سه شنبه 22 آبان 1403 19:50 ساعت
شناسه خبر : 382967
محسن با تذکر امدادهای الهی، نیروها را به حرکت وا میداشت و هر وقت بچه ها بی تابی می کردند، آنها را با وعده نیروهای کمکی آرام میکرد، اما خبری نبود.
به گزارش رجانیوز به نقل از جهان نیوز؛ در جریان عملیات بازی دراز، وزوایی با نیروهایش به سمت قله ۱۱۵۰ حرکت کردند. سربازان بعثی با سلاح های سبک و سنگین بر قله مسلط بودند و بچه ها را زمین گیر کرده بودند.
محسن با تذکر امدادهای الهی، نیروها را به حرکت وا میداشت و هر وقت بچه ها بی تابی می کردند، آنها را با وعده نیروهای کمکی آرام می کرد، اما خبری نبود.
آخر سر یکی از نیروها از کوره در رفت و صدایش را بلند کرد: «داری با این کارات مارو به کشتن میدی! کو این نیروهای کمکیت؟ ما رو چی فرض کردی؟».
محسن با آرامش بچه ها را دور هم جمع کرد و خودش سوره فیل را با آرامش خواند و از ما خواست همخوانی کنیم. با گلوی خشک و لبهای خشکیده لحظه ای غرق این سوره شدیم و خود را در سال عام الفیل در محاصره فیلهای ابرهه دیدیم.
وقتی به خود آمدیم، خبری از شلیک های مداوم دشمن نبود و گویی همه اسلحه ها از کار افتاده بود.
با قوت قلبی بهتر دوباره همخوانی کردیم، ناگهان یکی از بالگردهای خودی آمد و تانک عراقی را منهدم کرد و هم زمان دو بالگرد توپدار دشمن به هم خورده، متلاشی شدند.
با دیدن این معجزات نیرو گرفتیم و به دشمن تاختیم و تا غروب قله را پاکسازی کردیم و همان برادر پرخاش کننده، آمد و از محسن عذرخواهی کرد.
برگرفته از کتاب ققنوس فاتح
روایت شفاهی از سرگذشت سردار شهید محسن وزوایی
لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/382967
لینک کوتاه کپی شد