دوشنبه 31 فروردين 1394 12:08 ساعت
شناسه خبر : 208657
محمدرضا شهبازی
طنز/موضوع انشاء: آخه چرا انقدر میخواهید دکتر شوید؟!
گروه طنز رجانیوز- محمدرضا شهبازی:
بنام خدای سرای بهشت
پزشک آفرینِ سلامت سرشت
ما از خیلی وقت پیش دوست داشتیم وقتی بزرگ شدیم دکتر بشویم. چون دکتر بودن خیلی خوب است. آدم خیلی پول در میآورد. پول درآوردن هم خیلی خوب است. بعد تازه آدم اگر دکتر شود هیچکس نمیتواند بهش چیزی بگوید. اینکه کسی نتواند به آدم چیزی بگوید هم خیلی خوب است. من همیشه دوست داشتم آدم پولداری باشم که هیچکس نتواند بهم چیزی بگوید. به همین خاطر اول دوست داشتم م.ه بشوم! اما بعد که بزرگتر شدم دیدم دکتر شدن از م.ه شدن هم، هم پولدارتر است هم هیچکس نمیتواند به آدم چیزی بگویدتر! بخاطر همین از اون روز به بعد دیگر به پدرم که نتوانسته مثل پدر م.ه باشد چپ چپ نگاه نمیکنم. چون تا قبل از آن چون میخواستم م.ه بشوم همیشه به پدرم چپ چپ نگاه میکردم چون فهمیده بودم من هرچقدر هم تلاش بکنم که م.ه بشوم، اما تا وقتی پدرم تلاش نکند مثل پدر م.ه بشود هیچم فایده ندارد، و آدم اگر فقط خودش م.ه باشد و پدرش مثل پدر م.ه نباشد نه خیلی پولدار میشود و نه هیچکس نتواند به او چیزی بگوید میشود.
اما چند وقتی است که دیگر اصلاً هم غصه نمیخورم و وقتی که پدرم میگوید کنترل تلویزیون رو وردار بیار ایشه نمیکنم و غر نمیزنم چون از این به بعد میخواهم دکتر بشوم و برای دکتر شدن دیگر لازم نیست آدم پدرش مثل پدر م.ه باشد. البته یکبار که این را به آقای رضایی –آقا اجازه! آقای رضایی معلم ورزشمان است- گفتم با بند سوت زد توی سرمان که بچه جان تو اگرپدرت مثل پدر م.ه باشد روزی صد تا دکتر جلوی پایت لنگ میاندازند! البته من نفهمیدم لنگ انداختن یعنی چه اما من باز هم دوست دارم دکتر بشوم.
یکبار توی روزنامههایی که مامان با آنها شیشه را پاک میکرد خواندم که الان بعضی دکترها ماهی هفتاد هشتاد میلیون پول در میآورند. بعضی هایشان هم بیشتر در میآورند. من حساب کردم دیدم اگر پدرم پنج سال هر چی پول در میآورد را بدهد به مامانم تا جمع کند و ما هم هی برویم خونه دایی رضا و عمه منیژه و باباجان و خاله منصوره غذا بخوریم و لباسهای کوچک شده بچههای آنها را بپوشیم و یکجوری هم از زیر کمکهای داوطلبانه به مدرسه در برویم و خلاصه یعنی مامانمان همه پولهای بابا را جمع کند، تازه به اندازه یک ماه دکترها پولدار میشویم. بعد تازه دکترها هم که توی این پنج سال هی ننشستهاند جلوی تلویزیون که، خب آنها هم باز یک ماه دیگر کار میکنند و باز بابای ما باید 5 سال کار کند و باز ما پنج سال دیگر برویم خانه دایی رضا و عمه منیژه و خاله منصوره. بعد گیرم اینها 5 سال دیگر هم راهمان دادند، دیگر که نمیشود باز هم 5 سال بصورت داوطلبانه به مدرسه کمک نکرد، آقای ناظم پدرمان را در میآورد!
تازه اینها که هیچ چیزی نیست. مهم این است که هیچکس هم نمیتواند به دکترها چیزی بگوید. نه به همهشان، به یک کمشان هم نمیتواند چیزی بگوید. تا بخواهی حرف بزنی میریزند و تجمع میکنند و به پدرشان که اسمش نظام پزشکی است میگویند همچین بزند توی سرت که نفهمی از کجا خوردی و مثلا اگر فیلم ساخته باشی درباره آنها به پدرشان میگویند که نذارد فیلمت کامل پخش شود. یعنی پدر دکترها از پدر م.ه هم زورش بیشتر است به همین خاطر هم من دوست دارم بزرگ که شدم دکتر بشوم تا به مردم جامعهام خدمت کنم!
دیدگاه کاربران