آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «مراقبه» با محوریت شناخت مراحل نهگانه و خفی عمل پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*شناخت و کنترل مراحل خفی عمل
در باب تمایلات نفسانی و تصفیه و تزکیه نفس، آنچه که اوّل به انسان ورود پیدا میکند، خطورات نفسانی است که اگر این خطورات کنترل شد، دیگر انسان به خطورات شیطانی نمیرسد امّا اگر به واسطه نفس دون، این کنترل ذهن برای انسان به وجود نیامد و جلوات و ظواهر دنیا انسان را فریب داد، معلوم است شیطان هم بر انسان مسلط میشود و چنان قدرت پیدا میکند که طبق آیه سوره انعام، انسان مثل شیطان میشود و از جنود و سپاه او میگردد.
لذا اولیاء خدا بیان فرمودند: در باب عمل وقتی انسان میخواهد عمل صالحی را انجام دهد، یا خدای ناکرده عمل زشتی را مرتکب شود، یک مراحلی دارد که مراحل شکل گیری این عمل است؛ یعنی یک حالاتی دارد که انسان این حالات را در هر عملی طی میکند؛ چه عمل خوب و چه عمل زشت.
بیان فرمودند: مراحل شکلگیری، دو حال و وضع دارد - که در جلسات گذشته مقدّماتی را بیان کردیم - حسب آنچه که ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب و آنچه که استاد عظیمالشّأنمان، علّامه حسنزاده آملی تبیین فرمودند، مرحله اولی و منشأ اولیه این عمل، حس باطنی است، یک حس درونی - حالا عرض خواهیم کرد که دلیل و برهان اینها چیست - در جلسه گذشته اشارهای کردیم که اگر کسی این مراحل را به خوبی بشناسد و از همان ابتدا، قبل از انعقاد مراحل نیّت، کنترل کند، آن موقع به عمل زشت گرفتار نمیشود. لذا این حالات باید تبیین شود.
آیتالله خوشوقت آن عزیزالله و عزیزالحجّه نکته زیبایی بیان میفرمودند. میفرمودند: اکثر مراحل عمل، خفی در انسان است؛ یعنی خود انسان هم متوجّه نمیشود و معالأسف گاهی میبیند که در یک عمل زشت قرار گرفته است که اگر این مراحل را میدانست به خوبی درک میکرد و کنترل میکرد، دچار آن نمیشد.
*مرحله اول: حس باطنی
لذا در این جورچینی که اولیاء خدا میگویند و این پازل وجودی انسان، از آن «إنّما الأعمال بالنّیات»، که نیّت کارساز است و حال انسان را تغییر میدهد، منشاء نیّت، در ابتدا یک حس درونی است که به آن حس باطنی میگویند که اگر توانست این حس باطنی را کنترل کند و بداند او از چه چیز تشکیل میشود و قبل از وقوع مراقبه داشته باشد، حالش، حال درستی است.
گرچه اولیاء خدا فرمودند: این حس باطنی ناخودآگاه است. یعنی در تقسیمبندی آن دو وضعیّت درون انسان که یکی خودآگاه و دوم ناخودآگاه است، میگویند: این حس باطنی مربوط به آن ناخوداگاه انسان است.
مثلاً در باب اصطلاحی که اولیاء خدا به وجود آوردند، به حال خَمَّه تبیین میکنند؛ یعنی حالی که برای انسان ناگهانی است. تمثیل زدند، گفتند: مثلاً وقتی انسان ناخودآگاه نامحرمی را میبیند، یک حس درونی است، میخواهد یک طوری بشود، میگویند اینها صورت اوّل ناخودآگاه است - گرچه نسخه دادند و بیان خواهیم کرد. اولیاء خدا میگویند چه کنیم که اتّفاقاً آن حس ناخوداگاه به سمتی برود که انسان، انسان شود و به آن مقام انسانیّت برسد - .
*اگر خطورات ذهنی کنترل شد، اعمال تو هم کنترل شده است
عزیزان! خواهران و برادران گرامی! جوانهای عزیز! فرزندان عزیزم! بارها عرض کردم که اولیاء خدا، اعاظم و بزرگان، مثل من و شما هستند امّا علّتی که باعث شد بتوانند به این مقامات برسند این بود که توانستند کنترل نفس کنند. توانستند آن مقام انسانیّت خودشان را حفظ کنند. مقام انسانیّت چه بود؟ «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویم»، «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً». میداند خلیفه الله است. میداند اشرف مخلوقات است. میداند که اصلاً پروردگار عالم بیان فرمود: «خلقت الأشیاء لأجلک» همه چیز را برای تو قرار دادم، «و خلقتک لأجلی » و تو را هم برای خودم قرار دادم. میداند که فرمود: «سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض» آسمان و زمین در تسخیر او درمیآید.
خداوند آقا میرزا هاشم قزوینی را رحمت کند. قبر شریف ایشان در مشهد، روبروی قبر شریف آیتالله مولوی قندهاری، آن کنز خفی الهی است. ایشان یک وقت در برف سنگین و سرما و یخبندان شدید، در مشهد برای دیدن میرزای اصفهانی رفته بودند، آن هم در کوچههای تنگ آن موقع و آن سرماهای کشنده آن زمان. وقتی بیرون میآیند، چون با نعلین بودند و سوز عجیب و یخبندان بوده است، زمین یک حالت سُری بوده است، یک دفعه آیتالله آمیرزا هاشم قزوینی به آقای حکیمی بیان میکند، نعلین را دربیاوریم، سُر میخوریم. آقای حکیمی بزرگ میگوید: دیدم آقا نعلین را درآورد، پای برهنه، روی یخ راه رفت در حالی که وقتی کوچکترین چیز روی پا میخورد، سوز عجیبی بود و انسان اصلاً دیگر نمیتوانست حرکت کند، تعبیر ایشان این بود که پا به یخ میچسبید و دیگر بلند نمیشد. میگوید: امّا دیدم ایشان آرام آرام، خیلی راحت پاها را برمیدارد و اصلاً وضع ایشان تغییری نکرد. تعجّب کردم. من اوّل پایم چسبید. ایشان به من فرمود: دستت را به من بده. وقتی دستم را گرفت، دیدم من هم دیگر راحت میتوانم پاهایم را بگذارم. دیگر نه سوزی، نه سرمایی! وقتی در مدرسه رفتیم، گفتم: آقا! این چه وضعی بود؟! فرمودند: عزیز دلم! اگر انسان، انسان شد، به عالم مسلّط است، اینکه یخ است، چیزی نیست.
مگر ابراهیم خلیل ورود به آتش نکرد؟! پروردگار عالم فرمود: «یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً». ذات آتش سوزاندن است، میسوزاند، هر که میخواهد باشد، تعارف ندارد، خاصیتش این است. مثل این که ذات نمک شور است. از نمک شیرینی نمیخواهیم. ذات شکر شیرین است. اینها قاعده است. دو دو تا، چهارتا است. ذات آتش هم گرم است و هم میسوزاند امّا پروردگار عالم میفرماید: هم برد باش، یعنی خنکا، هم از آن طرف «سلاما»، او را سالم قرار بده.
لذا آمیرزا هاشم قزوینی بیان میکند: اگر انسان، انسان شد، عالم در تسخیر اوست، این که یخ است. بعد آقای حکیمی میگوید: سؤال کردم که آقا این چطور باید بشود؟ میگوید: به این سر اشاره کردند و فرمودند: اوّل باید بتوانی خطورات ذهنی خودت را کنترل کنی. آن موقع است که اعمال درست میشود.
بعد فرمودند: این حدیث را شنیدی که پیامبر بیان میکند «انما الاعمال بالنیات»؟ - اینجا مرحوم حکیمی میگوید: آن موقع این روایتی را که من بارها گفته بودم، خودم هم منبرش را رفته بودم، کأنّ اولین بار بود که میشنیدم - این نیّات همین است. اگر اینجا کنترل شد، اعمال تو هم کنترل شده است امّا اگر اینجا یله و رها شد، وضع درستی پیدا نکرد، حالت، حال درستی نبود، فکرت رها شد، به هر طرف رفت، فکر خطا کردی، معلوم است، ناخوآگاه یک موقعی میبینی نعوذبالله، یا در بستر حرامی یا با دستت داری لقمه حرام میخوری، یا به زبانت دروغ میگویی، یا به چشمت نگاه حرام میکنی و اعضاء و جوارحت را نمیتوانی کنترل کنی.
لذا اوّل مرحله همین خطورات ذهنی است. این که اولیاء خدا به مقامات رسیدند، همه برای همین است.
*کاری کن که همه عالم در ید تو باشد
من این را بارها محضر مبارکتان عرض کردم و باز در اینجا هم عرض کنم. عزیزان! این را جدّی بگیریم و باورش کنیم. فرزندان من! جوانهای عزیز، این را بدانید که پروردگار عالم فقط شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز را نخواست به آن مقامات برسد. پروردگار عالم فقط آیتالله بهجت، آن بهجت القلوب را نخواست به آن حال باشد. تنها آمیرزا هاشم قزوینی، ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب، آیتالله العظمی بهاءالدّینی، آیتالله خوشوقت، امام راحل و عظیمالشّانمان و الان حضرت امام خامنهای و امثال این بزرگان و اعاظم را نخواست که اینگونه باشند. پروردگار عالم میخواهد که همه ما بندگان صالح باشیم. همه ما اگر رعایت کردیم، آن مقامات را میچشیم؛ یعنی آن را حس میکنیم و درک میکنیم.
بالاخره این دنیا جلوات و ظواهر دارد، اولیاء خدا هم ظواهر را میبینند. فکر نکنید که اینها از این دنیا خبر ندارند. اتّفاقاً گاهی مخصوص سیر میکنند.
یک نکتهای بگویم خیلی جالب است. ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب به من فرمودند: فلانی! یک موقعی این بالا و شمیرانات رفتی و این ظواهر را ببینی؟ گفتم: بله آقا، چون مادربزرگ ما قلهک هستند، خودمان آن وضعیت را میبینیم. فرمودند: نه، بیشتر دقّت کن. بعد فرمودند: بعضی همه این به ظاهر جلوات را میبینند و تصوّر میکنند اینها ماندگار است ولی اگر میتوانی - که ما متأسّفانه نمیتوانیم - یک کاری کن که همه عالم در ید تو باشد، نه فقط مثلاً یک خانه دویست متری یا یک ویلای چنین. اگر توانستی عالم در دستت باشد، آن موقع انسانی.
لذا معلوم میشود اولیاء خدا این جلوات و ظواهر را میبینند ولی به آن پشت پا میزنند، میدانند این نفس را چگونه کنترل کنند. راه کنترل نفس را اولیاء بلدند و از دیدگاه علمی جلو آمدند و شناسایی کردند. دقیق و مدقّق هستند، بصیرند، میبینند.
*باور به نسخههای اعاظم و عملی کردن در وجود خود
لذا بیان فرمودند: اول مطلب در باب مسأله ناخودآگاه که گاهی ایجاد میشود این است که بالاخره وقتی نامحرمی را میبینی، ناخودآگاه یک حسی در تو ایجاد میشود و این مراحل، مراحل ناخودآگاهی است.
حالا چه کنیم که به جایی برسیم که مثل آیتالله قاضی بشویم که ناخودآگاه چشمشان در مقابل نامحرم بسته میشد؟ یا حتّی نه آیتالله قاضی که ایشان آیتالله قاضی بودند و هیچ؛ مرحوم چلویی، مرحوم حلوایی هم همینطور بودند. خود مرحوم حلوایی برای بنده فرمود: والله قسم، بیش از سی سال است هر موقع نامحرمی میخواهد در کوچه بپیچد، ناخودآگاه چشم من روی هم میافتد و پلکم بسته میشود و میفهمم نامحرمی دارد میآید. یعنی به قدری این چشم را کنترل کرده که ناخودآگاه چشم بسته میشود که ولو به لحظهای هم نگاهش به نامحرم نیفتد. اولیاء اینطور هستند که عالم در دستشان است، نه اینکه مدام به نامحرم زل بزنند و حالا بخواهند به مقاماتی هم برسند. اصلاً مگر خوبی و بدی با هم جمع میشوند؟! جمع ضدین محال است. مرحوم حلوایی یک بازاری بود و روحانی هم نبود، امّا زیر دست آن ابوالعرفا، آیتالله العظمی ادیب رشد و نمو پیدا کرد و خودش را در حصن حصین قرار داد.
این روایت شریفه را بارها محضر مبارکتان بیان کردم که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «لکل شىء معدن و معدن التقوى قلوب العارفین». معدن زغال سنگ داریم، معدن مس، معدن طلا و معدن نقره داریم. برای هر شیئی، معدنی هست و معدن تقوا قلبهای اهل معرفت و عرفای عظیمالشّان است، «معدن التقوی قلوب العارفین».
لذا وقتی انسان در حصن حصین قرار گرفت، حالش اینطور میشود که بیش از سی سال تا یک نامحرمی بخواهد بیاید، چشمش روی هم میافتد. اگر کسی بخواهد اینطور وضع خود را درست کند، میشود مثل آن مرد الهی که باور دارد.
یکی از نکاتی هم که باید در آن تأمّل کنیم این است که اولیاء خدا نسخهها را باور داشتند و به آن عمل میکردند. مرحوم چلویی، مرحوم حلوایی، مرحوم رجبعلی خیاط، این بزرگان به صورت ظاهر اهل علم نبودند و درس حوزوی نخوانده بودند امّا به آنچه که اعاظمشان بیان میکردند، باور داشتند و این نسخهها را در وجود خودشان عملی میکردند و حالشان تغییر میکرد. این خیلی نکته مهم و عجیبی است.
*مرحله دوم: حس تقویت
امّا مرحله ثانی این است که بعد از این خطور ذهنی در انسان، حس تقویت به وجود میآید؛ یعنی اگر همانجا کنترلش نکنی، یک حسی به وجود میآید که تقویتش میکند که این هم ناخودآگاه است.
اگر همان لحظه اوّل که دیدی، چشمت را نبستی، تقویت میشود برای دومین بار، سومین بار و ...، بعد هم دیگر عادی میشود. - خوب دقّت کنید. در باب معنویات هم همین است که حالا عرض میکنم امّا فعلاً دارم اینها را فهرستوار بیان میکنم - .
اولیاء خدا بیان میکنند: بعد از مرحله عادی شدن، مرحله لذّت به وجود میآید و بعد از مرحله لذّت، دوباره از لذّت فارغ میشود و از مرحله لذّت که خارج شد، به مرحله عادت میرسد. یعنی مثلاً دیگر نگاه به نامحرم برایش عادت میشود، دهانش به فحش و ناسزا عادت میکند؛ زبانش به بذلهگویی بیجا و دستش به کار زشت عادت میکند. دیگر دست خودش نیست، دیگر حال خوبی ندارد. خیلی درد است که انسان گاهی لذّت میبرد، ولو لذّت کاذب است، امّا وقتی از آن لذّت بیرون رفت و حالت عادت شد، دیگر لذّتی نمیبرد و دارد گناه میکند. به وضعی دچار میشود که گرفتاری او به شدّت سنگین میشود.
*مرحله سوم: تمایل ثانوی
لذا این مرحله دوم را که به عنوان یکی از منشأهای خطورات ذهنی است، به عنوان حس تقویت تبیین میکنند و بعد از آن به مرحله سوم میرسد که آن یک حس و تمایلی است که ابوالعرفاء فرمودند تمایل ثانوی است. یعنی در این تمایل ثانوی میخواهد هر بار عمل را تکرار کند، بدون اینکه برایش لذّتی باشد، یعنی همان حسب عادت میخواهد که مدام تکرار شود. یک حالت معتاد پیدا میکند. اینکه اولیاء خدا هم میگویند مَخمَّخه، همین حالت اعتیاد را میگویند. اینهایی که معتاد هستند وقتی یک مرحلهای مدام برایشان ایجاد میشود و از حال نشئه خروج پیدا میکنند، مجدّداً این حال نشئهای را که برایشان به وجود میآید، حالت مخمّخه میگویند؛ یعنی دیگر آنجا لذّت نیست. آن لذتّی که اوّل داشتند نسبت به آن چیزی که به آن گرفتار شدند؛ یکی به سیگار معتاد میشود، یکی به آن پکی که اوّل زد و لذّت برد یا آن چیزی که مصرف کرد و اوّلش لذّت برد، ولی مراحل بعدی مخمّخه است و لذّتی در آن نیست؛ یعنی او میطلبد و میخواهد و کشش دارد، بدون این که لذّتی ببرد.
عزیز دلم! اگر خطورات ذهنی را کنترل نکنی، در حالت عمل همین حال را دارد که تمایل، تمایل ثانویه است. همه این مراحل را اولیاء خدا بیان میکنند صورت ظاهرش ناخودآگاه است.
حالا چرا میگویند صورت ظاهرش ناخودآگاه است؟ بعداً که جلو رفتیم، در بحث معلوم میشود. خوب دقّت کنید؛ چون اینها نکات علمی است و من اصرار دارم اینها را با جورچین علمی که بیان فرمودند، جلو برویم و پایههای اخلاق را بر اساس مبانی که اولیاء خدا و عرفای عظیمالشّان، فرمودند، بشناسیم؛ چون آنها مدقّق بودند و دقیق نگاه کردند، فهمیدند نقطه ضعف کجاست و اینها را در باب کلام آوردند و برای من و شما در باب سطور تبیین کردند و آنها را شناسایی کردند و امروز در اختیار من و شما قرار دادند که خوب درکش کنیم. البته همه اینها تئوری است و به شرط عمل محقّق میشود، ولی خودش تئوریهای خوبی است.
یک نکتهای عرض کنم که خیلی جالب است. یک موقعی آقا بیان میفرمودند: من موقعی که میخواستم این مراحل را ثبت و ضبط کنم، شب که آمدم همه اینها را بنویسم، دست که به قلم بردم یک لحظه احساس کردم یک حال خستگی و چرتی دارد در من به وجود میآید و فهمیدم که این از ناحیه آن ملعون است. نمیتواند نزدیک شود ولی مطالبی را میفرستد که منع کند. استغفار گفتم و بعد نماز خواندم و خندیدم. گفتم نزدیک که نمیتوانی شوی، خاطرت جمع به این یعنی آن شب شبی بود که من فقط نوشتم و نوشتم؛ چون معمولاً نماز شب ایشان متفاوت بود. دو رکعت نماز میخواندند، بعد ساعتی بعد دو مرتبه دو رکعت میخواندند و ... . فرمود آن شب، تنها شبی بود که این طور بود. بعد فرمودند که امیرالمؤمنین هم اعلام از این مطلب رضایت کردند. آخر عمر شریفشان این را بیان فرمودند.
*انسان قادر است بر همه ناخودآگاههای خودش تسلط پیدا کند
لذا این مراحل را به صورت ظاهر، مراحل سهگانه ناخودآگاه ظاهری میگویند. بعضی بیان فرمودند: عنوان غیر ارادی است؛ یعنی ناخودآگاه در انسان به وجود میآید، البته به صورت ظاهری است، مگر این که انسان به مقام انسانیت برسد که دیگر همه چیز در اختیار اوست.
عزیز دلم! همین که عرض کردم عالم در اختیار اوست، این را بدانید اگر کسی واقعاً به مقام انسانیت رسید، هیچ چیز ناخودآگاهی نخواهد داشت - این را به عنوان کد به ذهن بسپارید - . آنهایی که هنوز به مقام انسانیت نرسیدند، خیلی ناخودآگاهها دارند. ناخودآگاه که هیچ، گاهی به عمل گرفتار میشوند، امّا آن کسی که جدّی خودش را کنترل کرد و به مقام انسانیت رسید، اصلاً ناخودآگاهی ندارد. این خاصیت انسان کامل است و تصور هم نکنید انسان کامل یعنی فقط حجتالله. اگر آن طور بود که اصلاً نیازی نبود پروردگارعالم از من و شما تکلیف بخواهد.
این جمله خیلی زیباست، اولیا خدا فرمودند: تمام تکالیفی که پروردگار عالم برای انسانها مفروض کرده است، یک دلیل بیشتر ندارد و آن این که انسان قادر است بر همه ناخودآگاههای خودش و همه مطالب تسلط پیدا کند.
وقتی پروردگار عالم دید ما قادریم برایمان تکلیف تعیین کرد. اگر میدانست ما قادر نیستیم تکلیف تعیین نمیکرد. یک مثال بزنم، در مثال مناقشه نیست، میگویند: تا پانزده سالگی به صورت ظاهر تکلیف ندارد؛ یعنی قادر به انجام آنها نیست.
پس جمله بسیار عالی است: اولیاء خدا میگویند: تمام آن چیزی که پروردگار عالم تکلیف کرده است، برای این است که انسان را قادر دیده است. پس قدر خودت را بدان عزیز دلم! اگر نماز را تکلیف قرار داد، اگر انسان را به صوم و صلاة و زکات و همه امور تکلیفیه مکلف کرد؛ یعنی به تو ارزش قائل شد، گفت: ای انسان! تو قادری. - این نکته بسیار زیباست - .
لذا تکالیف الهی از باب تکلف نیست، بلکه از باب قادریت انسان است. تکلف با قادریت متفاوت است. تکلف یعنی انسان خودش را به یک زحمتی بیندازد، امّا زحمت نیست. این که اولیا خدا نماز شب را برای خودشان تکلیف میدانند و تمام مستحبات را برای خودشان واجب میدانند، دلیلش این است که میگویند: ما قادریم.
اگر انسان به مقام انسانیت خودش برسد، قادر است. انسان باید قدر خودش را بداند که ای انسان! تو قادری و پروردگارعالم خودش اول قادر است و این قادر بودن از صفاتالله تبارک و تعالی در انسان است.
آیتالله العظمی شاهآبادی در رشحاتالبحار میفرمایند: تمام امور ذوالجلال و الاکرام به قدرت قادری ذوالجلال و الاکرام است. ایشان بعد از این که بعضی از نکات را تبیین میفرمایند، به این جمله میرسند که همه اینها به قادریت است و وقتی بیان میشود انسان قادر است یعنی بزرگترین صفت ذوالجلالوالاکرام در اوست.
جالب است این را بدانید، این هم نکتة من النکات است که این صفت بزرگ پروردگارعالم -کسی نگوید من نمیتوانم- در همه ودیعه گذاشته شده است؛ یعنی استثنا ندارد. شما میتوانید، من میتوانم، دیگران میتوانند، همه میتوانند منتها آنکه انسان بفهمد که قادر است مهم است.
پس این قادریت در همه ودیعه گذاشته شده است و پروردگارعالم به همه مرحمت کرده است. همه میتوانند، کسی نگوید من نمیتوانم.
*برتر از حضرت شیخ مفید شدن!
وقتی در عالم مکاشفه یا همان عالم رؤیت حقیقی، به محضر مبارک شیخناالاعظم، حضرت مفید عزیز میرسند و عرضه میدارند: آقا میشود ما مثل شما بشویم، شما که برادر جدانشدنی امام زمان هستید - شوخی نیست پیامبر با امیرالمؤمنین عقد اخوت خوانده است، امّا حضرت حجّت با شیخناالاعظم عقد اخوت خوانده است - ؟
فرمودند: چرا نمیشود؟! حتّی فرمودند: - البته به نظر میآید که آقا از باب تشویق بیان فرموده باشند - از من هم میتوانید برتر شوید. گفتند: آقا! چطور میشود؟ فرمودند: در زمان ما موقعی که سحرگاهان میشد، قبل از اذان صبح از خانهها صدای تلاوت قرآن میآمد، در یک محله دهها عارف بالله بودند. زنها بیرون نمیآمدند الّا برای قضای حاجت و حمام و آن هم با روبنده - با این وضعیت نبود، ظواهر فریبندهای نبود، چیزی مثل ماهواره و تلویزیون و این حرفها نبود، این تعابیر بنده است که شرحش میدهم - آن موقع که هیچ نبود، امّا اگر در این زمان با این حالاتی که هست، توانستی و قادر بودی که قادریّت در تو هست، خودت را کنترل کنی، چرا مثل نشوی، برتر از من میشوی.
از یک جهت هم به فرمایش معظمله دقت کنیم، واقعاً درست است. آن موقع چیزی نبود. الان این همه جلوات دنیا. جلوات دنیا زیاد و فریبنده است. بسیار گزنده است، همانطور که روایت میفرماید. در روایت است که فرمودند: وقتی به آخرالزمان میرسد، زیباییهای دنیا مثل مار خوش خط و خال است. خیلی فریبنده است، امّا از آن طرف چه گزنده است. مار گزندگی دارد، نیش میزند. ظواهرش فریبنده است، امّا گزنده است. اگر در این حال توانستی کنترل کنی، برندهای.
*مرحله چهارم: مرحله پرورش ناخودآگاهها
بعد از این مراحل ناخودآگاه، ما مراحل خودآگاه داریم. میگویند: بعد از آن سه مرحله، نفس شروع به جنبش میکند. این جنب و جوش نفس، آن ناخودآگاههایی را که در درونت آمده است، پرورش میدهد.
وقتی دیدی و استغفار نکردی، اینگونه میشود. اولین چیز و آخرین چیز استغفار است. اینها را شوخی نگیریم، فکر نکنیم چیزهایی است که مثلاً زیاد شنیدهایم. عمل کنیم. تا برایتان کوچکترین چیز پیش آمد، استغفار کنید. دوم سریع بگویید: «اعوذباللّه السّمیع العلیم مِن هَمَزات الشّیاطین و اعوذباللّه أن یَحضُرون إن اللّه هو السمیع العلیم»، «اعوذباللّه من الشیطان الرجیم» نگویید، «اعوذبالله السّمیع العلیم من همزات الشیاطین ...» را بگویید. گفتیم: همزات، جنگ نرم است، در ذهن من و شما میآید، میگوید: حالا که کاری نکردی.
یک لحظه چشمت به نامحرم افتاد، استغفار کن. حتّی قصد لذّت نبردی، عیبی ندارد، استغفار کن. میگویند: آقا چه میگویی؟ در این دوره تا فیها خالدونش جلو رفتند، آقا میگوید: مثلاً نگاه کردی، استغفار کن! این نسخه اولیا است. من نمیدانم من و تو عمل میکنیم یا عمل نمیکنیم، بنده وظیفه دارم نسخه اولیا را عرض کنم. اینکه انسان بداند ولو به همین نامحرم نگاه کردی، مرتبه اول استغفار کن.
بعد «اعوذبالله السّمیع العلیم» بگو. او میشنود، او از همزات آگاه است. ما آگاه نیستیم، او از این جنگ نرم که خیلی عادی و بیصدا میآید، صدای پایش هم نمیآید، در ذهنمان و در قلبمان ورود پیدا میکند، آگاه است. «اعوذبالله السّمیع العلیم» چون او میشنود، ما صدای پایش را نمیشنویم، مثل مورچه که راه میرود و صدای پایش را نمیشنویم، در مثال مناقشه نیست، از باب تمثیل عرض میکنیم. او میشنود و آگاه است که این همزات است، این جنگ نرم است، من و شما از جنگ نرمش هم خبر نداریم، «و اعوذ باللّه ان یحضرون» پناه میبریم که حاضر شوند، میگوییم: خدایا یک موقع حاضر نشوند، «إن اللّه هو السمیع العلیم» باز هم بیان میکنیم که به تحقیق (إنّ تحقیقیه است)، فقط اوست که سمیع است و اوست که علیم است. ما نمیدانیم، ما گرفتار و بیچارهایم. لذا این دو را سریع بیان کنید، چون اگر انجام ندهید، پرورش میدهد. میگویند: دیگر درونی و خودآگاه است، ارادی است؛ چون حالا مینشینی فکر میکنی، نعوذبالله چه صورتی داشت و ... .
*شبکههای اجتماعی، سمّ مهلک و از همزات شیاطین است
اینکه من اصرار دارم و مدام در این چند جلسه بیان میکنم که آقا مراقب باشید، خدا گواه است مراقب باشید، این چیزی که امروز دست من و شما افتاده به نام اینترنت و شبکههای اجتماعی و ...، اصلاً راحتیم، کسی هم خبر ندارد، خودتی و او. نگذار، خفهاش کن. یک موقعی میبینی نمیتوانی، اصلاً در هیچ شبکه اجتماعی ورود پیدا نکن، چه خوبش چه بدش. وقتی انسان نمیتواند و کنترل نفس ندارد، چه لزومی دارد؟! بگوید: من میخواهم عضو شبکههای اجتماعی باشم، والّا به من میگویند امّل، مگر حضرت امام نفرمودند: شما هم در شبکههای اجتماعی شرکت کنید؟
عزیز دلم! این برای کسی است که بتواند خودش را کنترل کند، آنکه نمیتواند خودش را کنترل کند، نرود. سمّ مهلک است. این را باور کنیم. ولی باور نداریم و یک موقعی غرق میشویم. همین جوری تصویر و فیلم برایمان میآید، بعد هم مینشینیم نگاهش میکنیم ببینم چیست. وقتی دیدی همان اوّل قطعش کن، چرا میخواهی تا آخر ببینی؟! بعد هم تا آخرش ببینی، بعد هم بگویی که عجب چیزهایی میفرستند، چقدر بد است. این همان نفس است، همان است که پرورش داده، اگر میدانی بد است همان اوّل قطعش کن. حالا باز کنم ببینم چیست. برای چه میخواهی باز کنی ببینی چیست؟
«مِن همزات الشیاطین» امروز این است عزیز دلم! در ذهن من و تو میآید، همزات است، جنگ نرم است. میگوید: حالا اشکال ندارد از باب این است که ما بدانیم در جامعه چه میگذرد. عجب! من نعوذبالله گناه کنم که بدانم در جامعه چه میگذرد؟! چه کسی چنین مجوزی به من داده که ببینم که بدانم در شبکههای اجتماعی چه میگذرد؟! این کار را نکنیم. اولیاء خدا که ستار العیوب هستند، امّا اگر مثل ابوالعرفا بودند، به یک یک ما میگفتند تو چقدر میبینی، تو چه کار میکنی و ... . بعد هم درس اخلاق روی روحمان اثر نمیگذارد.
عزیز دلم! این مراحل ناخودآگاه و خود آگاه را باور کنیم. حتّی آنهایی که گاهی در برنامه امنیتی و ...، هستند، آنها هم تا یک حدّی میتوانند ببینند، اینطور نیست که مجاز باشند و تا آخر مثلاً بتوانند. باید استغفار کنند و بیشتر دعا و نماز بخوانند، بیشتر توبه و مراقبه کنند، گریه و انابه کنند. نه اینکه بگویند: من میتوانم، مجازم.
یکی از آقایان یک موقعی در یک قضیهای در یک جای امنیتی، مجبور بود چیزی را ببیند، زار زار گریه میکرد، ناله میکرد و اشک میریخت. این انسان میشود و شهید میشود، امّا اگر رها میکرد گرفتار میشد. این عمل درونی میآید.
*مرحله پنجم: اشتیاق اوّلیه نسبت به انجام عمل
پس این عمل درونی به صورت خودآگاهی و ارادی انجام میشود، فکر پرورش مییابد و پس از فکر کردن، مرحله پنجم، اشتیاق اوّلیه نسبت به انجام آن برای انسان به وجود میآید.
اگر همان لحظه کنترل نکرد، آرام آرام شوق و اشتیاق به وجود میآید - حالا عرض میکنم بعد ابتلا و بعد هم عادت میشود - پس این که دلت میخواهد پیگیری کنی، ببینی چیست، بدان که به مرحله پنجم رسیدی. من پنج مرحله را طی کردم؟! بله، عزیز دلم! اگر دلت خواست ببینی ادامه این فیلمی که برایت فرستادند چیست، این همان مرحله پنجم است. پنج مرحله را طی کردی. خدا گواه است خیلی خطر دارد که انسان پنج مرحله را طی کرده باشد. چطور میخواهد عقب برگردد؟ همان اوّل باید جلویش را میگرفتیم، حالا اشتیاق دارم ببینم چیست، چه میشود. ولو اینکه بعد به ظاهر شیطان ملعون میآید، فریبت میدهد که استغفر الله این چه بود، خدا لعنتشان کند همه چیز در این شبکهها میفرستند. آقا! پنج مرحله جلو رفتی، این اشتیاق است.
*مرحله ششم: پیگیری و پروراندن آن
مرحله ششم پیگیری و پروراندن آن است؛ یعنی بعد از اشتیاق، حالا باز هم دنبال این هستی که ببینی چیز دیگری میآید؟ این از کجا آمد؟ اینها را چه کسی فرستاده؟ ببینم کجاست؟ عجب! ولو به فریب شیطان. همزات که بیان میکنم این است. بگوید: من میخواهم ریشهاش را دربیاورم. ببخشید مگر من و تو اطلاعاتی هستیم؟ به من و تو چه ربطی دارد؟ میخواهی ریشهاش را دربیاوری یا نستجیربالله میخواهی ببینی فیلم دیگری هم هست یا نه، کدام؟ اینها خیلی مهم است.
عزیز دلم! اولیاء خدا قشنگ چیدند، کأن برای امروز من و تو است. من با این مثال دارم جلو میروم، ولی واقعاً گویا آن چه که ابوالعرفا بیان فرمودند برای امروز من و توست، گرچه گفتم اولیاء خدا هم گفته بودند، امّا تنظیم و به این زیبایی و ... آنچه که علامه حسنزاده آملی بیان فرمودند همین است. اولیاء امروز من و تو را میبینند.
یکی زنگ زده بود میگفت: من چند ماه است یک دوربین گرفتم، خانه همسایه را ببینم که ببینم چه کسی میرود و چه کسی میآید، از این خانمهای چنین و چنان. خودش هم میگوید: میخواستم ببینم که خانه فحشا درست نکردند. تو داری گناه میکنی دنبال فحشا پیدا کردنی؟! گفتم: حضرت عباسی مبتلا نشدی؟ گفت: آره الآن دیگر عادت کردم. «این تذهبون»؟
مرحله ششم پیگیری و پروراندن آن اشتیاق است. جمله زیبایی گفتند، گفتند: شوق مؤکدی، یعنی اوّل اشتیاق داشتی، حالا روی انجامش تأکید داری. این در نفس به وجود میآید، نفس دون گرفتارت میکند عزیز دلم! شش مرحله را طی کردی و همه هم چنان به سرعت جلو میرود، پشت سر هم. اینطور نیست که فکر کنی این مرحله تا مرحله بعد کلّی طول میکشد.
*مرحله هفتم: عزم
مرحله هفتم، آن جایگاه شکل گیری است که باعث میشود تصمیم بگیری حالا دیگر ببینی که به آن عزم میگویند. اولیاء خدا میگویند: حالا عزم به این کار پیدا میکنی.
ببین چقدر به سرعت همه اینها دارد جلو میرود. خدا گواه است اگر یک مروری در ذهن خودمان بکنیم، یک عمل زشتی که دقّت نداشتیم و انجام دادیم، میبینیم همه این مراحل به سرعت طی شد. تصور نمیکرد هفت مرحله جلو برود.
*مرحله هشتم: جزم
اولیاء خدا میگویند: در مرحله هشتم، اگر این عزم تقویت شد و قطعی شد، حالا عزم پیدا کردی و قطعاً دیگر جلو میروی، به این جزم میگویند. بعد از عزم، جزم است.
فرمودند: اینجا همان موطن هشتمی است که بیان میکنند فلانی عزمش را برای فلان کار جزم کرد. صورت ظاهر تا اینجا هنوز هیچ اقدام عملی هم انجام نشده، امّا هشت مرحله را هم جلو رفتیم.
این چند جلسه را که راجع به مطالب خطورات بود، حتماً از اوّل مرور کنید. مباحث خوب علمی است که فرمایش بزرگان است و اولیاء خدا بیان کردند. لذا استدعا دارم فرزندان عزیزم! جوانهای عزیز! البته به درد همه میخورد، عزیزانی که مسن هستند، پدران و مادران مجلس هم گوش بدهند منتها به خصوص شما جوانها، این جلسات خطورات را که از قبل از ماه مبارک که شروع کردیم و در ماه مبارک وقفهای افتاد و بعد ادامه دادیم، از اوّل چند بار مرور کنید و اینها را تأمّل کنید. بحث خطورات بحث بسیار مهم و عجیبی است، کارساز است. لذا مراقبه کنید.
*مرحله نهم: اقدام عملی
درد است! مرحله نهم، اقدام عملی است که تمام فعل و انفعالات، تمام آنچه که انسان دارد انجام میدهد، یا از نفس دون و امّاره است که بروز میکند یا از نفس مطمئنه. یعنی این دو عمل، عمل صالح و عمل فسق یا از جایگاه نفس اماره است یا نفس مطمئنه. حالا شاید سؤال بفرمایید نفس لوّامه و نفوس دیگر هم داریم، پس آن نفوس دیگر چیست؟ آنها را بعدا عرض میکنم امّا این کد است که اسّ و اساس عمل خیر از نفس مطمئنه است و عمل شرّ از نفس اماره.
حالا إنشاءالله ادامه نکات را در جلسات بعد عرض میکنیم چگونه است. تازه اینها آغاز است، در جلسات بعد به مطالب شیرین و بسیار عالی میرسیم. من استدعا دارم این مباحث را پیگیری کنید؛ چون اولیاء خدا جورچین عجیبی درست کردند. اینها مقدمه بود. حالا چه کار کنیم؟ چطور مبارزه کنیم و چطور مراقب باشیم که این مراحل هشتگانه در باب شرّ برایمان به وجود نیاید؟ نکند نعوذبالله هشت مرحله را بگذرانیم، بدون این که اصلاً خودمان هم متوجّه باشیم. جلسات آینده به فضل الهی اینها را عرض میکنیم.
بعد از هر نماز به امام زمان عرضه بدار: آقاجان! من را کنترل کن
یکی از راهها هم همین توسّل است که گفتم. مگر همیشه نمیگوییم یک میانبر میخواهیم. میانبر را دادهاند. حسب آنچه که اولیاء گفتهاند میانبر توسّل به خود آقاجان، حضرت حجّت است.
عزیزان من! تا میتوانید بعد از هر نماز که دعا داریم، دعایتان این باشد که به امام زمان عرضه بدارید: آقاجان! من را کنترل کن. تو حجّت خدایی؛ تو عین الله الناظره هستی.
عرض کردم دعای سلامتی آقاجان را هم هر ساعت بخوانید و این را ترویجش هم بدهید. گفتم: حتّی اگر قضا هم شد، مثلاً فهمیدی دو ساعت را یادت رفته، قضایش را به جا بیاور. آخرالزّمان است. نزدیکیم، ترویج بدهید. 1400 در 1400 که شد، دیگر از آنجا به بعد لحظهشماری است. الان 1394 هستیم.
بیان هم کردم که سربازان امام زمان حافظ قرآن هستند. گفتم: حدّاقل روزی یک آیه از قرآن را هم شده، حفظ کنیم که مشول این مطلب بشویم. اینها را شوخی نگیریم. حرف من نیست، جدّی بگیریم.
همینقدر که به صحبت کردن با آقاجان موفقی؛ یعنی آقا دارد میشنود
شبها هم موقع خواب حتماً با آقاجان حرف بزنیم، میشنود. به من نامهای دادند که نوشته از کجا بدانیم که آقا صدای ما را میشنود؟ دو سال است که دارم این کار را انجام میدهم. دختر گرامیام! پسر عزیزم! همینقدر که موفقی یعنی آقا دارد میشنود و لذا میگوید با من حرف بزن. آقاجان دارد میشنود.
خدا گواه است آنقدر آقایمان کریم است– این را اولیاء گفتند- که حتّی اگر یکی مذنب هم باشد، مثلاً به این جوانهایی که شما به ظاهر میگویید اهل کوچه و خیابان هستند، یک شب بگویی با آقاجان، امام زمان حرف بزند، شاید بخندند، بگوید: من کجا و این حرفها؟! من اصلاً نمیتوانم، امّا اگر همان هم یک شب با آقاجان حرف بزند، آنقدر آقا کریم است که منتظرش است، تا او میگوید: «السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان»، آقاجان یک طوری جواب میدهد کأنّ میگوید: جان! «و علیک السلام». آقا خیلی کریم است. خدا گواه است، آقا همینطور جواب میدهد.
این آقا آن قدر کریم است که منتظر همه هم هست. فکر نکنید که آقا مثلاً فقط برای خوبان است. آقا مال آنکه تو فکر میکنی به ظاهر بد است، هم هست. اتّفاقاً گاهی آنها را یکهویی گیر میاندازد که به این سمت بیایند.
من این را که به شما میگویم، سراغ دارم. دیدم. طرف اصلاً نه اهل نماز است، نه اهل روزه است. اهل فسق و فجور است، شارب الخمر است امّا یک جوری گیر افتاده و هی اینور و آنور رفته، یکی گفته مثلاً برو فلان جا. وقتی به او میگویی که با امام زمان حرف بزن، برای مادر امام زمان، حضرت نرجس خاتون فاتحه بخوان، یک طوری دلش میشکند، گریه میکند. یعنی آقا اصلاً خودش اینطوری او را انتخاب میکند، میخواهد عوضش کند. بعد عوض میشود و توبه میکند. گریه میکند، میگوید: آقا من این کوفتی را که میخوردم حالا چه؟! ترک کرده امّا باز هم ناراحت آن است. میگویم: شما شده مثلاً یک شب حرف زدن با آقا را ترک کنی؟ میگوید: هر چه را ترک کنم، حرف زدن با آقا را ترک نمیکنم. شما گفتی نماز اوّل وقت بخوان، چرا دروغ بگویم، گاهی شده نماز اوّل وقت نخواندم امّا حرف زدن با آقا را ترک نکردم. آقا اینطور عوض میکند، تغییر میدهد.
«السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان»
هر شب با آقا حرف بزن. بگو: آقا! شنیدم ظهور نزدیک است. بگو: آقاجان! من جوانم. شنیدم سرباز میخواهی قربانت بروم. یابن الزهرا! قربانت بروم.
آقاجان! شنیدم که مادرت نرجس خاتون، کلید ورود به قلب شماست. به جان مادرت نرجس خاتون دستم را بگیر قربانت بروم. آقا! من آدم شوم، جلوات دنیا فریبم ندهد. وضعم درست شود.
یک چیز بگویم باورش برای من و شما سخت است. خدا گواه است یکی از همین اینها بیان میکرد که بعد در خواب دیگری هم آمد. گفت: یک چند روزی به خاطر وضعیّت بدی که پیدا کرده بودم، دیگر شبها با آقاجان حرف نمیزدم. شب در عالم رؤیا دیدم که یک کسی بود اینطور و آنطور و ...، و گفت: آقا گفته به فلانی بگو: اگر مشکل داری، چرا با ما قهر میکنی؟! از خواب بلند شده بود، تعجّب کرده بود، ساعت هشت صبح دوستش به او زنگ زده بود. گفت: فلانی دیشب خواب دیدم. گفت: چه خوابی دیدی؟ من هم دیشب خواب دیدم. گفت: بگذار من اوّل برایت بگویم. گفت: باشد، بگو. گفته بود: فلانی! دیشب خواب دیدم، یک آقایی را این شکل و این شمایل - که عین همانی بود که او دیده بودم - به من گفت: آقا پیام داده به فلانی بگو چرا با من قهر میکنی؟! گفت: همان خوابی که من دیدم، او هم دیده بود. لذا آقا کریم است، آقا عزیز است. آقا لطف دارد. قربانت بروم یابن الحسن!