از دفتر رئيس دانشگاه شماره تلفنش را خواستند؛ شماره را كه داديم مشخص شد منافقين بودند! / ماجراي سوالهاي مامور MI6 درباره شهيد عليمحمدي
صبح یک روز دل انگیز در اسفند ماه 90 میهمان منزل شهید علیمحمدی شديم. اولین شهید راه علم در دوران ما. در دوران ما که تمام دانسته هایمان از مردانی که رفتند، خیالی بیش نبود. بهار نزدیک است و درختان بیجان کم کم برای نمایش شکوفهها آماده میشوند. وارد خانه که میشویم حسی صمیمانه وجودمان را پر میکند. خانم کرمی ما را به اتاقی دعوت میکنند که "اتاق همسرشان" بودهاست. جایی که شهید علیمحمدی چه گرههایی را وا کرده است.
به گزارش رجانيوز،اتاقی رو به حیاط با پنجرههایی سرتاسری رو به قبله، رو به جنوب و یک میز کار رو به پنجره. نظم کاغذها و کتابها و حتی صندلی دکتر به همان شکل است. همه چیز مهیاست که دکتر دوباره از دانشگاه برگردد و دوباره مجاهدت آغاز کند. همسر شهید پذیرایی میکنند و صحبتهایمان آغاز میشود. مادری مهربان روبرویمان نشسته است و قصهی زندگی پدری را برایمان روایت میکند:






