سرگذشت عجیب خانواده فیروزی را در این رمان بخوانید/ حفره بلا را باید جدی گرفت، حتی شما دوست عزیز!
گروه فرهنگی رجانیوز – محمدرضا شهبازی: برای اینکه خواندن رمان «کلت 45» را در ایام دهه فجر و به مناسبت سالروز انقلاب اسلامی پیشنهاد کنیم باید از یک چیز بگذریم و آن نیت و قصد نویسنده از نگارش این رمان است. آنطور که خود حسامالدین مطهری در چند جا گفته است، این رمان برای آن نوشته شده که نشان بدهد سیاست چه بلایی سر زندگی آدمها میآورد. این یک جمله با کمی حواشی میشود ترجیع بند نوشتهها و سخنان نویسنده درباره انگیزه نوشتن کتاب.
مطهری به دنبال نوشتن رمانی درباره انقلاب و رویدادهای آن نبوده بلکه حرفی داشته که آن سالها و اتفاقاتش را بستری مناسب برای بیانش دیده است. و این اتفاقاً چیز بدی هم نیست.
از این که بگذریم میتوانیم به راحتی و با خیال آسوده خواندن رمانی خوب به نام «کلت 45» را پیشنهاد بدهیم و بگوییم اگر میخواهید در این روزها و در این حال و هوا داستانی با فضای انقلاب 57 بخوانید شک نکنید که این رمان انتخاب خوبیست.
مطهری اگرچه چند سالی در حوزه کتاب روزنامهنگاری کرده بود اما «کلت 45» اولین اثر داستانی منتشر شده از اوست و همین اولین بودن و سن نه چندان زیاد نویسندهاش و جوانی امیدوار کننده او، باعث میشود تا با خواندن اثرش احساس خوبی بهمان دست بدهد و از اینکه او نویسندگی را وجهه همت خویش قرار داده خوشحال باشیم. البته اگر این موارد را مد نظر قرار ندهیم و با انتظاری بیش از حد سراغ رمانش برویم ممکن است کمی –باز هم فقط کمی- توی ذوقمان بخورد.
پدر و مادر خانواده فیروزی از اعضای سازمان مجاهدین خلق هستند و مشغول مبارزه با رژیم شاهنشاهی. دستگیری آنها باعث بیسرپناهی پسر و دختر خانواده شده و یکی در خانوادهای مذهبی و انقلابی رشد میکند و دیگری در خانوادهای که پسر ارشدشان از اعضای سازمان مجاهدین است. و این نهایتاً آنها را در دو جبهه مخالف قرار داده و مجبور میکند جوری رفتار کنند که شاید تصورش در ابتدای رمان ممکن نباشد.
داستان جذاب است، فراز و فرود خوبی دارد، تقریباً هیچگاه از ضربآهنگ نمیافتد و خواننده را بیحوصله نمیکند، هرچند که اشتیاق زیاد مخاطب به دانستن سرنوشت پدر و مادر خانواده فیروزی ممکن است چند جا او را وسوسه کند که چند صفحه را زیر سبیلی رد کند و بیخیال «صالح» و «مینو» شده و برود جلوتر تا از حال و روز پدر و مادرشان خبری بدست بیاورد.
نویسنده ابتدا و انتهای رمان را جوری چیده که فروپاشی یک زندگی آرام، صمیمی و بیدغدغه در اثر ورود سیاست در آن، در انتهای رمان قابل لمس باشد. اما مشکل اینجاست که تصور خانوادهای چنان آرام که خواب بعد از نهارشان شیرین است و ریختن نعناع روی ماستهای پیاله شده رویایی و رمانتیک، چندان قابل قبول نیست. پدر و مادر خانواده فیروزی که یک شبه مبارز نشدهاند. اگرچه ما زندگی آنها را تنها از چند روز قبل از دستگیری میخوانیم اما آنها حتماً در زندگی خود پیش از این هم با مشکلاتی روبرو بودهاند، چراکه بالاخره خانوادهای که پدر و مادر آن هر دو در حال مبارزه سیاسی هستند حتماً یک زندگی معمولی و بیدغدغه نخواهد بود. مخفیکاری، حساسیت روی رفت و آمد فرزندان و مسائلی از این دست حداقل محدودیتهایی است که یک خانواده با مشخصات خانواده فیروزی باید با آن دست به گریبان باشد که ما چنین چیزی نمیبینیم.
بنابراین به نظر میرسد پرهیز نویسنده از بیان آن مشکلات و سختیها بیش از آنکه دلیلی منطقی و داستانی داشته باشد در واقع حربهای است تا مخاطب زندگی این خانواده را خیلی ایدهآل و رویایی تصور کند و بعد که شاهد فروپاشی آنها میشود آهی عمیقتر بکشد و همصدایی بیشتری با نویسنده در لعن و نفرین سیاست داشته باشد چراکه همانطور که نویسنده در وبسایت خود و تعریف خلاصهای یک خطی از داستانش نوشته «کلت45 داستان خانوادهای "خوشبخت" است که به دلیل وارد شدن به ماجراهایِ "سیاسی"، دچار ناملایمتهایی میشوند.»
نکته دیگر آنکه اگرچه سازمان مجاهدین خلق و فعالیت مبارزاتی اعضای آن یکی از محوریترین بسترهای روایت را در رمان تشکیل میدهند اما نویسنده تلاش زیادی برای تصویر کردن جزئیات روابط و فعالیتها در رمان بخرج نداده است. هرچند که آنچه وجود دارد خوب پرداخت شده و قابل قبول است اما میشد بهتر و بیشتر به آنچه که مادر را به آن جنایت وا میدارد پرداخت تا اتفاق نهایی تاثیرگذارتر و قابل باورتر باشد.
نقطه ضعف دیگر، تلاش نافرجام نویسنده برای منطقی جلوه دادن ماندن صالح در میان خانواده جدید و برنگشتن پیش خواهرش است. سعی نویسنده برای پررنگ کردن ترس صالح و همچنین ترس همسایهشان از ماموران ساواک نهایتاً هم نمیتواند به دل مخاطب بچسبد. علاوه بر اینکه بیکس و کار بودن خانواده فیروزی و نداشتن قوم و خویش زیادی استثنایی است.
اما اگر اینها را کنار بگذاریم واقعا باید به نویسنده برای زحمتی که در درآوردن شخصیتها، لحنشان و موقعیتهای داستانی کشیده دست مریزاد گفت. همه خانوادهها باورپذیرند و شخصیتهایی تخت ندارند. غالبا رفتارهایشان با آنچه که از آنها انتظار میرود همخوانی دارد و همین خواندن رمان را شیرین میکند. علاوه بر اینها شوخیهای شیرین و در حد معقول نویسنده نیز در جای جای کتاب وجود دارد که خوب از آب در آمده و لوس نیست.
در انتها بد نیست به یکی از نکات قابل تامل در جهان بینی رمان هم اشاره شود. «حفره بلا» عبارتی است که نویسنده جعل کرده و در جای جای کتاب به آن اشاره میکند. او هر جا که میخواهد از پیش آمدن اتفاق ناخوشایندی خبر بدهد از باز شدن حفره بلا میگوید. ابتکار خوبیست اما اشکال در آنجاست که این حفره هم برای اعضای جنایتکار منافقین باز میشود و هم برای مبارزان مسلمان انقلاب اسلامی!
یعنی فروپاشی خانواده، آزار و اذیت و... در همه حال حفره بلاست، حال میخواهد آن خانواده بخاطر عضویت فرزندانش در سازمان منافقین و جنایتهایشان درب و داغان شده باشد، و چه بخاطر فعالیت در جریان مبارزاتی مسلمان. گویا فعالیت سیاسی حفره بلا را میگشاید حالا هرجورش و با هر نیت و غرضش و له یا علیه هر کس که باشد. البته نویسنده در داستان خود توانسته تفاوتهای این دو جریان مبارزاتی و فرقهای اخلاق عملی آنها را نشان دهد ولی انصافاً اینکه سختیهای متحمل شده توسط هر دوی این جریانها همتراز نشان داده شده و آشفتگیهای حاصل از مبارزه سیاسی فارغ از جهتگیریهای ایدئولوژیک آن یک کاسه شوند کمی برخورنده است. و این اتفاقاً همان «حفره بلایی» است که میتواند در مسیر روبه رشد و پیشرفت نویسنده جوان و خوش ذوق ما باز شود.
