انسان و نظایر اینها سخن میگوید.»[10]
اینهمه تحسین و تمجید و مدح و ثنا نثار «شاعر»ی میشده که دستبوس فرح پهلوی بود و هزینه اعتیاد و دونژوان بازیهایش را از هویدا و فرح میگرفت و پس از انقلاب، یار همراه سازمان منافقین و سازمان چریکهای فدایی بود و در خارج از کشور به بُت عیار ضد انقلاب بدل گردید و در سخنرانیها و مقالاتش بدترین هتّاکیها را نثار نظام اسلامی میکرده است و پس از فروپاشی شوروی، به شاعر و سخنگوی روشنفکران نئولیبرالیست بدل گردید، و در هر حال مخالف اسلام و انقلاب بود و اشعار او مشحون از مضامین سکولار ـ اومانیستی است و از جهات مختلف قابلیت نقّادی دارد.
آری، اینهمه مداحی برای یک شاعر ضد دین ضد انقلاب (بدون آنکه مضامین کفرآلود و اومانیستی و ضد انقلابی و درونمایه سراپا سکولار ـ مدرنیستی شعر او ـ حتی به صورت گذرا ـ مورد نقد و بررسی قرار گیرد) آن هم در کتاب رسمی نظام جمهوری اسلامی ایران تولید سمت که هدف از تأسیس آن، اساساً به منظور مقابله با همین بدآموزیها در کتب درسی بوده است!!!
البته این کتاب ایرادهای متعدد دیگری هم دارد که چون در این بررسی بنای ما بر اجمال و اختصار است، ناگزیر از پرداختن به آنها درمیگذریم.
* شعر معاصر ایران/ صابر امامی/ 162 صفحه
نکته تلخ و تأسفبار در این است که کتابهای پُر اِشکال و دارای مضامین روشنفکری «سمت» متأسفانه پُرتعداد است و به یک یاد و اثر محدود و منحصر نمیشود. یکی دیگر از این آثار، کتاب «شعر معاصر ایران» است که موارد قابل نقد مختلفی دارد، اما ذیلاً به صورت بسیار کوتاه درباره آن سخن میگوییم.
در این کتاب در تحلیل و ارزیابی آثار و آراء و شخصیت شاعرانی چون: «عارف قزوینی»، «میرزاده عشقی»، ایرج میرزا»، «ادیبالممالک فراهانی» متأسفانه همان نگاه مبهم از مشهورات مدرنیستی و تکرار مدعاهای روشنفکرانه و غفلت از بیان برخی حقایق مهم روشنگرانه (بیان حقایق روشنگرانه به منظور مرزبندی روشن با اعوجاجات و جنبههای روشنفکرانه فکری و شخصیتیِ این جماعت، در جهت تحکیم سنگرهای مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگی) ساری و جاری است و نقطه اوج این رویکرد، در نوع تحلیل نویسنده سمت از اثار و آراء «احمد شاملو» و «یدالله رویایی» خودنمایی میکند.
نویسنده کتاب «شعر معاصر ایران» (از تولیدات «سمت»)، شاعر مسلمانی از نسل شاعران پس از انقلاب است، اما با کمال تأسف تحت تأثیر مشهورات مدرنیستی روشنفکران و القائاتِ تبلیغاتیشان، قلم به ستایش و تمجید شاملو و اغراق آمیخته به مداحی میگشاید. نقل همه این ستایشها خارج از حوصله این دفتر است، فقط به عنوان یک نمونه به عبارت ذیل توجه کنید:
«بدین ترتیب شعر سپید شاملو در عین اینکه با مردم است، از شأن و رتبه خود نزول نمیکند و همرنگ مردم نمیشود، شعری که در عاطفه آن تغزّل و حماسه به تلفیقی نامحسوس و ظریف دست یافتهاند، شعری که همیشه سر ستیز با قدرت دارد تا از انسان بگوید و از آزادی و عدالت.»[11][تأکید از ما است]
فارغ از اینکه شعر شاملو را شعری که «با مردم است» نامیدن سراپا غلط و بیپایه است (نمونه بارز آن، این که اکثریت مردم کوچه و بازار ما اصلاً با شاملو و آثار او آشنا نیستند) و فارغ از نقدهای بسیاری که میتوان داشت (و متأسفانه مجال پرداختن آن در این گزارش وجود ندارد)، آنچه که در کتاب تولیدی سمت در خصوص سر ستیز داشتن شعر شاملو با قدرت تا به گمان سمت، «از انسان بگوید و از آزادی و عدالت» دیگر خیلی مضحک است و نشان میدهد که نویسنده محترم این کتاب (و مجموعه مسئولانی که در سمت در نگارش و انتشار این کتاب نقش داشتهاند) حقیقتاً باید به تأمل در معنای حقیقی (معنای دینی) عدالت و آزادی بپردازند تا متوجه شوند که بر مبنای جهانبینی سکولار ـ اومانیستی و شعری نوعاً مُلهم از اومانیسم الحادی نمیتوان از آزادی و عدالت (در معنای حقیقی آن) و از مصالح انسان و انسانیت سخن گفت. مگر اینکه مدعاهای سکولار ـ لیبرالیستی درباره آزادی و اوهام سوسیالیستی درباره عدالت و تلقی اومانیستی از انسان را بپذیرید و آنگاه با سکولار ـ اومانیسم شعر شاملو همنوایی و همدلی نمایید (چنان که سمت کرده است) البته در این صورت باید گفت چرا سمت به دلدادگان اومانیسم اجازه میدهد تا در کتاب رسمی درسیِ نظام جمهوری اسلامی ایران (که بر پایه تفکر اصیل دینی و اسلام فقاهتی بنا شده است و با هر نوع سکولاریسم به ویژه سکولاریسم اومانیستی در تقابل جدّی تام و تمام قرار دارد) اینگونه قلمفرسایی نمایند و اساساً دلدادگان سکولاریسم اومانیستی چرا و چگونه در سمت در مقام نویسنده و تصمیم گیرنده و تولید کننده کتاب درسی قرار گرفتهاند؟
در همین کتاب هنگام صحبت از زندگی و شعر «فروغ فرخزاد»، عبارت عجیبی را بیان میکند تحت این مضمون که گویا فروغ فرخزاد پس از جدا شدن از همسرش «تمام زندگی کوتاه خود را تا زمستان سال 1345، فدای شعر و مبارزه با سنّتهای مردسالار جامعه کهن کرد.»[12]
البته گفتهاند که فروغ فرخزاد در ماههای آخر عمر دچار تحول روحی گردیده و احیاناً در مسیر توبه گام برداشته است، (انشاءالله که اینگونه است) اما مضمون و سمت و سوی رفتار و طرز فکر او در سالهای پس از جدایی تا قبل از چند ماه آخر عمر، آنقدر به لحاظ اخلاقی پُرحاشیه بوده است که با عناوینی چون: «فدای شعر و مبارزه با سنّتهای مردسالار جامعه کهن» نامیدنش به معنای تحریف حقیقت بوده و میتواند موجب گمراهی برخی مخاطبان (به ویژه گروههایی از بانوانِ جوان علاقمند به شعر و ادب) گردد. اینگونه اظهارنظر در خصوص مجموعهای از رفتارها و سلوک فروغ فرخزاد (در آن دوره خاص) و آن را «مبارزه با سنتهای مردسالار جامعه کهن نامیدن، به راستی تلخ و فاجعهبار و شگفتانگیز است. (به خصوص برای سمت و در ارتباط با وظیفه و نقشی که بر عهده دارد) باید توجه کرد که مجموعه رفتارهای فروغ در دوره این به اصطلاح «مبارزه با سنتهای مردسالار جامعه کهن» بعضاً آنقدر شرمآور بوده است که حتی روشنفکرانی چون: «فریدون مشیری» آن را تقبیح میکردهاند و «علیاکبر کسایی» با طعنه و ریشخند از آن سخن میگوید و... حیرت آور، اما موضع کتاب درسی رسمی جمهوری اسلامی و متصدی نگارش و تولید آن (سمت) در این باره است.
اما شاهکارهای این کتاب سمت تمامی ندارد. اشاره به یک نمونه دیگر هم میتواند هشدار دهنده باشد (و متأسفانه از این نمونهها در آثار سمت به اشکال مختلف، زیاد دیده میشود.) نویسنده سمت در بیانی جانبدارانه و توأم با همراهی و همدلی (و البته تمجیدآمیز) درباره «فرخزاد» مینویسد:
«او در عین صمیمیت، سادگی و مهربانی که نتیجه آن پرهیز از استبداد زبان و حرکت به سوی دموکراتیزه کردن زبان است، چنان پیش میرود که برای همه واژگان، بدون استثناء، حق حضور در شعر و اثر هنری را به رسمیت میشناسد... فروغ در عین صمیمیت و سادگی چنان به زبان زنده و جاری در جامعه خود نزدیک میشود که با مهربانی ذاتی یک شاعر که در او هست، در برابر هیچ کلمهای از تابلوی ورود ممنوع استفاده نمیکند... شعر او در چالش رسیدن به کمال به چنان اوج و درخششی میرسد که به جرأت میتوان گفت جنسیت و صفات فردی گویندهاش را پشت سر میگذارد و بیانگر و فریادگر دردها و آمال و آرزوهای انسان معاصر میشود.»[13]
اولاً، بر اساس تفکر اسلامی (و هر نوع بینش دینی) و از منظر هر نوع آرمان گرایی و تعهد اخلاقی، این امری مطلقاً خطا و غلط است که اگر شاعر یا نویسندهای «در برابر هیچ کلمهای از تابلوی ورود ممنوع استفاده» نکرد، این را حُسن و کمال بدانیم. کلمات در مواردی میتوانند نماد و نماینده و القاء کننده آراء و آموزههای غلط و کفرآمیز باشند. بسیاری از کلمات دارای نوعی حرمت اخلاقی و عُرفی هستند. شاعر یا نویسندهِ سالمِ متعهد به دیانت و اخلاق حق ندارد از کلمات رکیک و تعابیری که موجب اشاعه فحشاء و ترویج منهیات شرعی و اخلاقی میگردند، استفاده نمایند. این رویکرد که در مقابل هیچ کلمه یا هیچ تجربه یا هیچ مضمونی تابلوی ورود ممنوع نگذاریم (تجربهها و رویکردها و مضامین و آراء، در شعر و نثر و آثار مکتوب از طریق کلمات منتقل میگردند) اندیشهای مبتنی بر اباحهگری لیبرالی و نئولیبرالی است و حتی برخی ایدئولوژیهای مدرنِ غیرلیبرالی در غرب نیز با آن مخالفند. اینکه چرا در کتاب سمت، این رویکرد لیبرالی در زُمره «کمالات» شعر فروغ فرخزاد عنوان میگردد و تمجید میشود، پرسشی است که سمت باید به آن پاسخ گوید.
ثانیاً مدعای این که شعر فروغ فرخزاد «بیانگر و فریادگر دردها و آمال و آرزوهای انسان معاصر میشود»، اگر مقصود از «انسان معاصر»، انسان غربزدهی شبه مدرنیست بحرانزده گرفتار هویت برزخی (به طور مشخص: روشنفکرانِ سکولار ایرانی) است، شاید این سخن تا حدی درست باشد، اما بیتردید شعر نیستانگار ابسوردیست فروغ فرخزاد، نماینده دردها و آمالِ انسانِ آرمانگرای دینی و انبوهِ تودههای رنج کشیده کوچه و بازار که تعلقات و باورهای اسلامی داشتهاند و انقلاب اسلامی را علیه غربزدگی روشنفکرانه شاه و کارگزارانش به راه انداختند، نبوده و نیست، و اینگونه تعمیم دادن سخن و تجربه شعری فروغ فرخزاد و بزرگ کردن او، اولاً تحریف تاریخ و حقیقت زندگی «انسان معاصر» است و ثانیاً از دلدادگی مفرط به شعر فرخزاد و میل به تمجید و مداحی برای او حکایت دارد.
در صفحات پایانی کتاب، از «یدالله رویایی» و اشعار او تمجید به عمل آمده است و در کمال تعجب و تأسف، شعر رویایی (روشنفکر ضد دین و همکار رژیم پهلوی که دارای اشعار مستهجن مختلف است) را به دلیل گریز از آرمان و تعهد و مسئولیتهای اجتماعی اینچنین میستاید:
«شعر "حجم" از دروغ ایدئولوژی و از حجره تعهد میگریزد و اگر مسئول است مسئول کار خویش و درون خویش است... شعر "حجم" به دنبال مسئولیتها و تعهدهای جهت داده شده نمیرود... .»[14]
نویسنده سمت این عبارات را از بیانیه شعر حجم نقل میکند (با رویکردی جانبدارانه) و هیچ نقدی هم بر آن وارد نمیکند و هیچ روشنگریای هم درباره رویایی و شخصیت و اعمال و کارنامه و شعر او و رویکرد ضد انقلابی (سالهای فرار وی به خارج) و مضامین ضد اخلاقی و ضد دینی شعر و جهانبینی او عنوان نمیکند. اینجا هم باز از یک روشنفکر (روشنفکری که افتخارش به تعهدگریزی و آرمانستیزی و آوردن عبارات و تصاویر مستهجن و رکیک در شعر و ترویج رویکرد ضد دینی و ضد اخلاقی و عشرتطلبانه در اشعار و آراء است) قهرمانسازی میگردد. این رویکرد سمت را مقایسه کنید با نگاه امام خمینی; به هنر و شعر و ادبیات و آنچه ایشان درباره وظایف قلم به دستان عنوان کردهاند.(علیالخصوص پیام ماههای آخر عمر مبارک ایشان که «منشور هنر» نامیده شد.)
این کتاب ایرادهای دیگری نیز دارد که جهت پرهیز از طولانی شدن گزارش، از پرداختن به آنها میگذریم که گفته اند: «در خانه اگر کس است/ یک حرف بس است»
***
در مجموعه تولیدات سمت در گروههای «علوم سیاسی» و «تاریخ» نیز کتب پُر از عیب و اِشکال بسیاری وجود دارد که مجال پرداختن به آنها فعلاً وجود ندارد و بررسی تحلیلی آنها نیازمند فرصت دیگری است، اما به اجمال و اشاره میتوان گفت که کتاب «اندیشه های سیاسی در قرن بیستم» نوشته «حاتم قادری» اثری با مضامین سکولار ـ اومانیستی است که در بررسی ایدئولوژیهای مختلف (با کمال تأسف) به نحوی تلویحی به تدریج لیبرالیسم میپردازد. در این کتاب از همه ایدئولوژیهای مدرن نظیر آنارشیسم، سوسیالیسم، فاشیسم و... به نحوی انتقاد میشود، اما ایدئولوژی لیبرالیسم مورد هیچ نقدی قرار نمیگیرد و در توصیفات کتاب، به گونهای از لیبرالیسم سخن گفته میشود که روایتی جذاب و قابل پذیرش و خواستنی از آن ارائه میشود. در این کتاب در خصوص نسبت میان دین و لیبرالیسم مغالطهای صورت میگیرد که مجموعاً امر یقینیِ تقابل ذاتی دین و لیبرالیسم را تحت الشعاع این مغالطه، کمرنگ و حتی انکار مینماید. کتاب «اندیشه های سیاسی در قرن بیستم» که توسط حاتم قادری نوشته شده است، اشکالات اساسی دیگری دارد (که باید در مجالی فراخ به طور مستقل به آنها پرداخت) که عمده آنها همانا وجهه نظر سکولار ـ لیبرالیستی نویسنده کتاب (حاتم قادری) است که در همه بخشهای کتاب ساری و جاری است.
کتاب «تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید» (از تولیدات «گروه تاریخ» سمت) یکی دیگر از آثاری است که از منظری اومانیستی و منطبق با مشهوراتِ سکولار ـ مدرنیستی (و در تقلید از مدعاهای رایج مورخان اومانیستی غربی) نوشته شده است و با نگاهی مجذوبانه درباره عصر کفرآمیز به اصطلاح «روشنگری» و برخی تحولات رنسانس و انقلاب فرانسه سخن گفته است. سیطره نگرش سکولار ـ لیبرالیستی بر این اثر، موجب شده است که تحلیلی غلط و مبتنی بر مشهورات مدرنیستی از تاریخ قرون جدید غرب به دانشجو ارائه گردد که البته بسیار زیانبار است و تماماً در خدمت ترویج تهاجم فرهنگی قرار دارد.

دیدگاه کاربران