چهارشنبه 10 آذر 1395 11:08 ساعت
شناسه خبر : 260733
تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزبالله (از 1974 تا 2010)/ 16
ماجرای تلخ و خونین جنگ داخلی شیعیان امل و حزبالله/محاصرهی سید حسن نصرالله و قرارگرفتنش در آستانهی شهادت
حافظ اسد،با یک هیئت بلندپایه حزبالله در کاخ تابستانی خود دیدار کرد تا نقطه نظرات آنان را مستقیما بشنود. مسئولان حزبالله در همان دیدار اول گفتند حزبالله قصد ندارد جای امل را بگیرد چرا که حزبالله پیش و بیش از هر چیز، خود را یک جنبش مقاومت ضد اشغالگران اسرائیلی میداند.
گروه تاریخ رجانیوز: در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمهای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشتهی نیکلاس بلانفورد) به موضوع جلوگیری از منکرات توسط حزب الله و همچنین شدت یافتن حملات به مراکز اشغالگران در جنوب لبنان اشاره شد و سپس بحث آغاز درگیریها بین مقاومت و نیروهای یونیفل مطرح گردید. قسمت شانزدهم را با هم میخوانیم:
زمینههای آغاز جنگ داخلی بین حزب الله و امل
اما تنگناهایی که حزب الله برای یونیفل به وجود میآورد، خود تشدید کنندهی تشنجات بین حزب الله با امل بود که ظهور یک رقیب شیعی قوی در منطقهی سنتی فعالیت خود را نمیپسندید. در اوایل سال 1988 مشخص شده بود که درگیری بین حزب الله و امل بر سر سیطره بر جنوب، نزدیک است. در واقع، ربایش سرهنگ ویلیام هیگینز از سوی حزب الله، نقطهی آغاز دور اول جنگ خونین بین «برادران» بود. هیگینز رئیس یک گروه ناظر در لبنان بود که 76 نفر عضو داشت. این گروه ناظر غیر مسلح، وابسته به سازمان ملل بود و از سال 1949 گشتهایی در مرزهای لبنان با اسرائیل [فلسطین اشغالی] انجام میداد.
در 17 فوریه 1988 [28 بهمن 1366]، یک جلسهی ارتباطی روتین با داوود داود (فرمانده کل امل در جنوب لبنان پس از کشته شدن محمد سعد) داشت. پس از پایان جلسه و هنگامی که هیگینز در حال بازگشت به مقر فرماندهی یونیفل در ناقوره بود، یک ولووی قهوهای جلوی ماشین او (که جزو ماشینهای سازمان ملل بود و در مسیر ساحلی و پر از دستانداز جنوب صور از آن استفاده میکرد) پیچید. مردان مسلح، هیگینز را از ماشینش پیاده کردند و با بردن او به داخل ماشین وولوو، در لابلای کوچهباغهای موجود بین باغهای پرتقال ساحلی از دید چشمها مخفی شدند.
دو روز بعد، سازمانی که خود را «سازمان مستضعفین» مینامید بیانیهای پخش کرد و طی آن مسئولیت ربایش هیگینز را پذیرفته و وی را «مزدور جنایتکارِ سیای ایِ شیطانی» توصیف کرده بود. ربایندگان خواستار عقب-نشینی نیروهای اسرائیلی از جنوب لبنان و آزادی تمامی اسرای لبنانی از زندان الخیام و آزادی همهی اسرای فلسینی از زندانهای اسرائیل و پایان یافتن دخالتهای آمریکا در لبنان و بسته شدن تمام نمایندگیهای دیپلماتیک آمریکا در خاورمیانه شده بودند.
به رغم اینکه حزب الله مسئولیت خود در ربودن هیگینز را نفی میکرد، در جنوب لبنان این خبر پخش شده بود که نیروهای محلی حزب الله این کار را کردهاند. چندین منبع مطلع در جنوب لبنان هم مدعیاند که حزب الله به یک افسر امنیتی امل رشوه داده است تا مسیر امنی برای عقبنشینی ربایندگان از منطقهی تحت نفوذ جنبش امل فراهم کند. این منابع تأکید دارند که هیگینز در ابتدا در حسینیهی روستای صدیقین (در فاصلهی چند دقیقهای از محل ربایش) نگهداری میشد و بعدا به مکان دیگری منتقل گردید.
یک سال بعد و در تابستان 1989، یک بالگرد اسرائیلی که تعدادی کماندو در آن سوار بودند، اقدام به ربایش شیخ عبدالکریم عبید کرد. شیخ عبدالکریم عبید، پس از کشته شدن شیخ راغب حرب در سال 1984، به جای او امام روستای جبشیت شده بود. اسرائیلیها در توجیه این ربایش اعلام کردند که «عبید»، اطلاعاتی دربارهی محل اختقای رون آراد (خلبان مفقود اسرائیلی) و دو نظامی دیگر اسرائیلی که توسط حزب الله در سال 1986 و در منطقهی اشغالی جنوب لبنان ربوده شدند در اختیار دارد.
ربایندگان هیگینز با خشم فراوان از ربوده شدن شیخ عبدالکریم عبید اعلام کردند اگر این روحانی آزاد نشود، هیگینز را خواهند کشت. وقتی اسرائیلیها این هشدار را نادیده گرفتند، فیلمی ویدئوی منتشر شد که جسد هیگینز را نشان میداد و اینطور وانمود میکرد که او به دار آویخته شده است.
بازماندهی جسد هیگینز در سال 1991 بازگشت و بررسیهایی که پزشکان قانونی بر روی این باقی ماندهی جسد انجام دادند نشان داد که فیلم اعدام هیگینز ساختگی بوده و این سرهنگ عضو نیروی دریایی [امریکا] پیش از زمان تصویر برداری آن فیلم ساختگی بر اثر شکنجه کشته شده بوده ولی ربایندگان، جسد او را نگاه داشته بودند [و در آن زمان وانمود کرده بودند که او را در واکنش به ربایش شیخ عبید اعدام کردهاند].
[البته باید توجه داشت که ادعای شکنجهی هیگینز را آمریکاییها و آن هم دربارهی دشمنانشان در مقاومت مطرح کرده اند و چنین سخنی نمی تواند چشمبسته پذیرفته شود.]
آمریکا برای اطلاعاتی که منجر به دستگیری ربایندگان هیگینز شود 4 میلیون دلار پاداش تعیین کرد. از آن زمان به بعد هم هیچ آمریکاییای در «گروه ناظر در لبنان» [که هیگینز رئیس آن بود] کار نکرده است.
در تحولی غیرمنتظره، تسفی ریش (وکیل اسرائیلی شیخ عبید) در سال 2003 اعلام که ربایش این روحانی لبنانی هیچ ربطی به قضیه رون آراد و دیگر اسرائیلیها مفقود شده نداشته است، بلکه این ربایش، عملیاتی مشترک بوده که با همکاری آمریکا و اسرائیل طراحی شده بوده تا آمریکاییها بتوانند از شیخ عبید دربارهی سرنوشت هیگینز بازجویی کرده و او را با سرهنگ آمریکایی مبادله کنند. آمریکاییها به این مظنون بودند که هیگینز در جبشیت نگهداری میشود و اینکه یکی از اقوام شیخ عبید در ربایش او نقش داشته است.
تسفی ریش میگوید: «این خوب نبود که اقرار کنیم شیخ عبید را به خاطر سرهنگ هیگینز ربودهایم. اینطور بهتر بود که بگوییم ما این کار را به خاطر رون آراد کردهایم. این حرکت یک سوء استفادهی زشت از محنت رون آراد بود چرا که آراد در آن زمان تبدیل شده بود به یک اسطورهی ملی.»
ربایش هیگینز، نبیه بری و فرماندهان امل در جنوب لبنان را در منگنه گذاشت، و البته خشمگین کرد. با این ماجرا، دشمنی بین امل و حزب الله به نقطهی اوج رسید. از نظر امل و حامیان سوریاش حزب الله همهی خطوط قرمز را زیر پا گذاشته بود. سوریها از میزان نفوذ گستردهی همپیمانان ایرانیشان در بین شیعیان لبنان راضی نبودند. گذشته از این، حزب الله در «جنگ اردوگاهها» از جنبش فتح با ارسال سلاح و مهمات برای فلسطینیهای تحت محاصره حمایت کرده بود. [نبرد اردوگاهها جنگ دردآور و خونینی بود که جنبش امل با حمایت سوریه ضد فلسطینیهای موجود در لبنان (با این توجیه که دشمنشان در این جنگ جنبش فتح به رهبری یاسر عرفات است) به راه انداخته بود. در این جنگ طولانی فجایع دردناکی به بار آمد] البته دلیل این حمایت تا حدی بر میگشت به همدلی اخلاقی حزب الله با آرمان فلسطین و همچنین تمایل حزب برای تضعیف دشمن شیعهاش در نبردی پرهزینه.
حتی وقتی که دمشق نیروهایش را در اوایل سال 1987برای پایان دادن به حکومت شبه نظامیها و بازگردان نسبی نظام حکومتی به بیروت غربی فرستاد، نیروهای حزب الله با نظامیان ارتش سوریه وارد درگیری شد. هنگامی که حزب الله تسلیم پادگان فتح الله در منطقه البسطة الفوقای بیروت را رد کرد، نظامیان سوری 23 رزمندهی حزب الله را به قتل رساندند.
فرماندهان حزب الله این کشتارها را محکوم کرده و 50 هزار نفر از طرفداران حزب دست به تظاهراتی اعتراضی زدند. حتی رزمندگان حزب الله تلاش کردند با تیراندازی به ماشین غازی کنعان (فرمانده دستگاه امنیتی سوریه در لبنان [و مرد شماره یک سوریه در این کشور]) وی را بکشند.
با حمایت دمشق، امل عملیات جستجوی گسترده و سازمانیافتهای را با همکاری یونیفل برای یافتن مکان هیگینز آغاز کرد و در اثنای این عملیات تدابیر بسیار سرسختانهای نسبت به حزب اللهِ دشمن، اتخاذ نمود. به این ترتیب به سرعت در جنوب لبنان نبردی درگرفت که حزب الله آن را «جنگ هیمنه[ی امل]» نامید. در این جنگها، حزب الله برخی از پایگاههایش را از دست داد و نیروهایش مجبور شدند از پایگاههای کوهستانی مستحکم خود در ارتفاعات روستاهای اقلیم التفاح در شرق صیدا عقبنشینی کنند.
یک ماه بعد، نبردی جدید و این بار در ضاحیه جنوبی بیروت بین امل و حزب الله درگرفت و این بار، این حزب الله بود که دست بالاتر را داشت. دلیل این امر برمیگشت به اینکه برخی از اسلامگرای داخل امل، به صورت مخفیانه با حزب الله همکاری میکردند. نبیه بری پس از آنکه [از پیروزی] ناامید شد، از دمشق خواست برای نابودی دشمنان اسلامگرای وی دخالت نظامی کند. اما حافظ اسد به جای این کار، با یک هیئت کوچک ولی بلندپایه از مسئولین حزب الله در کاخ تابستانی خود در لاذقیه دیدار کرد تا نقطه نظرات آنان را مستقیما بشنود. مسئولان حزب الله در همان دیدار اول با اسد به او اعلام کردند که حزب الله قصد آن را ندارد که جای امل را بگیرد چرا که حزب الله پیش و بیش از هر چیز، خود را یک جنبش مقاومت ضد اشغالگران اسرائیلی میداند.
سید حسن نصرالله چند ماه پس از آن دیدار گفت: «ما برای پیدا کردن نفوذ تلاش نمیکنیم. ما نمیخواهیم با کسی بر سر مناصب دولتی رقابت کنیم. حرکت سیاسی ما، پایهاش مقاومت در برابر اسرائیل است ... ما محافظت از مقاومت اسلامی را وظیفهی اصلی میدانیم.» (نشریه الوحدة الاسلامیة، 3 فوریه 1989)
حزب الله به مرور داشت منطق بقاع را از طریق عملگرایی و دستیابی به راهحلها و توافقاتی برای دفاع از اولویت مقاومت میآموخت. حقیقت تلخی که حزب الله و حامیانش در ایران خوب به آن واقف بودند آن بود که اگر اسد نیروهایش را برای جنگ با حزب الله بفرستد، امکان نابودی حزب وجود دارد. در نهایت، در اواخر ماه می[خرداد 1368]، توافقی به دست آمد مبنی بر اینکه نیروهای ارتش سوریه در داخل ضاحیهی جنوبی هم منتشر شوند و حزب الله هم سلاحش را نگاه دارد و در جنوب، ضد اسرائیلیها به عملیات ادامه دهد.
به رغم حضور نظامیان سوریه در ضاحیه جنوبی بیروت، در تابستان آن سال گاهگاهی نبردهای خیابانی پراکندهای بین حزب الله و امل در میگرفت. در ماه سپتامبر [شهریور]، سه مسئول بلندپایهی امل در کمینی که حزب الله برایشان گذاشته بود کشته شدند، از جمله داوود داوود. دو ماه بود، چند نفر از سران حزب الله (از جمله نصرالله و طفیلی و سید عباس موسوی) از انفجار بمبی در کنار کاروانشان (متشکل از ده ماشین) در وادی البقاع جان سالم به در بردند. [البته انتساب این ترورها به حزب الله و امل، تایید شده نیست.]
بدترین درگیریها در ژانویه 1989 [دی 1368] به وقوع پیوست. در این ماه، حزب الله از پایگاههایش در بلندیهای اقلیم التفاح هجومی را به سمت غرب و ضد روستاهایی که امل بر آنها مسلط بود آغاز کرد و به سرعت توانست این روستاها را تصرف کند. مدت کوتاهی بعد، امل با سازماندهی صفوفش ضدحملهای را آغاز نمود و به کندی موفق شد نیروهای حزب الله را به عقبنشنی به پایگاههایشان در دو روستای جباع و بوسوار (که مشرف بر ناحیهی غربی بودند) وادارد. حالا رزمندگان شیعه در دو طرف با استفاده از تانکهای قدیمی T-54 روسی و آرپیجی (و حتی با چماق و چاقو) مشغول کشتار یکدیگر بودند. در همان زمان بود که شیخ عبدالامیر قبلان (از روحانیون بلندپایهی شیعه) با ناراحتی عمیق میگفت: «واسفا. وا اسفا. جامعهی شیعه مشغول یک خودکشی دستهجمعی است.»
در اواخر ژانویه 1989 بین ایران و سوریه (و بین دو وکیل درگیرشان [یعنی امل و حزب الله]) توافقی حاصل شد که توافقنامهی غیررسمی می1988 را تقویت میکرد. اما جنگ در ماههای بعد کماکان ادامه یافت و شدت بیشتری هم به خود گرفت تا آنکه یک بار در دسامبر 1989 [اواسط زمستان 68] و یک بار در جولای 1990 [اواسط تابستان 69] به اوج خود رسید. در این ماه، تعداد کمی از رزمندگان حزب الله در پایگاههایشان، از طرف امل محاصره شدند ولی سه ماه تمام به پایداری خود ادامه دادند. از بین افراد محاصره شده، یکی هم سید حسن نصرالله بود که برای سرکشی به کادرهای حزب الله به منطقه سفر کرده بود. تا پیش از این، سید حسن نصرالله هیچگاه در حزب الله نقش مستقیم نظامی ایفا نکرده بود، نقطهی قوت او انجام مأموریتهای لوجستیکی و سازماندهی بود. سید حسن نصرالله در سال 1984 به عنوان دستیار سید ابراهیم امین السید (سخنگوی وقت حزب الله) به بیروت رفته بود و طی سه سال، با رشد سازمانی به عنوان مسئول کل اجرایی حزب الله (سمتی که به تازگی به ساختار حزب الله افزوده شده بود) منصوب گردیده و به عضویت شورای مشورتی هم در آمده بود.
درست است که موقع محاصرهی رزمندگان سرسخت حزب الله در اقلیم التفاح، سید حسن نصرالله تنها 29 سال داشت، ولی واضح بود که او در حزب الله گل خواهد کرد. سختیها و خطراتی که در این صد روز محاصره با آن-ها دستبه گریبان شد، به گنیجینهی داشتههایش افزوده گردید و احترام رزمندگان را برایش به بار آورد. در روزهای محاصره، سید حسن نصرالله عبا و عمامهی سیاهش را کنار گذاشت و لباس رزم به تن کرد. یکی از رزمندگان دههی هشتاد حزب الله به یاد میآورد که همرزمانش به سید حسن نصرالله لقب «چراغ راه» داده بودند چراکه معتقد بودند او روزی رهبر حزب الله خواهد شد.
نهایتا ایران و سوریه در نوامبر 1990 به توافقنامهی دوم دمشق دست یافتند تا نقطهی پایانی بر این درگیریهای ویرانگر بگذارند. این بار، ترتیبات اتخاذ شده شکسته نشد و جنگ بین دو سازمان شیعه برای همیشه پایان یافت.
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب
[مطالب مندرج در این سلسله مطالب لزوما مورد تأیید رجانیوز و مترجم نیست و تنها به جهت حفظ امانت به صورت کامل نقل شده است. خصوصا مطالب مرتبط با نیروهای ایرانی و یا سران مقاومت، نیازمند تأیید از سوی مراجع ذی صلاح است.]
قسمتهای قبل:
لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/260733
لینک کوتاه کپی شد